من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

کافیه از جیب مون درش بیاریم

I know now why you cry

But it's something I can never do

حالا به چراش کاری نداشته باشیم خب، اما ا ِ مامنت ایستاپ برای چیزی که نمی تونه انجامش بده: گریه کردن، کلی ترش احساسات. همون چیزی که زن ها ازش سرشارن نه اینکه بهش مبتلا باشن! دوران ها گذشت و زن به داشتن احساسات محکوم موند! احساسات چیزیه که امتداد دست آقایون وقتی لمسش می کنه که موهاشون سفید شده. ما همه مون احساسات داریم، کافیه بخایم به رو بیاریمش، بعله لازمه که چهره ها، لای روبی بشن، تا خودشو نشون بده.

گفتش که، یا گردنتو بیار پایین یا سر و سنگ :) همینه واقعنی :) تو درازای عمر، این کلهه، هااااای می خوره به سنگ، هاااای می خوره به سنگ ... تا آخرش گردنه بیاد پایین و مردمک چشم منقبض بشه و تصویر دل بیفته رو پرده بینایی :) لابد دیدین دیگه که پیرمردا مهربونن :) شاید بگن من فلان ها کردم ولی دیگه، من فلان می کنم، تو دهنش نمی چرخه ;) آره دااااش گردنو بیار پایین

اون جمله های بالایی دیالوگ ترمنیاتور بود با جان کانر.


حالا که حرف از خوردن شد

نه اینکه از ماه روزه بخوام بگما! آخه ماه روزه به نخوردن و نیاشامیدن و راااااحت بودن از اینکه اصراف نمیشه، مشهورتره ;) نه غلااااوم :/ حالا جون دوتایی نه اینکه ماه روزه بیشتر نمی خوره، یارو رو میگم =) این ترازو چینیا هس! خیلیا دارنا، خب؟ اینا هم تو ماه روزه فک کنم باتری نمی خورن طفلیا، یکی که میره روش وای میسته، وزنشو بیشتر از روزایی که روزه نیس نشون میده، طفلی ترازوهه: "امان از گره ابروهاشون! دروغم چیه! چینیم که باشم! "

خواستم بگم که سفره خدا پهنه، هر کس به اندازه اشتهاش می خوره، نه به اندازه ادعاش.

والا خدا Bکار نبود که تو این دور حلزونی که می زنیم هر بار سنگ ماه رمضونو یه جا بندازه جلو پامون ;)

منم مثه تو، نمی دونم ماه دور زمین می چرخه از بیکاریه آیا یا میخاد شب ها سر آدمایی که لابه لای ستاره ها دنبال خدا می گردن رو گیج و ویج کنه که آدرس خدا رو گم کنن =]

سیرجان که بودم، عجیب آسمونش کوتاه بود! باورم نمیشد که در عین تخیل، دستمو برای چیدن ستاره هاش دراز کنم :) هعی ...

خدای من همیشه پشت چیزها کمین کرده و از پشت چیزها سرک می کشه ... لحظه های کوچک من پشت لادن ها نهان بودند.