من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

فلاکت

نه دوستدار باشی و نه دلتنگ؛


... بی تو؛ نمی دانم چه هستم ...

فوت: فووووووووت

یعنی، خدا بدونه هیشکی راس ما چیز نمیدونه خخخ اونقدر میدونیم، اوووونقدر دانش مندیم که خودمونو، فکر میکنیم! من فکر میکنم من، آن کس هستم، تو فکر میکنی تو، آن کس هستی و او فکر می کند که او، آن کس است؛ و الی آخر.

اولین چیز پیش پا افتاده ای که نداریم، واقع بینیه! بیا نیگا کن ببین ناخن هاتو هم اگه نگهداری نکنی مایه آبروریزی میشن اونوقت، چقدر هوای دلت رو داری؟

دل! چه جزء جزئی!

آوخ!

از من به تو نصیحت، خودت رو فکر نکن، خودت رو بشناس. Don't Think Yourself, Know Yourself


وقتی داشتم دفاع تزم رو آماده می کردم، در دنیای دیگه ای، در یک پله ای از خودباوری، در حال فوت کردن به گرد و غبار آینه روبروم بودم.

خدایا، چقدر از دیدن خودم مسرور و سرمستم ^__^

دستاورد من از تزم، شدن بود. امکان بود.

فهمیدم، در کمال بی لیاقتی، لیاقت یک چیز، از من و از تو و هیچ کس گرفته نشده: لیاقت کسب لیاقت.


«من» بدیهی ترین بداهه تاریخ هستم که من، تو، او و دیگران می توانند بسرایندم و یا بنوازندم، اگر و تنها اگر، بشناسندم.

نت لا زیر انگشت شاهد من: آنگاه که تماشای زیبایی یک گل، مرا می ایستاند.


همیشه گل رو زیبا می دیدم همیشه بوی گل رو خوش می بوئیدم. تا اینکه فهمیدم، زیبایی گل رو باید دید و خوشی بو رو باید بوئید. من از شناخت حرف می زنم. شناخت.

و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ!

فوت کن تا به خودش برسی! همه چیز رو بجز اون چیزی که مورد شناسایی هست باید فوت کنی! باید به جزءترین برسی و شروع کنی به شناخت. پس فووووت کن.

منم همینطور خخخ

Charlie Chaplin


I was hardly aware of a crisis because we lived in a continual crisis; and, being a boy, I dismissed our troubles with gracious forgetfulness

درک حضور

... پیش لبت باده نخواهم ...