من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

زیباترین زن هستی می بودم،

به شکل کلمه «جوی» توجه کن؛



من اگه زن می بودم، خودمو تو این هنر پیدا میکردم و بس. اما ای بسا حیف که فرصت آرایش به من داده نشد ^_^

و ای دو صد چندان بیشتر حیف که فرصت عادت کرد که در کف فرصت نشناس بخار بشه. و همیشه فرصت شناس ناکام و خورنده افسوس ...

بگذریم،

من اگه زن می بودم آرایشم رو از این هنر الگو می گرفتم. و اون زن زیباترین شکل هستی رو متجلی می کرد ~_~


ارجاع: فکر میکنم این عکسی از دستخط کورش آزادی است.

لاکرنی یا سی بمل، ناممکن تحریر انس

گپی با چند «تو»ی خودم ^_^

- از کفم رها، قدیمی ترین توها. ای والا انگیزه گر من. نبض آرایشگر آرامشم. تقدیم تو بادم. ای الهه خورشید.

- یه تو هست تو آینه گاهی اوقات چشمکشو می خرم گاهی اوقات به قول حسین عزیزم: آدمیست دیگر، گاهی حوصله هیچ چیز را ندارد، دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور، گاهی هم بجز پشمای پشت گوشش هیچ چیزی ازش پیدا نیس!

- خود خودآگاهانه رماندمت، تو را. مشکی چشم همه آهوهای جهان. ساق ظرافت آهوانگی های ممکن خیالم. نه فقط ستایش رابطه پنهانی من با توست؛ غنج لب های تو در دل لب های من آوازها زمزمیده.

- تو هم که تنهاترینی، نه بالاتری نه پایین تر، فقط تنها تری. شرمنده هیچ کسی نبودم بجز تو. ولی بر می گردم. این ابر پیمان تاریخ بشریت دیریست کمانم کمین است.

- یه چندتا تو هستن که خوش نداشتم ازشون بگم، مثه تو. آره خودت. خوب شناختی. دوووورتر باش. دورتر از حادثه بایست.

- و اما تو، تو! ای بی قرارگر. روشن تر از روشن گری. ای نیاز. خمیدگی دست دور گردن. هم تمنای طنابی هم جفاطلبی شیشه. مشرق اشراق. مشق عشاق. قانون سبزینگی. مشرف شرف. ناز نوازش. چهچه پرنده های بی سابقه. نمیدونم کجامی، نمیدونم چه شکلی نیستی. رنگ دانه رنگ آمیزی. بی خودی پیچ پیچک. بی کرانی نهان جاده ها. رعنای پشت پنجره هام. نت پنهان هارمونایزر. ای کاش همآهنگ تو بودم؛ باشم.


شریک سیب خوری نیستش، خیلی وقته

به آرشیو وب سر زدم و پست های قدیمیتو مرور کردم... سال 87! چه روزهایی!

کسی میدونه تلخند محزون گوشه لبم رو چطوری باید بنویسم؟

افسانه شدم!

اشتباه کردم؟ نه! هرگز!

کاش آشنایی روی نداده بود؟ نه نه! نه! ای وای از این دیر آشنایی

داشتم شهامت به خرج میدادم و فک کنم درست دیدم خودمو که خودمی وجود نداره! میدونی چیه رفیق، من تقلیدت می کردم نه از سر عقل و آگاهی. من مشق فکر تو رو می کردم از زمانی که منو غارت کردی.

کمترین احساس همدردی بین این کیبورد و حرف دلخواه من نیست.

تقریبا یک دهه از پاسخم به «تنهایی ام را با تو قسمت می کنم» میگذره... کسی میدونه لرزش لب پایینمو و تعمیق نفسمو چطوری باید بنویسم؟

انتظاری ازت ندارم و انتظارتو نمیکشم دنبالت نیومدم و نمیام.

به «دوست داشتن تو» پیچیدم و بالا رفتم؛

بجز «دوست داشتنت» چیز دیگه ای از تو نخواستم داشته باشم.

سر پیمانم هستم حتی اگه تو نیای.