من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

طمع دانستن خوبه؟

تنها چیزی که برای من هزینه تراشیده «ندانستن» بوده.

unforgettable commitment

هر چه گفتیم جز حکایت دوست

در همه عمر از آن پشیمانیم


political complexion of the Globe is on the verge of a major mutation

This 80 percent enriching uranium will be seen by posterity as an incontrovertible landmark in political polarization which affects global economy and energy not only over the Middle East but the Globe.

The inevitable dark time for Pro-Americans even Europeans is coming. To dodge this they may drag the entire world into the WWIII as an act of their selfish doctrine that says "if I am going down I will take everyone with me" + "I will not let anyone to deprive me of the lion's share".

The catastrophic ramifications may will even mount to the IT-based free services and convert them into paid services.


We will wait for Russian's move and the respond by the pig-headed, haughty and snobbish Europeans. I'm pretty sure that Europeans will do their best to prod Putin and corner and press him to pull the trigger on atomic conflagration. So that they will not be the one who pulled the trigger that engenders destruction of life and envelops the world.

فقط اونایی که تو روز عید و مثلا شادی روزه میگیرن

این حرصِ ثواب شما رو اگه به دزوخ نبره قطعا به باغ و جنت و بهشت و اینجاها هم نمیبره.

ارتفاع مفسر

حادثه مهم داریم و حادثه معمولی داریم و غیره

هر حادثه ای یک واقعه است

این واقعیت را همه ما می بینیم.

هر حادثه یک تفسیر هم دارد

تفسیر به حادثه یک زاویه برداشت می بخشد

ما از طریق این زاویه حادثه را درک میکنیم.

آنچه که ما از حادثه درک میکنیم تاثیری است که حادثه بر ما گذاشته است.


اگر حادثه یک واقعه است و ما می توانیم آن را ببینیم چه نیازی به تفسیر است؟

هر واقعه یک حقیقتی هم در خود پنهان دارد.

برای دستیافتن به آن حقیقت، باید از زاویه ای فراواقعی به آن حادثه نگاه کرد.

تفسیر قرار است این زاویه فراواقعی را مهیا کند.


اما سوال اساسی این است:

تفسیر حادثه چقدر به حقیقت حادثه نزدیک است؟


شاید مهمترین مشکل بشر در بهره بردن از «تاریخ»، تفسیر حوادث باشد.

ما باید بپذیریم که تفسیری که از جانب حاکم القا می شود یقینا یک رو دارد و آن هم نفع حاکم.


نام را باز ستانیم از پشه از ابر از تابستان

از حوادث تاریخی

از غدیر خم!

عصن چاره چاره یابی است

 اونروزا که هنوز یوتوب رو گوگل نخریده بود شعله آدرس تونی رو بهم داد. آره، جای پاش همه جا هس :) اینجا میگه «فاکتور تعیین کننده منابع نیست، چاره یابی است» من باهاش موافقم. کاملا. یه شات گذاشتم ازش که حالشو ببرید ^_^ مال جوونیاشه @_@ صد سال قبل شعله ازش تعریف میکرد =)


عاشق این حرفشم:

The only problem we really have is we think we're not supposed to have problems! Problems call us to higher level - face and solve them now

عاجزم که بی مزد برای تو حرکت کنم

اگه نویسنده می شدم ازم استقبال نمیشد شاید بخاطر اینکه قبل از نوشتن احتمالا قناعت رو یاد می گرفتم. اگه نویسنده شدید قناعت نکنید. قناعت قلم رو خواهد فرسایید.

اگه به قلم پر و بال بدید نوشته به خواننده شوق پریدن میده؛ و بدونید که پر و بال قلم تجارب نویسنده س. ناب ترین نوشته های بشر اونهایی هستن که در حین تجربه فراق نوشته شدن. برای تعالی قلم تجربه رو تعالی بدید.

روبروی یه آینه اونقدر خیره به خود بمونید تا یقین پیدا کنید این چهره هیچ جایی در نوشته شما نداره. از خودتون بگذرید وگرنه دامن نوشته رو به تصنع آلوده می کنید.

اگه از نوشته های دیگران می خونید حتما به سراغ نوشته هایی برید که علاقه ندارید در غیر اینصورت نوشته شما فرزند فلج مغزی قلم شما خواهد شد.

چرکنویس زاده نویسندگی است ولی روان نویسی فقط در بعدی از نویسندگی به دست میاد که چرکنویسی نفی می شه.

هر قیدی بین نویسنده و انتشار نوشته، زنجیری است که ذوق نویسنده رو به بند می کشد؛ چرا که هنر عرضه می کند تبعیت نمی کند!

با کنار هم چیدن کلمات، نویسنده پاش رو تو کفش خدا می کنه. نویسنده باید مقید به تعالی جامعه باشه؛ سرگرم کردن رو به عهده دلقک بذارید.

طبیعت نگاره مجسم درون آدم است. هر چه بیشتر سر به دامن طبیعت بذارید چشمه های بیشتری از درون رو پیدا میکنید.

فراموش نکنید که هیچ گوهری فراوان نیست؛ فراوانی دلیل بر حشو بودن نوشته هاست.

رویا ببینید. روان کننده حرکات قلم منطقی نویسنده خیال پردازیه. مراقب باشید که خیال پردازی مثل بالون سواریه؛ بالونی که اونو باد می بره اگه کنترلش نکنید.


دریانوردانی که به دنبال نجات خویش هستن چشم به رویت فانوس ها بستن و دریانوردانی که به دنبال اکتشاف هستن در دست فانوس دارند.

کیمیاگری از مسیر شکست می گذرد

ای کسی که حرکت می کنی هشیار باش که در مراحلی حتما شکست می خوری و به زمین میفتی. در این شکی نیست.

این به معنی باختن نیست.

پذیرفتن شکست و در مرحله شکست ایستادن باختن است.

وجود کلمه «دوباره» در گرو شکست خوردن و از سرگیری مجدد راه و حرکت است.

دوباره را تکرار کن، این رمز موفقیت است.

My left foot

Although, I've always written my ideas and thoughts in this page but now I'm honored to quote an inspirational passage from Christy Brown here.

"I was born in the Rotunda Hospital on June the fifth, 1932. There were 22 children in all, of which 13 survived. It would not be true to say that I am no longer lonely. I have made myself articulate and understood to people in many parts of the world, and this is something we all wish to do whether we're crippled or not. Yet, like everyone else, I am acutely conscious sometimes of my own isolation, even in the midst of people. And I often give up hope of ever being able to really communicate with them. It is not only the sort of isolation that every writer or artist must experience in the creative mood if he is to create anything at all. It is like a black cloud sweeping down on me unexpectedly, cutting me off from others. A sort of deaf-muteness. I lay back in my chair while my own left foot beat time to a new rhythm. Now I could relax and enjoy myself completely. I was at peace. Happy."

پیامد انتخاب پایان ندارد

من یه آدم معمولی و پایین تر از سطح متوسط ایرانی جماعت هستم.

بعد از فراغت از تحصیل، دو مسیر شغلی برام میسر بود: دولتی و آزاد. یه موقعی به هر دوش فکر میکردم که هم یه شغل دولتی داشته باشم و هم یه شغل آزاد در کنارش. وقتی به مرحله انتخاب رسیدم، زمانی بود که هیچ فکر تازه ای در مورد شغل نکرده بودم و بنابراین همون ایده قبلی رو پی گرفتم. مدتی گذشت و نتونستم شغلی دولتی به دست بیارم. در اون موقع یه مقدار تغییرات داشت تو وجود من شکل میگرفت. شغل آزادی که از قبل بهش فکر کرده بودم رو برای اجرا برنامه ریزی کردم. فیلد تحصیلی و شغل مورد نظر یه مسائل خاصی برای خودش داشت. هنوز تغییرات در وجود من داشت ادامه می یافت. اینجا استپ کردم زدم روی ترمز. نمیدونم سنگینی چه فکری روی زانوی پای من افتاد و ترمزمو کشید فقط میدونم استپ کردم. مسائل ناجوانمردانه ای در پس شغل آزاد مد نظرم و همچنین تخصصم وجود داشت. در همین دوران بود که روزی دیدم روی خط قدیمیم که تو پرونده تحصیلیم به دانشگاه داده بودم یه تماس ناموفق ثبت شده. همیشه تماس های ناموفق رو خودم میگیرم تا اگه کسی کاری داشته بتونم باهاش صحبت کنم. بهش زنگ زدم، شنیدم: مرکز کنترل نمیدونم چی چی داده... یادم نیست دقیقا چی گفت فقط فهمیدم از مرکز مدیریت راهبردی افتا تماس گرفته بودن. با اپراتور صحبت کردم گفت نمیدونم کی بهت زنگ زده. مدتی گذشت و بار دیگه تماس گرفت و بار دیگه و بارهای دیگه و همش ناموفق (چون هیچ وقت اون خط قدیمم رو دنبالم نمیبرم). حدودا یک سال تا یک سال و نیم تماس میگرفت تا یکبار اتفاقی اون خط پیشم بود و صحبت کردیم و متوجه شدم که برای شغل نمیدونم چی چی به یه تحصیل کرده آی تی نیاز دارن. خب من رزومه نفرستادم. پی اون شغل نرفتم. نمیرمم. شباهت دلیلم برای رد این شغل و کنار گذاشتن اون شغل آزاد و عدم ورود به شغل دیگه ای مبتنی بر تحصیلاتم به اندازه پیوند بین دو برادره.

من یه آدم معمولی و پایین تر از سطح متوسط ایرانی جماعتم. بیکارم. درآمدی ندارم؛ امکانش بود و هست که داشته باشم. من فقط انتخاب کردم که به استثمار فکر کمک نکنم.

Smith: You must be able to see it, Mr. Anderson

!You must know it by now-

!You can't win-

!It's pointless to keep fighting-

?!Why, Mr. Anderson? Why? WHY DO YOU PERSIST-

.Neo: Because, I CHOOSE TO

همه اختیاری که آدم داره اینه که سر چند راهی ها امکان انتخاب کردن براش میسره. درستی راه صعب العبوری هستش که خیلی کمرنگه؛ لا به لای راه های راحت و پر رنگ و پر زرق برق که هر کدومشون به هزار دلیل موجه جلوه داده میشن مهجور و بی رهگذر گم شده. تو بحبوحه انتخاب راه نباید یادم بره که هیچ انتخابی از بین نمیره. انتخاب موجودیتی هستش که از لحظه خلق تا پایان جهان باقیست. انتخاب نامیراست. تولدش به اراده آدمه اما مرگ نداره.

چشم باز کن

من سال ها نماز خوانده ام.

بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم.

در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند.

روزی در مسجد بسته بود.

بقال سر گذر گفت:«نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید»!

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد.

و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که خدایی داشته باشم.


به نقل از سهراب سپهری،

کتاب «هنوز در سفرم» به اهتمام پریدخت سپهری.

واقعا که از ماست

اف بر ایرانی جماعت. همین. دلار میشه 14 (عصن این جمله دلار چنده مزخرفه ولی دیگه شایع و رایجه بدبختانه) بعد کیف میکنیم که ماشینمون (اونی که داریم نه اونی که نداریم و قصد داریم بخریم) گرون شده. یه خنده از اون پایینای دل میکنیم اینجوری =) به به. مغازه داره کیف میکنه که 30 تا گوشی خریده بوده 50 تومن حالا شده 150 تومن بازم از اینا =) به به. از دلار که بگذریم، اگه تو یه رسانه غیررسمی آشغالی شایعه کمیاب شدن پیچ کمک فنر پیکان رو بخونیم هجوم میاریم هر چی پیچ کمک فنر واسه هر چی ماشین هست رو میخریم =) کیف میکنیم عصن. از همه میزنیم جلو به به. طرف (فامیل دورمونه) بالای 70 درصد جانبازی داره دو سه تا شغل داره خونه ماشین همه جوره تامینه. همه چی هم عمده میخره من جمله برنج. یادمه چند سال پیش شایعه شد که برنج هندی کمیاب شده به به =) فرصتی برای نشون دادن شعور و لیاقت ایرانی جماعت =) کیف میکردن ملت میرفتن تو صف می ایستادن و هییییی برنج میخریدن. این طرف هم خودش گفت که 7 تا گونی داشتیم مکررا هیییی رفتم تو صف و هییی برنج خریدم الان 20 تا گونی داریم به به =) درود به شرفت که نشون دادی ایرانی هستی. خودمون، منظورم از خودمون خود ملت هست نه دولت، به مسائل و مشکلات دامن میزنیم بعد شیعه علی هستیم که میگن دین فقط اسلام فرقه فقط شیعه علی. به منکر علی بگو نماز خود غذا (املاشو بلدم خخخ) کند خخخ واقعا غذاست این دولا راست شدن و عین غین کردن و بلغور کردن کلمات مبهم عربی نه عبادت. ایرانی بد، بمیر و مرز خریت و جهل رو به فراترها نبر خواهشا. مردشور خودمونو ببرن که به چه ستمگرایی رای دادیم (به خیال اینکه فلانی شعارش عدالته و یا فلانی به روابط دختر و پسر آزادی میده خاک بر سر خودمون خاک سیاه بر سرمون عه عه عه عه عه) که یوغ فرمانبری به گردنمون ببندن و هر غلطی میخوان با اقتصاد بکنن آب هم از آب تکون نخوره. از ما جیک از حاکم مجازات. در کمتر از یک دهه، ارزش پول توی جیبمون 8 برابر کم شده! به خدا قسم یه قرن دیگه مردم میگن این کاهش پول ملی در دهه 90 شایعه بوده است مگر چنین چیزی ممکن است؟ به قول یکی از بروبچز میگفت من دیگه ایمانم به امام زمون کامل شد چرا که اگه تو امریکا یک دهم این فجایع اقتصادی رخ میداد کلا نابود و محو میشد ولی اینجا آب از آب تکون نخورده مملکت مثه ساعت داره کار میکنه مگه میشه چیزی به جز قدرت ماورایی امام زمون رو تصور کرد که مملکت رو میچرخونه هاهاها

از این وضعیت استفاده کنیم و صفت «دنده پهن» رو شرح بدیم ههه دنده پهن به کسی میگن که هر چقدر میدوه بازم از تورم عقب میفته در این حال باز هم از اوضاع راضیه. ما رو به بدبخت و خوار بودن خو دادن.

نقدینگی و بی عرضه گی

نمیتونن برای صرف نقدینگی جهت ایجاد کنن و نمیتونن برای نقدینگی محل خرج پیدا کنن تنها راه چاره رو در این می بینن که نقدینگی رو کم کنن. از اونجایی که روشون نمیشه حقوق ها رو کم کنن خخخ دیگه والا این یکی رو روشون نشد خخخ ارزش نقدینگی افراد حقیقی رو کم میکنن با افزایش نرخ دلار. تنها قدرتی که میتونه ارزش ریال رو کم و زیاد کنه عاغایون هستن که هر بار یه بی انصاف پیدا میشه و به بهانه ای این کار رو انجام میده. این جدیدترین شیوه در کاهش نقدینگی یه جامعه س که تنها و تنها از عهده عاغاهای ایرانی بر اومده و بس. تاریخ به خودش چنین تدبیری ندیده.

پایان سال 96 شما 100 میلیون تومن و یک قدرت خرید مشخصی داشتی الان هم 100 میلیون تومن داری اما قدرت خریدت 60 درصد کاهش پیدا کرده. این دقیقا همون اتفاقی هست که وقتی نقدینگی هات کم بشه رخ میده. فرض کن 100 تومن داشتی الان 40 تومن داری، 60 درصد قدرت خریدت کم شده. گفتن اگه نمیتونیم پول مردم رو ازشون پس بگیریم، در عوض، میتونیم ارزشش رو کم کنیم، نمیتونیم؟ میتونیم یوهاهاها به قول اون قبلیه: میشه... چرا نمیشه؟ خخخ میشه :))

بعد جالبه که حتی با این کار هم تز مسخره شونو که میگه «افزایش نقدینگی باعث افزایش تورم میشه» رو نتونستن دفاع کنن و عن قریبه که ایران از شدت تورم یا بترکه یا به مرز بی وزنی برسه و بره بالا خخخ

اگه تورم هنر میبود قطعا ما بازم آخرین می بودیم از بس لایقیم لامصصصب پفففف

نقدینگی کویت چند برابر ایرانه؟ تورمش چقدره؟ سرانه ش چقدره؟ دهک هاشون چطوره؟ رفاه اجتماعیشون مگه از اسکاندیناویایی ها بالاتر نیست؟

به قول سهراب: «چیزهایی هست که نمیدانم، میدانم که...» منم میدانم که تنها موردی که باعث شد اینشتین کران حماقت بشر رو مشرف به بی نهایت بدونه چهره جهل ایرانی جماعت بود که از پس تیپ حسابی (از پیشرفته ترین نوع ایرانی) مشاهده کرده بود خخخ

مرز کفایت در حماقت به دورترین فاصله ممکن توسط ایرانی جماعت فرستاده شده و قطعا پس از چند میلیارد سال آینده و تداخل دو کهکشان راه شیری و اندرومدا باز هم ایرانی ها مدال تیتانیوم و ابرقهرمانی این فیلد رو حتی به اعراب جاهل تر از خودشون هم واگذار نخواهند کرد.