من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

اگه تو بینهایتی پس من کی ام؟

جالبه که ما محصور در احساسات و تعقل و تفکر و اینهاییم، چیزایی که تو خلق کردی.

و بعد تو برای وصف خودت از همینا استفاده میکنی و مثلا میگی مغروری یا مهربونی و...

چطور؟ اول مهربونی رو خلق کردی بعد مهربون شدی؟ خلق رو چه کردی؟ اونم خلق کردی؟ نمیشه که! پس تو خود خلقی تو خود غرور و خود مهری.

منم مثه نوار کاست های قدیمی کپی توام با کلی هوا و نویز و خط و خش به اسم آدم.

نگفتی که آدمی. گفتی آدم رو خلق کردی و از خودت درونش دمیدی

یعنی من هم خدام؟ یا باید بگیم آدم هم خودتی.  یعنی من توام؟ ما یکیم؟ آیا؟

یونس

وقتی اندازه چیزی که میطلبی نیستی...

من اگه پیامبر میشدم همون اول کار ماهی منو میخورد

هر چی میشدم چیز به درد بخوری نمیشدم

تنها کاری که تا حالا کردم این بوده که زندگیمو سوار بالون خیالات بی پایه اساس کنم

اگر چه تو خودت تا وهم کامل به اندازه یک مژده محو در خیالات فاصله داری

شانس آوردم تو دوران علی نبودم وگرنه یه پام تو نهروان بود قطعا

من درون خودم استعدادی رو دیدم که به دیواره این جسم سرد با نوک منقار میزد

امان از همهمه جهل و کورکورانگی

امان از امان بریده شده

امان از توامان

گاهی تو رو مست و مغرور می بینم که جامی به دست داری و قاه قاه به ناتوانی غریزی من میخندی

گاهی تو رو بزرگوار در چشم پوشی گستاخی هام می بینم

فرصت حرکت رو من به وهمی واگذار کردم در حالی که وهمی حسین رو به حرکت درآورد

من همیشه از این خودکار آبی همه جایی بدم میومد

در این عصر تقلید که همه رو به یک تیپ متظاهر کرده

من انتخاب کردم برهنه باشم

دقیق ترین رنگ به گناهانم و به سرگذشتم و نگاتیو حسرت هام

دنیا مزرعه آخرت است

من چه کنم وقتی تو آفت بذر میشی؟