من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

From the Heaven

اینا رو واسه تو گرفتم =)

سبد هیچ

میدونی من همیشه خطای خودکشی رو سرزنش کرده م و مثلن صادق هدایت رو به همین دلیل مردود شمرده م. یادمه شیرین تو هم از بالای پشت بوم پرید تو حیاط، ولی هیچ وقت سرزنشش نکردم! وقتی تو ازش نقل قول کردی که «راحت شدم» از اون موقع تا حالا هر وقت به یاد شیرین میفتم سعی میکنم همدردی کنم باهاش. اون روزها، روزگار مثه پوست کرگدن سفت و غیرقابل هضم شده بود ولی برای من یه جای خلوت بوده که هر از گاهی از شیار فرصت هام بهش نگاه کرده م و بهش فکر کرده م.

و حالا مدتیه که براساس قانون ترک در فیزیک، شیار فرصت هام، به سراسر اوقاتم منتشر شده!


ای کاش خواب می بودم و با خودکشی به واقعیت بر می گشتم - یه چیزی تو مایه های اینسپشن - به هزار هزار هزار سال قبل! به قبل از پیدایش تو ای مغناطیس تنها! ای شور! من که میدونم، هم قورباغه طعم تو رو به ازای هر مگس گس زیر دندونش می چشه و هم من به ازای هر مک به سینه هم بسترم، زیر لبم می چشم.

واقعیت! و واقعیت اگه قرار باشه مثه متریکس باشه چی؟! اونوقت من مورفیوس خودمو کجا باید پیدا کنم! و از همه مهمتر کی منو به بودنم، به اینکه هستم روشن میکنه؟ و این دردیه که امروز همه منو تبدیل کرده به اون شیار غمناک شیرین!


این یه داستان جدی و واقعیه که یک روز، چند ساعت لب پنجره نشسته بودم و به جسد متلاشی شده خودم کف حیاط نگاه میکردم!


دو هزار سال قبل از میلاد مسیح بود یا شاید خیلی خیلی قبل ترها بود که فکر میکردم جایی که ایستادم ته بن بسته خخخ به قول هامون «حالا دیدی چقدر گول خوردی ننه».

و باز هم به قول هامون «خدایا! خدایا یه معجزه، برای منم یه معجزه بفرست، مثه ابراهیم، شاید معجزه من یه حرکت کوچیک بیشتر نباشه یه چرخش یه جهش یه اینطرفی یه اونطرفی...»


در حالی که میدونیم که خواهیم مرد و حتی بهتر اینه که بگم داریم از پلکان عمر پایین میریم! چطور به دنبال جلو رفتن و جمع کردن باشیم چطور به دنبال روی هم گذاشتن بریم عصن چطور میشه جلو و جمع رو معنی کرد! عصن یعنی چی پیشرفت!؟ مگه قراره به کجا برسیم؟ مثلن ابوریحان به چی رسید؟ عصن میدونه ایمیل چیه خخخ و عصن اگه ابوریحان یه کسی میبود مثه من بیکار و علاف و ولگرد و بیابونی و بی کس و کار و بی درد و بی مصرف عین لجن کف جوب اونوقت چی میشد؟ عصن چه فرقی میکرد؟ حتی برعکس اگه همه ابوریحان می بودن چی میشد؟

ما کجا داریم میریم؟

و باید کجا بریم؟

فکرشو بکن، میلیاردها میلیارد آدم تا الان مرده ند! و میلیاردها میلارد آدم دیگه تو راه هستن که بیان اینجا و بمیرن! (چقدر من حقیرم)

در حالی که هنووووز نمیدونیم و [به احتمال قریب به یقین] نخواهیم دونست که کجا داریم میریم و کجا باس بریم!

طبق چه قاعده ای، ابوریحان بودن خوبه و میثم بودن بده!؟ وقتی نمیدونیم خوب غایی چه صفاتی داره، چطوری میشه خوب بودن رو بین دو نفر قضاوت کنیم؟

ما فقط میدونیم که خواهیم مرد، و عجیب اینه که حتی در همین دانایی هم از یک طرف سعی میکنیم بهش تجاهل کنیم و از طرفی احمقانه وار به دنبال جمع و ضرب داشته ها هستیم! خیلی خریم خخخ کور کردیم خودمونو به اینکه: اونقدر که مرگ قانونه، تولد قانون نیست! دو سال فرصت داشتم برم دانشگاه دولتی دکتری بخونم بدون کنکور، اما نرفتم چون هیچی توش ندیدم که بخوام به دست بیارم. دکتری که گرفتم باس بعدش برم سر کلاس به یه مشت خر دیگه مثه خودم درس بدم که راه گرفتن دکتری از این طرفه! این ته ته ته دکتریست اینجا. نه اشتباه نکن، من مشرف به دید و نگاه باز و فکر روشن و این تشریفات نشده م! من فقط نیرویی برای ادامه دادن تو مسیر گله (galleh) ندارم، همین. دلیلی برای ادامه دادن ندارم. ارشدم به هیچ کاری نیومد، دکتری که دیگه بدتر!


آها آره من اینجام، پوچیزم !_!

الان اونقدر همه چیز برام بی ارزشه که دنبال مخترع کلمه «ارزش» هستم که چرا این کلمه رو به ادبیات بشری اضافه کرد!

تو میتونی بگی چه چیزی ارزش داره؟ فک نمیکنی این کلمه اضافه س؟

این همه آدم و اون همه پیامبر رو فرستادی که آدمیزاد رو آدم کنن که بگه تو لاشریکی و تو یکتایی و فقط تو رو ستایش کنه و در یک کلام، بنده تو باشه. آیا گاو، چیزی از یک گاو کمتر داره؟ بقیه موجودات آیا چیزی از هستی و از وظیفه و مسئولیت خودشون کمتر ادا میکنن؟ آیا گاوی توی دنیا هست که گاو نباشه و بجاش خر باشه؟

این وسط آدمه که آدم نیست خخخ و فرض ما اینه که تو میخواستی با ارسال پیامبران آدم ها رو اصلاح کنی و آدم کنی. خب اون جامعه هدف که همشون آدم های آدم هستن، به چه دردی میخوره؟ چی کار میکنن؟ از صبح تا شب و از شب تا صبح روزه میگیرن و نماز میخونن و تسبیح می چرخونن؟ عصن وجود بشر چراست؟؟ چه از نوع خوبش چه از نوع بدش!


یعنی راز خلقت همین بوده که آدم، آدم بشه؟ خب اون آدم غایی چطوریه؟ مثه ابوریحانه یا مثه من؟ یا مثه بتهوون و باخ و ساراسته و چایکوفسکی و اینا؟ اگه مثلا باخ تیپ آدم خوب بوده پس سلمان فارسی چی میشه؟ و اگه ابوذر قالب منتخبه، پس تکلیف لویی پاستور چی میشه؟ تکلیف چارلی چاپلین؟ من؟ رفقام؟ واقعن خوب از نظرت چیه، کیه، چطوریه؟


خب عصن آدم رو از اول آدم می افریدی و دستشو باز نمیذاشتی که خر بشه! به آدمیت محدودش میکردی! چرا نکردی؟ لابد میخوای بگی که خودش باس خودشو و در اصل منو پیدا کنه؟ خب که چی؟ فرض کنیم همه انسان ها شعور پیدا کردن تو رو کسب کردند، که چی؟ که چی بشه؟ فک کن همه اولاد آدم، ابراهیم می بودن، علی می بودن! چه فرقی داشت؟ که چی بشه؟ فرض کن همه بشریت حال حاضر دنیا، فاطمه و علی باشن. خب چی میشه؟ که کجا بریم؟ که چی؟ که به قول سهراب، روی قانون چمن پا نگذاریم؟ الان میشه بگی پیر کوری کجاس؟ ماری کوری؟ ادیسون؟ گراهام بل؟ لویی پاستور؟ بوعلی؟ بتهوون؟ برای پیرکوری حوری باکره میفرستی در حالی که هیچ مخلوقی بالاتر از آدم نیست و ماری که اینجا همسرش بود اونجا باس با یه حوری دیگه حال کنه اونم؟ عصن چرا ماری کوری باس آدم خوبی تلقی بشه؟ خب رادیولوژی ثمره تلاش ماری بود، میلیون ها آدم ازش استفاده میکنن، خب؟ خب؟ خب که چی؟ چرا میگی رادیولوژی خوبه؟ معیار خوب و بد بودن چیه؟ تو که همه چیز رو خودت خلق کردی، منو گیر انداختی بین مخلوقات خودت که من نمیدونم چی خوبه و چی بده بعد بهم میگی خوب باش! قرآن یه تعریف از دزد نداره! یه تعریف از زنا توش نیست! فقط میگی دزدی نکنید دروغ نگید و زنا نکنید و... به قاعده رساله احکام آخوند باشه (من میتونم بجز 5-6 نفر که محارمم هستن، با کل زن های مجرد دنیا بخوابم)، که به ندرت و به سختی بشه که کسی زناکار از آب در بیاد! بگذریم از محیط زیست بکر من خخخ


تو که حکیم هستی، هدفت از خلقت من چی بود؟ که بشینم پشت کامپی و تمام پیوستگی های نظام هستی رو تو دایره توهمات و تخیلات از هم باز کنم؟!


عصن همه اینها به کنار، بگو ببینیم: از من چی میخوای؟ تلاش؟ حرکت؟ جنبش؟ به کدوم طرف؟ به کجا؟ به چه سمتی؟ به چه هدفیییی؟ پتانسیل من چیه؟ من چه کاره ام؟ من چی ام؟ چه فایده ای حرکتم داره و خودم دارم؟ فرض کن یه دزد باشم، چی از تو کم میشه؟ چی از جهان خلقتت با این عظمت بی رقیب کم میشه یا بهش خدشه وارد میشه؟ چه ایرادی به تو وارد شد وقتی هابیل و قابیل نقش قاتل و مقتول رو بازی کردن؟ کجاش تقصیر تو بود که آدم خیال آرنولد شدن زد به کله ش و هبوطش دادی؟ عصن برعکس، فرض که اووووونقدر عالی باشم که سوگند خودتو بشکنی و بعد از خاتم الانبیا، منو بعنوان نبی بعدی برگزینی، خب که چی بشه؟ که کجای دنیایی که خرابه به دست نحیف من آباد بشه در حالی که ابادی و عدالت به یه چشمک کن فیکون تو می رقصن!


منو خلق کردی و قرارم دادی وسط وهم، وسط تاریکی و خودتو قایم کردی و میگی به هر سو رو کنی وجه الله است! اونوقت میگی، بگو: اهدنا الصراط المستقیم!


ته تهش از من چی میخوای؟ ایثار؟ آبراهام لینکن که سفره کثیف برده داری رو جمع کرد، بعدش ترور شد، جون خودشو در راه الغای برده داری، به شرافت انسان اهدا کرد و رفت. خب کدومش رو تو انتخاب میکنی؟ بازپس گرفتن شرف بشر یا اهدای خون؟ بیا بگیر، چه از سر رگ سرخ بگیری یا سیاه، چیزی به شاهرگ تو اضافه نمیشه؛ این قانون پیوستاره.


آی! ای خیال انگیز

من در تب تنهایی تو

درس تجرد را

به گوش مفاصلم خوانده ام.


سوتک باخ

بی هوس تو، فاتح دانشمندی درخت ها می شدم... ولی،

من ناپرهیزگار هوس ماندم و تو  پرهیزگار رقص تلمس.

آه بر من! که ایمان چرخ عقب دوچرخه ها را برای حسادت برگزیدم.

آی! ای نگارنده فصل!

سرود ابطال نگارش ایستگاه در طنین قلب من،

در کدامین دور به سبد ابتلای فصل خوانده خواهد شد.

خواب سبزینه

در پی هم.آهنگ.ی میگردم در حالی ک نمیدونم با چی باید هم.آهنگ بشم،

و چطوری!

امروز که نمیدونم چه روزیه، تو انبوهه ای از استیصال دارم تمام اعتقاداتمو به سخره میگیرم =(

یاد خاطره سهراب (تو ژاپن) از پوست کندن پرتقال و گسستگی هاش میفتم...



با تمام وجودم به حرفش ایمان دارم که دریچه خدا روشن نیست؛
و یوآن و گروهش که نت های روشن کنسرت بنیامین رو اجرا میکنند،
قطعا و مسلما،
از شیار آن f های ناپیدا، راز هماهنگی رو می نوازند.

منم مثه یوآن به تو نیاز دارم تا به سطح برسم.

تو هسته انتشار هماهنگی هستی و من یک عمر فکر میکردم

فقط فکر میکردم که درکت میکنم

و پیدایی.


اینک، من غریق توفان استیصال،

تو رهبر ریتم چشمک فانوس ها،

بسان چکاندن قطره سبزینه در شاهرگ حیات

نت شاهد را به من وحی کن.

کوچه




بی تو...