من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

سگ های حوئب خیال

در جریان جنگ جمل، زبیر بعد از ملاقات با علی (ع) در پاسخ به اینکه چرا دست از جنگ با علی کشیدی، گفت "سگ های حوئب خیالم به صدا در آمدند"

برای شنیدن عوعوی سگ های حوئب خیالم، چی کم دارم، هر چقدر بیشتر گوش تیز می کنم کمتر می شنوم، فک می کنم به حدی تو گوشم سروصدا هس که . . .

کی بود که گفت، "بیا و ظلمت ادراک را چراغان کن که یک اشاره بس است"

چطور یه نفر به این مرز آمادگی می رسه، که با یه اشاره ترک می خوره

قدیما تو خونمون یه درخت انار داشتیم، یادمه که همه انارها با هم ترک نمی خوردن ولی یه انار ترک خورده همه دونه هاش رسیده بود، یادمه اگه یه انار ترک خورده به درخت آویزون بود حتما یه انار نارس هم به درخت آویزون بود،ما هممون به زمین آویزونیم، اناری زودتر ترک می خورد که نور بیشتری از خورشید بهش می تابید، ما خورشیدمون رو کجا رها کردیم .


انار باشم

فک نمی کنم از انار متحد تر باشم !

دونه های انار رو انگار یه نیروی مغناطیسی، کنار هم نشونده، همه شون به اضافه چندتا پرده که وسعت اتحاد دونه های انار رو مضاعف می کنن، تشکیل یه میوه میدن، انار

اگه دونه دونه اجزای منم به نیروی عشق، مغناطیسی می شدن و همسو می شدن، هممممم . . .

توحید اناری رو به صورت جهان بپاش، جهان از یه انار بیشتر نیست، توحید، دنیا رو مثه یه انار، متحد می کنه . اون چیزی که اسمشو می ذاریم "دنیا" درونش یه عالمه دونه اس، با چندتا پرده .


بالای بام رسالت

سهراب:

یک نفر آمد که نور صبح مذاهب در وسط دکمه های پیرهنش بود .


نور صبح مذاهب، ولایت هست و "یک نفر" محمد .



امروز، علی مشعلی رو به وسعت چشمان رسالت به حیات می بخشه .