من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

اوووو فوووورتوووونا-وِ...لوووت لووونا-س.تاااااااتو واااریییاااابییلیییییس...

اوفورتونا، ولوت لونا، ستاتو واریابیلیس...


خیلی تب دارم. نمیدونم این اوج تب هامه یا نه. شاید حالا که با «لو نیو»ی باخ همنوا شده رفعت پیدا کرده باشه. یادم نمیاد چقدر بد گفته م قبلن ها. اما اینک اگه بد نمیگم به اطاعت از کلامیه که به تو به سهراب یاد دادی: بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.

قبول. قبول دارم که دیده ام گاهی در تب ماه می آید پایین می رسد دست به سقف ملکوت...

خیالم راحته که تو میدونی وقتی میگم ممنون که به من باخ، سهراب و قرآن رو دادی، مطمئن ترین تشکری که برای من ممکنه رو بیان کرده ام.



من همیشه باور داشته ام که به پای مرغان هوا گندم جوانه نخواهد زد،

اما هوایی شدن با گردنم فقط ارتباطی مماس داشت.

در ستیزه با امتداد وجود و ستایش امتداد پایش؛

اینک دست توانایی من و سیم ممتد ساز طولانی آدمیت...


--
فرانسوا ولتر: سخت است که احمق ها را، از زنجیری که آن را تکریم میکنند، آزاد کنیم.

رویای من

فیلکس مندلسون: شکوه خدا هماره در اوج باد.


باخ هم اثری با همین عنوان داره.
منم با باخ و مندلسون هم آوا میشم: «Ehre sei Gott in der Höhe خدایا شکوه تو هماره در اوج باد» و منو پایبند بایش این انس بدان.
--
 ازبین همه  نوشته ها، تنها دوستدار آن ام که با خون خود نوشته باشند. با خون بنویس، تا بدانی که خون جان است. درک/دریافتنِ خون بیگانه آسان نیست: از سَرسَری خوانان بیزار ام. از فردریش نیچه.
--
و این شیشه خیس... از هر چیزی، هر چیزی رو میشه گرفت بجز یک چیز، تنهایی. حیات نشائه تنهائیست. و خدا از تو نه بالاتر، نی تنهاتر. عجیب... عجیبه! امشب چقدر به تنهایی تو فکر میکنم. و باخ... باخ... به قول گوته: هارمونی جاودان در گفتگو با خویش. من و باخ، تقدیم به تنهایی تو.
--
دکلمه تاریخی تام هنکس در نقش ایزاک زاکس:
Yesterday, I believed I would never have done what I did today
--

واسه دوست عزیزم سالی گلی

آدم (گر چه حیوان هم همینطوره) هر برخوردی با هر موجودی میکنه در اولین گام سعی داره که اون موجود رو با دانش خودش جمع بزنه. برای اینکار، بسته به تازگی ویژگی های هر موجود، فرصتی برای شناساییش صرف میکنه. هر چقدر موجود عجیب تر باشه، وقت بیشتری براش صرف میکنه تا اونو بشناسه. خب این شناسایی به هیچ عنوان کامل از آب در نمیاد و صحت و سطح اون با دانش قبلی شخص در ارتباط مستقیم قرار داره. بنابراین، هر شخص متناسب با دانش خودش، یک چیز جدید رو شناسایی میکنه. از این به بعد، در هر برخورد اون شخص با اون چیز جدید، دیگه شخص سعی در کشف و شناختش نمیکنه بلکه «سعی در تشخیصش میکنه».

تشخیص دادن امری هستش که از نظر معرفتی، بعد از شناخت قابل انجامه (به این قسمتش کاری نداشته باشید، اگه سوال دارید یا کنجکاوید امیدوارم بتونم جواب بدم اما در همین حد که گفتم برای این موضوع کافیه).

خب حالا بریم سراغ آشنازدایی. دیگه فک کنم معلومه که آشنازدایی یعنی چی. من در برخورد با چیز/شخص آلفا - طبق روالی که توضیح دادم - شناخت ازش پیدا میکنم. از این بعد مغز من آلفا رو در دسته شناخته شده ها قرار میده و تنها به تشخیصش می پردازه. اما متاسفانه همونطور که گفتم، درک من از آلفا که متناسب هست با دانش قبلی من، ناقصه و درواقع باید گفت که من آلفا رو درک نکرده ام. در حالی که، قرار هم نیست که دیگه الفا رو مورد کنکاش قرار بدم (بجز مواردی که مغز به دلیل ورود دانش جدید متوجه میشه که بعضی از شناخته شده ها رو باید از حیث موارد جدید هم کنکاش کنه) و اینجا یعنی من و الفا با هم آشنا شده ایم. زدودن این آشنایی، باعث میشه که من فرآیند شناخت الفا رو از سر بگیرم.

زدودن آشنایی (آشنازدایی) میتونه غیرعمدی یا عمدی باشه. غیر عمدی رو تو پرانتز گفتم تقریبا چطوری هستش. اما عمدی چطوریه. عملا هر دو مثه هم هستن اما تفاوت بسیار مهم و ارزشمندی اینجا وجود داره. همونطور که تشخیص فعلی هستش که بعد از شناخت قابل انجام دادنه و این یعنی با پیشرفت در مسیر معرفت باب تشخیص باز میشه، اینجا هم کسب دانش جدید مرتبا باعث برهم خوردن آشنایی های قدیمی میشه و ما ناخودآگاه فرایند شناخت رو برای جواب دادن به متغیرهای جدید اجرا میکنیم تا زمانی که (بحث اینجا یه شاخه دیگه پیدا میکنه که اگه ورود کنیم از بحث اصلی خیلی فاصله میگیریم) برهم زدن آشنایی ها یکی از وظایفی میشه که شخص به طور چرخه ای/حلزونی خودش انجام میده.... و کار در نهایت به مرحله ای میرسه که باب کسب ایمان تازه باز میشه و الی آخر...

در عمل، باید گفت که شبکه ای از آشنازدایی های غیرعمدی باعث شکل گرفتن قابلیتی میشن که شخص رو در انجام آشنازدایی ها توانا میکنه. تفاوت ارزشمندشون اینه که عمد در آشنازدایی تنها در بستری شکل میگیره که عاری از تعصب، جانب داری، تعلق و پیروی باشه و برعکس باید غنی شده از آزادگی، عدالت طلبی، استقلال طلبی و تفکر باشه و مساله اینه که تا به طوری گسترده آشنازدایی های غیرعمدی شکل نگیرن، چنین بستری به دست نخواهد آمد. میتونیم بگیم که آشنازدایی عمدی مرحله ای در معرفته که بعد از عبور از شبکه ای از آشنازدایی های غیرعمدی قابل دست یافتنه. رمز دستیابی به گستره ای از آشنازدایی های غیرعمدی، دانش جدید و غریبه. هر چقدر دانش تازه تر باشه، آشنایی های قبلی رو بیشتر ویران میکنه. هر چقدر ویرانگری بیشتر، راه دستیابی به گستره وسیع آشنازدایی ها هموارتر.

منطقا اینطوریه که دانش جدید، شک بر صحت شناخت ها میندازه. شخص برای رفع شک دوباره سعی در شناخت شناخته شده هاش میکنه اینبار با اعمال روش های جدید که نیاز شک جدید رو ارضا کنه. در این حالت، یا صحت شناخت ها تضمین میشه و اعتماد رو محکم تر میکنه یا صحت شناخت ها رد میشه و شخص خودش رو در فضایی می بینه که معلق شده و چیزی نیست که به اون تکیه کنه. به هم میریزه و در این حالت یا برمیگرده به مواضع قبلیش و دانش جدید رو رد میکنه هههه! یا به دانش جدید دل می بنده (البته در موارد پیشرفته شخص راه مطالعه و تحقیق بیشتر تا شناخت کافی رو پیش میگیره). جالبه که هر دو کار به یک اندازه قابل اعتماد هستن! خلاصه، این چرخه ادامه داره تا جایی که شبکه شکل بگیره یا اینکه شخص به طور عمدی در رو به روی ورود دانش جدید ببنده (متوجه دانش جدید میشه اون رو میبینه یا میخونه و میفهمه اما جدی نمیگیره). اینجا شخص به رکود میرسه و دیگه پیشرفتی نخواهد داشت. حالا شما فرض کن یه نسل اینطوری پرورش پیدا کنن! نسل بعدی سر از کجا در میارن (ضریب هوشی عمومی افغان ها از ایرانی ها بالاتره - طبق آمار بهداشت جهانی).


خدایا آتش مقدس شک را چنان در من بیافروز تا همه یقین هایی که در من نقش بسته اند بسوزند.

واژه ها را باید شست --- واژه باید خودِ باد، خودِ باران باشد...

بی گمان آنجا آبی، آبی است (این اوج عدالت سازیه).

گاه یک قطره آب که روی دست ما می افتد از همه دیدارها تازه تر است (کنایه به آشنازدایی نکردن ها).


حالا تو برو ببین تفکر نقادانه (Critical Thinking) چیه و چه کمکی میتونه بهت بکنه تا به آشنازدایی عمدی برسی. یه راهنمایی میکنم، اگه سه مرحله ورود دانش جدید، تخریب شناخته شده ها و از سر گرفتن روال شناخت رو روی یک محور به طور سری قرار بدیم، تفکر نقادانه بین ورود دانش جدید و تخریب شناخته شده ها قرار میگیره. تفکر نقادانه وسیله ای خارجی برای یافتن دلیلی در راستای از سر گرفتن دوباره شناختن شناخته شده ها قلمداد میشه. عصن باس گفت که یک روش آشنازدایی عمدی مصنوعی ناقصه.



فقط نایست

تا کی باس دور خودم بچرخم یا چه بهتره که بگم تا کی میتونم خودمو بچرخونم!



کاکتوسه

بدون شرح D: