من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

تو مقصر، من جورکش

گر دل من نیاسود - از گناه تو بود

از آموزش به آدم تا مبتلا کردن ابراهیم

ماجرای آدم و سیب یا گندم یا هر چیز دیگه ای که بوده یک درسی داره که قبلا ازش یاد نشده.

نمیشه انسان پرورش نیافته رو در معرض خطا و لغزش قرار داد و صرفا با اتکا به آموزش انتظار داشت که مرتکب خطا نشه.

قبل از اینکه آدم وارد باغ بشه و در معرض خطای سرپیچی از فرمان خدا قرار بگیره، به آدم همه اسما آموزش داشته شده بود

کما اینکه ماجرای هم آوری آدم و فرشتگان درباره اسما قبل از ورود آدم به باغ هستش

پس آدم در زمانی که سرپیچی امر خدا رو کرد آگاه به تمام اسما بود!

اینکه سیاست حاکمیت در انتها به اینجا می انجامه که مردم درگیر مسائلی باشند که اونها رو در معرض انواع خطا و لغزش قرار بده از نظر من سیاست شیطانیست.

مردم از ابتدای روز آنچنان درگیر امرار معاش هستند که اونها رو معرض خطاهایی اعم از دروغ گفتن، تقلب کردن، رشوه دادن و رشوه گرفتن، دزدی کردن، کم فروش کردن، ربا خواری و نزول خواری، ریا کاری کردن، تن فروشی کردن و... قرار میده!

حاکمیت بسیار ناکارآمد عمل کرده و نظرات و سیاست هایی بسیار دور از واقعیات و استانداردهایی ماورای توانایی و استعداد مردم تعیین کرده. اینها براحتی مردم رو در معرض انواع لغزش قرار میده.

از طرفی، حاکمیت به موعظه های آخوندها از جمله وعده های بهشتی و مجازات های جهنمی بسنده کرده و نظرش اینه که با همین بشارت ها و ترس ها مردم رو میتونه هدایت کنه! در حالی که ماجرای آدم و سرپیچی از فرمان خدا درحالی رخ داده که آدم واقف به کل اسما بوده و نه فقط آموزش هایی بسیار سطحی و ابتدایی در حد موعظه های آخوندها.


در مقابل روایت آدم، سرگذشت ابراهیم رو داریم. در قرآن اینطور نقل میشه که ما ابراهیم رو به اسما مبتلا کردیم! متاسفانه در ترجمه ها «ابتلا» به آزمون و امتحان ترجمه شده که اصلا درست نیست. ابتلا به معنی گرفتار شدن به چیزی است که در نهایت یا شخص در این گرفتاری از پا در میاد یا بر اون غلبه میکنه.

گفته نشده که ابراهیم به چه اسمایی مبتلا شد. اما از ماجراهایی که درباره ابراهیم در قرآن نقل شده میتونیم غلبه ابراهیم در اون ماجراها رو بر اسما استنتاج کنیم. یکی از اونها ماجرایی هست که به عید قربان منتج میشه. بقیه ماجراها رو بذاریم کنار صرفا همین مورد نشون میده که ابراهیم در مسیر زندگی خودش پرورش پیدا کرده تا به جایی رسیده که از پس ابتلای به اون اسم بر اومده (نمیدونیم اسم چی بوده).

ابراهیم بعد از سال ها دوری از اسماعیل و مادرش به سراغ اونها میره در حالی که تصمیم داره سر اسماعیل رو از تنش جدا کنه! اونم در حالی که هیچ دستور مستقیمی از جانب خدا داده نشده! بلکه ابراهیم براساس مشاهدات به این دستور رسیده! که این به تنهایی یکی دیگه از ابتلاهاست. اون نکته ای که از ماجرای ابراهیم اینجا مفیده اینه که به ابراهیم آموزش داده نمیشه که فلان اسم چی میشه بلکه ابراهیم در طی سالها مورد پرورش قرار میگیره. چگونه؟ گفته نشده و منم اطلاعی ندارم. شاید همین دوری از فرزند و همسر یکی از موارد سازنده باشه!

بعنوان نمونه ای از مواردی که خداوند مقرر کرده تا انسان پرورش پیدا کنه روزه رو میشه نام برد. روزه، نه صرفا به شکل امروزی با نخوردن و نیاشامیدن در طول روز بلکه به معنای حقیقی اون به شکلی که باعث پرهیز از چیزی بشه. پرهیز از هر چیزی که ما به اون وابستگی داریم باعث میشه قدرت پرهیز در درون ما افزایش پیدا کنه یا بعبارتی پرورش پیدا کنه. همونطور که قدرت تکلم پرورش پیدا میکنه قدرت پرهیز هم پرورش پیدا میکنه. بجز دو اسم تکلم و پرهیز سایر اسما هم به انسان آموزش داده شده اند اما تا زمانی که انسان در اون اسامی پرورش پیدا نکنه قادر به کنترل اونها نیست.

مادامی که در ستیز با لغزش به سر می بریم در حال پرورش قدرتمون علیه اون لغزشیم. مادامی که بر نیکی اصرار می ورزیم در حال پرورش صفات نیکیم. پرورش هیچ قدرتی درون آدم به انتها نمیرسه و همیشه سطوحی بالاتر قرار دارند.


ظهر از آیینه ها تصویر به تا دوردست زندگی می رفت.