من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

یکمی هم از ادبیات قدیم :)

عزیزون از غم و درد جدایی

به چشمونم نمونده روشنایی


گرفتارم به دام غربت و درد

نه یار و همدمی نه آشنایی


می دونم که از هر ادیبی بپرسین بیت اول رو معنی می کنه: از بس در غم دوری معشوق گریه و مویه کرده چشماش کم سو شده . . .

من دیدم حیف این بیت شعره که اینطور معنیش کنن

ببینین برای کسی که به قول سهراب در حافظه چوب باغی رو دیده، حالا احساس جدایی از اصل خودش رو می کنه، اینجا رو سهراب میگه شرق اندوه !

سخت تر شد !

من اینطور فک می کنم که منظور باباطاهر این بوده که، درک ِ وجود خدا رو مشعل و چراغی روشن کننده اطراف حساب می کنه و وقتی میگه درد جدایی، یعنی این درک وجود خدا، کمرنگ یا بطور کل از بین رفته، که این مشکل از آفات کم بودن ایمانه ! و در ادامه میگه که برای دیدن روشنایی ِ لازم وجود نداره، چون تو که چراغ هدایتم بودی رو اینجا بین راه هایی که دارم، نمیتونم درک کنم .

و من میگم تلمیح داره به ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه (ببخشین ت گرد رو چطوری میذارن !)



شعله وبلاگشو حذف کرد (خیلی وقته) و موند واسه من جای خالیش ...


به اندازه پوست شبنم، تر

ببینم کدوم یکی از اینها مثه "نحن اقرب الیه من حبل الورید" هستن


گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

کاندرین طوفان نماید هفت دریا شبنمی


یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی


گفتند یافت می نشود گشته ایم ما

گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست


شوق است در جدایی و جور است در نظر

هم جور به، که طاقت شوقت نیاوریم


تو را من چشم در راهم ...

... گرم یاد آوری یا نه - من از یادت نمی کاهم


تو که با مو سر یاری نداری

چرا هر نیمه شو آیی به خوابم


و خدایی که در این نزدیکی است

لای این شب بوها - پای آن کاج بلند ...

... کعبه ام زیر اقاقی هاست

کعبه ام مثل نسیم می رود شهر به شهر ...


به کسی میشه گفت استاد، که حداقل یه شاگرد داشته باشه که از خودش پیشی بگیره، با این تعریف، (فعلا) اقای شجریان استاد نیست ! اما حافظ مولانا نیما اینها استادن چون شاگردی داشتن که از خودشون پیشی گرفته (سهراب)

به جز سهراب که نسبت به استفاده از کلمات عدالت رو رعایت کرده، و نسبت به تاثیر خوانده شدن شعرش، بر روی مخاطب، آگاهی داشته، دیگران اینطور نبودن .

یکی از مهمترین دلایلش قالب شعر سپید هست . که قابل اثباته، هر چند تو پست های قدیمی تر این موضوع رو متذکر شده بودم .

و دیگری اینکه پایه ادبی شعر سهراب با سایر شعرا متفاوته (همون داستان حمله واژه به فک شاعر) سهراب از اینکه شاعرا برای اینکه وزن شعرشون جور در بیاد اصالت کلمه رو از بین می بردن معترض بود.

نکته سوم اینه که سهراب به اونچه که در ادبیات هر چند غنی و بزرگ فارسی می شد بهش گفت عرفان، اعتماد نکرد و این از خواص مسلمانه ! سهراب دانشش رو خودش به دست آورد تنها شاعری که به دیدن موزه ها می رفت سهراب بود !

شناخت سهراب از هستی و اشرافی که نسبت به خودش پیدا کرده بود باعث شد که از پنجره ای بالاتر و دقیق تر، آدم و دنیای آدم رو به تماشا بنشینه .

از تفاوت های اساسی ادبیات فارسی و دیگر ادبیات جهان، چیزیست به نام عرفان .

تو ادبیات سهرابی، عرفانی هست که از دید بعضی از آقایون عرفان شرقی نامیده شده (اونم به خاطر استفاده از چندتا کلمه مثه بودا، کریشنا مورتی، و یا استفاده از بعضی اعتقادات عرفانی شرقی ها) اما به زعم بنده، عرفان سهرابی نزدیک ترین دانش به دانش قرآنیه .

یک نفر آمد که نور صبح مذاهب در وسط دکمه های پیراهنش بود .

یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید .

وسط دکمه ها = عدالت

نور صبح مذاهب = امام علی = ولایت

یک نفر (بیت اول) = محمد

یک نفر = منجی = مهدی

کافیه که روی این بیت ها دقت کنین، تا به اندازه عمق دانش سهراب نسبت به جایگاه کمال آفرینش، و رویکردی که سهراب به این موضوع داره، و ارتباط دانش سهراب با مفاهیم اسلامی پی ببرید .

اون هایی که گفتن و میگن که عرفان سهراب اسلامی نیست و شرقیه، چطور این بیت ها و نظایرش رو با اونچه که در مورد سهراب گفتن، جمع می زنن !


شما همه ادبیات فارسی رو به جز شاهنامه، بخونین تا ببینین که در مورد نقش تذکر دهنده فطرت، واژه ای، عبارتی و حتی مفهومی گفته نشده . اما سهراب :

روح من گاهی، مثل یه سنگ سر راه، حقیقت دارد .

اشاره سهراب به اینکه وقتی ما در راه خطایی قدم بر می داریم، فطرتمون مدام ما رو نهیب می زنه که برگرد . این نهیب زدن رو سهراب با سنگ سر راه نشون داده .


اینکه گفتم به جز شاهنامه، چون تو شاهنامه همچین چیزایی یافت میشه :)

یادمه که ازش نوشته بودم اما یادم نیس اینجا نوشتم یا تو وبلاگهای قبلیم ! فک کنم تو رخ اندیشه، نوشته بودم .

اونجا که نبرد بین رستم و اسفندیار هست .


یادمه ابتدای فیلم اسمش یادم نیس، یکی از فیلمای داریوش مهرجویی بود (فک کنم اسمش پری بود) که کلاس ادبیات بود و نیکی کریمی دانشجو بود و استاد کلاس داشت شعرا رو می کوبید و شاعر دلخواهش رو می برد بالاتر !

شما اینطور برداشت نکنینا !


تو این اسفندماه ۹۰ چقدر پرتحرک شدم !

تحریم

در جریان جنگ صفین، در ابتدا لشکریان معاویه قبل از رسیدن یاران امام علی به صفین رسیدن و آب رو در دست گرفتن و بر امام و یارانش بستن . بعد طی دو بار درگیری (که لشکریان معاویه آغازگر اون درگیری ها بودن) یاران امام آب رو از معاویه گرفتن و یک بار به خاطر حقه ای که عمرعاص به راه انداخت آب رو واگذار کردن . اما در زمان هایی که امام آب رو در اختیار داشت، معاویه و لشکرش رو از آب محروم نکرد .

امام علی با این اخلاق، روحیه جنگ طلبانه لشکر معاویه رو به شدت کاهش داده بود .

این مطلب رو گفتم که اینو بگم :) من با تحریم نفت از سوی ایران علیه چند کشور (هر چند دشمن) موافق نیستم .

بیایید تکلیف خودمون رو روشن کنیم ! ما ایرانی ها نه در مرام ایرانیتمون این بی مرامی ها می گنجه و نه در اقتدای ما به ولایت علی . اگه ما حقیقتا به علی اقتدا کردیم، باید در پرتو مرام علی، مرام داری کنیم .

وقتی ما از کورش و آرش و فردوسی ها یاد کنیم و اون ها رو نمادین بزرگانی برای ایرانی ها قلمداد کنیم، چطور می تونیم سیاهی نفت رو به جای سپیدی عقاید این بزرگان برگزینیم ؟!


خلاصه اینکه اگه به ولایت علی اقتدا کردیم و یا اگه از فردوسی ها رگی به ارث برده ایم، نمی تونیم به دیگران نفت (و هر چیز دیگه) ندیم .

دلم از این پره که هم به علی اقتدا نکرده، شیعه می نامیم خویش را، و هم رگ و ریشه فردوسی منکر شده، فرزند خلفش می نامیم خویش را !

به یاد افسانه

پ ن :


بخشی از دعای عهد :

" اللهم انی اجدد له فی صبیحه یومی هذا . . . "  خدایا به راستی من تجدید می کنم برای او (ولی عصر) در بامداد امروز و هر روز که زنده باشم، عهد و پیمان و بیعتش را که در گردن من است به گونه ای که هرگز از آن برنگردم و دست برندارم .





صبح ها وقتی خورشید درمی آید متولد بشیم .


صورتک و موسیقی شعر سهراب با اون چه که در پس صورتک و در وزن موسیقی شعرش پنهان کرده، تفاوت زیادی داره .
فرض کنیم هر روز صبح از نو متولد میشیم - -> پس هر روز یه آدم نو و یه روز نو داریم !
خب حالا شاید بگین که آدم نو که تازه متولد شده چطور می تونه با امام زمانی عهد ببنده که باید در گذشته با اون آشنایی پیدا کرده باشه و دانشی ازش داشته باشه :) و این دانش قبلی، با تولد در تضاد هست !
خب باید اینو بگم که وقتی تضاد هست که "متولد شده" چیزی رو باید از گذشته به خاطر بیاره، که بعد از تولد می تونه بهش دست پیدا کنه .
آگاهی نسبت به ولی عصر دانشی فطری محسوب میشه، و نه جسمانی .
فطرت ما دریچه ایست بی کران باز شده در علم ازلی .
پس چون آگاهی نسبت به ولی عصر فطری هست تولد و نو شدن رو نقض نمی کنه :)
تولدی از نو، بصیرت بخش و فزاینده هوشه .