من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

کاکرو دائیچی

من دوست ندارم سوار هواپیمایی بشم که منو از همه دره‌ها و کوه‌ها و مرداب‌ها و دریاها و بیابون‌ها عبور بده و ببره بهشت پیاده کنه.

هیچ وقت در پی چنین چیزی نبودم و نخواهم بود.

من دوست دارم توی اون گروهی باشم که با تمام نیرو قطاری رو هل میدن که به بهشت میره. قطاری که هر کس بخواد میتونه سوار بشه و هر کس بخواد میتونه هل بده.

بین دو نیمه

در هر فعالیتی کمی استراحت وجود داره

حتی افرادی که به بیگاری کشیده میشن یا برده‌ها هم ساعاتی رو استراحت میکنن

هر فشاری، مکثی هم داره

در حین جنگ هم زمان‌هایی رو برای رسیدگی به مجروحان اختصاص میدن

حتی تفریح هم مداوم نیست و به فراخور وقت استراحت داده میشه

اما زندگی حتی یک لحظه درنگ و مکث رو برنمی‌تابه

زیستن توامان

و خستگی موروثی حیات

و وجود نحیف من.


خیلی دلم میخواست میتونستم مدتی به مرخصی برم و جسمم رو ترک کنم.

چه حالی کردن اصحاب کهف!