من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

we're on the earth because of me

me, me, me! how can I get rid of me?

did you ever notice, you like god, you like to be good, you aspire paradise etc. just for you yourself?

this is the real me.

why do you do good deeds?

I say, the reason behind, is me!

because of me, I do the right things.

since I've been told that right things will lead to beatitude.

there I will be free of toil and pain and labor and any bad and unpleasant thing.

every one like it! it's natural it's inherent in being human.

this is the alphabet of the path of humanism.

I'd say, even a cow or a dog or mouse would like paradise! if you like it it may not be a true substantial evidence to be human :))

so, longing beatitude aspiring paradise doesn't mean I'm on the way to nirvana!

until, I sacrifice my passion and let my desire of heaven fade away, in order that it may able me to see how pleasant it is to want people to get on the train going to the garden.

so, show me, from which way I can lose me; and survive? :)) even in losing me, I'm seeking me! what a parody!

no way I can release me from me.

see! I like you because it benefits me :)) not because I must or you're deserved. 

may be it is one of the invisible pillars you have deployed and balanced the world on!

so, the ancients were not wrong when they said the center of the universe is the earth!

I can imagine and may justify it.

...

I maintain it for now and may discuss it later.

مرز ابراهیم

من از پرتاب شدن ابراهیم به درون آتش فهمیدم:

آستانه اثبات دوستی با تو لحظه ایه که بجز تو هیچ کس قادر به گرفتن دست نیست.

یک حرف

جواب داد مشغول عوض کردنم بوده.

گفت تو همونی که میخواست پ چ د بخونه؟

-نه ولی هنوزم میخوام.

میگه تا حالا چقدر عوض شدی؟

-اینقدر که اون قبلیم رو یادم نمیاد.


من گفته بودم برای هر کدوم از سد کردن هات و راه بستن هات یه دلیل بیار و تو یه دلیل برای همش آوردی.

باشه قبول. فقط نمیخوام به پلاسیدگی برسم.

اینکه نارس چیده بشم شاید بهتر باشه تا برسم و بمونم و بپلاسم.

پس اگه رسیدم بهم وقت بده تا چیده بشم.

دو کلوم حرف فانتزی

هیچ وقت از کاستی ها گله نکردم. تنها شکوه من در تمام عمر این بوده که چرا هزاران بار جلومو سد کردی و مانع حرکتم شدی.

همین.

میدونی که آدمی که دنبال دارایی نبوده رو نمیتونی بهش بگی در جبران اونچه نذاشتم خودت بدست بیاری بیا بگیر من بهت میدم.

ولی اگه برای هر بار که قل و زنجیرم کردی فقط یه دلیل منصفانه بیاری قبول میکنم.

حالا، نه بعد از مرگم! حالا بهم بگو چته. من میخوام حرکت کنم لازممه بدونم چه حرکتی رو برای من مجاز میدونی.

صد بار امتحان کردی هنوز نفهمیدی نمیخوام درخت باشم؟ ولی ما یکبار هم تو رو امتحان نکردیم ببینیم چقدر دستگیری. همین که گفتی «من خوبم» پذیرفتیم ولی ما هر چی میگیم برای ما عزیزی باز ناز میکنی و شک داری. اونوقت به ما میگی ایمان بیاورید.

من هزاران خطا و گناه کردم ولی هیچ وقت نرفتم جلوی حرکت کسی رو سد کنم. تو هیچ ظلمی نکردی فقط مشکل اینه که وقتی بندگانت تو گیر و گرفتاری غوطه‌ور باشن حال میکنی.

آرزو میکندم با تو شبی بودن و روزی

یا «شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری»

وجدانا، دلم با مصرع دوم نیست. گرچه تو خودت این روزگار رو به سرم آوردی ولی نمی‌پذیرم این روزگار رو خودتم تجربه کنی.

فانتزیه دیگه :) و من تمایل دارم تو دنیای فانتزیم اونچه که خوبه بیشتر باشه و پر رنگ تر باشه.