من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

خیس

به من بگو و من فراموش خواهم کرد. به من یاد بده و من به خاطر خواهم سپرد. مرا درگیر کن و من خواهم آموخت. از بنجامین فرانکلین.
تو منو درگیر و خیس از درگیری کردی و من بعد از سه دهه زندگی برای اولین بار دنبال خدا گشتم.


خدا دروغ نمیگه

جدیدا حس کرده م که روبرو شدن با عواقب راستی و راستگویی شجاعت میخواد. همین که حتی بهش فکر کنیم که قراره بپذیریم که با عواقب راستی و راستگویی قراره روبرو بشیم هم شجاعت میخواد. این نمونه از شجاعت چیزیه که تنها خودش شخص درک میکنه و قشنگ اینجاس که طرف میتونه شجاعتش رو محک بزنه و اندازه بگیره. بی هیچ متداخل و مزاحمی. تنها خودشه که میبینه که آیا از رویارویی با عواقب راستی و راستگویی ترسیده یا به استقبالشون رفته.

وقتی بابام از من سوال میکنه دوست جنس مخالف داری، اگه بگم آره چی میشه؟ اونم چیزی رو که براحتی میشه پنهان کنم. عصن چرا فاش کنم؟ بعضیا میگن این مسائل مربوط به محرمانگی هامه!

من فکر میکنم محرمانگی نداشتن کار سختیه و باعث میشه تمام هیبتی که آدم برای خودش ساخته فرو بریزه. رنج زیادی باید متحمل بشه اما این رنج از اون رنج هاس که هر کس پا توش بذاره محال ممکنه پا پس بکشه چرا که خیلی شیرینه.

از نیچه خوندم درباره اهل حقیقت: «اهل حقیقت نزد من آن است که سر صحراهای بی خدا می نهد... اراده شیرانه خود را چنین میخواهد: گرسنه، شرزه، تنها و بی خدا.»

شجاع کسی نیس که شمشیر میکشه کسی نیس که با درنده ها گلاویز میشه کسی نیس که روی طناب راه میره بلکه شجاع کسیه که پشتوانه ش صداقته، کسیه که به راستی تکیه میزنه.

قبلا از پذیرش واقعیت صوبت شده بود؛ اینو اضافه کنم پذیرفتن واقعیت از نشانه های راستی گرایی هستش.