من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

am I alright

the problems I faced during these millenniums of my life were thought to strengthen me; I used to believe.

but, did they? 

really?

or just the opposite?!

or had both effects?

you know, I see a lot of people from regular people to scientist talk about some problems in a person's life which affect their life seriously.

when I take a look at my life I see it has been fraught with such problems but I cannot detect any harm as their consequences.

does it mean that I didn't get hurt by such problems or I was hurt so badly that I could not even diagnose the effects?

هل‌هایم جنبش

به سرمای بردسیر سیرجان فکر می‌کردم که اونجا دوره اردوی سربازیمو رفتم. اوایل بهمن بود. خاک زمین یخ زده بود. تو اون چند روز کسی پوتین از پاش در نیورد!

ولی کمه. اون سرما کمه.

تعریف سرمای سیبری رو شنیدم. میگن حدود منفی 50 درجه است. کم نیست ولی کفایت نمیکنه.

چون در این دماها بشر داره زندگی میکنه. ولی من نه.

من به دمایی دست پیدا کردم که گویی از چرخه حیات خارج شده باشم.

من باید به صفر مطلق رسیده‌ باشم؛

اینجا که ایستاده‌ام و حاضر به برداشتن گامی دیگر در هیچ بعدی نیستم

شاید همینجا صفر مطلق من باشد.

در صفر مطلق، مقاومت الکتریکی برای بسیاری از مواد صفر میشه.

من هم تقریبا هیچ مقاومتی نشون نمیدم.

حتی در برابر از دست رفتن فرصت.

حتی در برابر امیالم! آرمانهام و ...

It is a land of unyielding cold

Fires cannot burn there, and no magic in all the nine realms can create a blaze

آره درون منم هیچ چیزی نمیتونه کمترین جرقه‌ای برای حتی یک جنبش ایجاد کنه.


دی.ژا.وو

احتمالا برای شما هم دژاوو یا دیژاوو رخ داده و تجربه اش کردید

من زیاد.

به نظر من، دیژاوو به آینده ما ربط داره نه گذشته

من فکر میکنم که ما همونطور که داریم به شخصیت نهاییمون نزدیک میشیم در بعد زمانی، داریم در تمام ابعاد تکامل پیدا میکنیم به همون سمت

در این سیر تکاملی، ما از شخصیت نهاییمون مدام می نوشیم مدام تغذیه میکنیم تا به اون شکل در بیایم

شخصیت نهایی ما تعیین کننده تصمیمات ماست

تعیین کننده انتخاب های ماست

ما در ناخنک زدن ها به شخصیت نهاییمون باید یه جوری بهش دست مون رو برسونیم دیگه

من فکر میکنم از کانالهایی ماواریی چیزی شبیه به همون دنیاهای موازی این امر انجام میشه

و شاید در این رفت و برگشت ها، که احتمالا قرار نیست چیزی رو ببینم، به هر دلیلی، چیزایی رو می بینیم

این چیزها شکل دهنده همون دیژاووها هستن.

درس خارج از فقه: وقتی دو تا کروموزوم کراس آور میکنن تا کروموزوم نوزاد رو بسازن، گاهی اوقات جهش ژنی رخ میده چیزیی که اصلا قرار نیست به طور حتم رخ بده ولی گاهی و به صورت غیر کنترل شده رخ میده. البته با اون عملیات جهش ساختن کاری نداریم اینجا.

شاید در حقیقت «باید» جهش رخ بده شاید دیدن چیزهایی در مسیر رفت و برگشت ما در جهان های موازی الزامی از سوی خالق باشه. (بلی من خلقت رو قبول دارم).

درس خارج از فقه: عدد کوانتومی الکترون ها یکتا هستن و اگه این عدد برای یک الکترون در کل جهان خلقت تغییر کنه و به عددی تبدیل بشه که متعلق به الکترونی باشه که در جایی دیگه از جهان خلقت قرار داره «باید» عدد کوانتومی الکترون دومی تغییر کنه! فرض کن عدد کوانتومی الکترون ناخنت تغییر کنه و تبدیل بشه به عددی متعلق به الکترونی در خارج از کهکشان راه شیری، در آن واحد اون الکترون باید عددش تغییر کنه! پس ارتباطاتی بین اجزا جهان هستی وجود داره در ماورا که در قید زمان و سرعت نیستند. پس در آن واحد امکانش هست که من - که وجودی هستم ترکیبی. ترکیبی از روح و جسم و دخان - با هر نقطه فرض شده در جهان خلقت ارتباط برقرار کنم.

و فراتر از این: من همیشه در حال ارتباط با شخصیت نهاییم هستم. همیشه در حال نوشیدن از جام شخصیت نهاییم هستم.

Expansion

چیز خوبیه

عصن وجود دنیا مظهر گسترشه

lets get ready for new era we obtain by expansion

چرا من نمیفهمم

انسان یعنی عجالتا.


میفهمما ولی بازم همونطوری هستم که انگار نفهمیدم.

چیزی که باعث تغییر نشه یعنی نفهمیدم دیگه! آره؟

پس نمیفهمم.

ولی، چرا نمیفهمم؟!

رب اشرح لی صدری

چرا من نمونه نسبتا خوبی از قوانین مورفی هستم؟

شانسیه یا به سبک زندگی و شخصیتم ارتباط داره؟

اگه شانسیه یعنی بر اساس بخت و اقبال رخ میده خب پس تکلیف این جهان مزرعه آخرت است چی میشه؟ کی مسئول ناکامی کشت و کاشت منه؟


تو داستان ها و فیلم ها زیاد دیدیم از ستاره بخت بگن.

من هیچ وقت به این ستاره بخت کمترین اعتنایی نمیکردم و همیشه میگفتم احمقانه اس.

آیا واقعا احمقانه است یا حقیقت داره؟

آخه چطور میشه برای یکی بداقبالی بباره و برای یکی دیگه خوش اقبالی؟! و هیچ ستاره بختی هم نباشه.

طلسم چی؟

جادو چی؟

دعا و ورد چی؟

آیا اینها حقیقت دارن و تو اجازه میدی هستی آدمی که بار امانت تو رو به دوش میکشه تحت الشعاع این چیزها قرار بگیره؟



وقتی به بزرگی نیکوکاری ها و بدکاری هایی که تو تاریخ بشر افراد مختلف انجام دادن فکر میکنم،

-مثلا لینکن که باعث براندازی برده داری شد.

-مثلا اون خلبانی که بمب اتم رو تو هیروشیما انداخت. چند نفر رو کشت؟ چند نفر بعد از اون ماجرا با معلولیت متولد شدن؟

-مثلا هیتلر. چقدر آدم به دستور هیتلر کشته شد؟

-مثلا ماری کوری چقدر آدم به واسطه کشف رادیواکتیو و کاربردش تو رادیولوژی درمان شدن و درمان میشن؟

میگم چطور میشه به نیکوکاری های بزرگ پاداش و به بدکاری های بزرگ جزا داد؟!

مگه یه آدم چقدر ظرفیت دریافت پاداش و یا جزا داره؟

تو بهشت چی میخوان به لینکن بدن؟ چی؟ چی بدن که جبران بشه؟

تو جهنم با هیتلر چیکار کنن؟ جواب این همه آدم که سلاخی شدن چیه؟

هان؟

ولی،

از اونجایی که یه نفر میتونه کارهای به این بزرگی انجام بده لابد ظرفیت دریافت سزاش رو هم داره!

پس،

باید گفت چقدر آدم بزرگه.

حیرت انگیزه که من اینقدر ظرفیت دارم!


با این همه بزرگی و ظرفیت، انگار جا به اندازه کافی برای دیدن زیبایی ندارم:

(سهراب) خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشم های من جا ندارد. چشم های ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد.



اونی که بیشتر براش پیش میاد که زیبایی ببینه، ستاره بخت با اونه؟

فرازجو غریب است.

به چیزی میل داریم که انجام بدیم. شاید از سر هوس شاید از سر نیاز و یا هر دلیل دیگه ای. فقط میل داریم انجام بدیم.

برای چیزی تلاش میکنیم که انجام بشه. برای اینکه چیزی بدست بیاریم جلوی چیزی رو بگیریم یا هر دلیل دیگه ای فقط تلاش میکنیم که انجام بشه.

فرازجویی ترکیب هر دو میشه.

هم میلی داریم و هم تلاش میکنیم که چیزی انجام بشه.

خب این حالت که برای چیزی که میل داریم تلاش هم بکنیم زیاد رخ میده. آیا همیشه فرازجویی میکنیم؟

کلید تعریف فرازجویی در موفقیت نهفته س.

در فرازجویی اونچه که مورد پیگیری هستش موفقیته نه صرفا انجام گرفتن کاری یا رسیدن به هدفی.

1. یک نفر میل داره معلم بشه و تلاش هم میکنه معلم بشه.

2. یک نفر میل داره معلم بشه و تلاش هم میکنه معلم بشه اما با این تفاوت که معلم برتر شدن رو طلب میکنه نه صرفا معلم شدن رو.

دومی میشه فرازجویی.

فرازجویی باعث جهاد میشه و نتایجی قهرمانانه رو به بار میاره.

میلیاردها آدم درس میخونن، میلیون ها آدم میرن واسه دانشگاه، هزاران آدم میرن تحصلیات تکمیلی، صدها نفر میرن دکتری و باز هم ادامه میدن تا آخرین درجات علمی رو بگیرن. اما فقط معدود انگشت شمار هستن کسایی که در بین این مسیر طولانی به بیراهه میزنن و طالب جایزه نوبل میشن.

اگه ماری کوری فرازجو نمی بود شاید هنوز رادیواکتیو شناخته نشده بود و هنوز رادیولوژی نداشتیم. فرازجویی، ماری رو به جاهایی برد که بشریت رو وامدار دستاوردهاش کرد.

just this

I'm tired of tiredness and ignorance. that's all.

I'm getting much more closer to ignorance as much more as I read! what a parody!

آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید

but, what about the one who's thirsty for all of it?

What's the situation I'm in

Is really God punishing me?

Or, actually I'm being rewarded!

I don't like the idea that says this is just the roll of the dice =|