من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

سپید - من نه، دیده

اگه هیچی نمیام بگم اگه نقل قول میذارم سرمو پایین ننداختما! خدا بدونه که هنوز گیج شکوفه های بهار گذشته م. نه اینکه ترجیحم سکوت باشه! تقصیرم سکوت شده! نه اینکه حرف نداشته باشم، دارم به حرفای بزرگ گوش می کنم. چیزی منو خسته نکرده! بجز خودم. انگار تو خوابم پای نردبون نه می تونم ازش بگذرم و نادیده بگیرمش، نه عشق بالا رفتنش منو از پله هاش بالا میبره. برزخ نیستا! منم! دقیقا خودم! همون که داد میزنه: تو دریایی و من تنها غریق مانده در باران. اما کجا گم شدم، کجا گم شدنمو پیدا کردم عصن عصن عصن به پیدا بودن بدوی م، کنجکاوم! نه چوب دو سر طلام نه مثه اونم که راه پس و پیش نداره. انگار تازه دنیا قابل احساس شده! امشب روی زمین خاکی راه می رفتم، مطمئن تر قدم بر میداشتم! اونقدر سطحش با کف پام آشنا بود که انگار دو تا دوست قدیمی به هم رسیدن! با لامسه کف پام تعامل داشت. نگرانم نه برای امروز و نه برای فردا، برای دیروز. دیروز چقدر نابینا بودم. شکوفه فقط به معنی فرصتی دیگر نیست، چشم براهی خداست.

.

.

.

به حال "کفش هایم کو" پای نردبون.

گ ِ ل ِ ه

سینمایی مرد عوضی؛

حتی اگه خود خسرو هم بودی ... دیگه خونه راهت نمیدادم