من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

به اندازه پوست شبنم، تر

ببینم کدوم یکی از اینها مثه "نحن اقرب الیه من حبل الورید" هستن


گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

کاندرین طوفان نماید هفت دریا شبنمی


یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی


گفتند یافت می نشود گشته ایم ما

گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست


شوق است در جدایی و جور است در نظر

هم جور به، که طاقت شوقت نیاوریم


تو را من چشم در راهم ...

... گرم یاد آوری یا نه - من از یادت نمی کاهم


تو که با مو سر یاری نداری

چرا هر نیمه شو آیی به خوابم


و خدایی که در این نزدیکی است

لای این شب بوها - پای آن کاج بلند ...

... کعبه ام زیر اقاقی هاست

کعبه ام مثل نسیم می رود شهر به شهر ...


به کسی میشه گفت استاد، که حداقل یه شاگرد داشته باشه که از خودش پیشی بگیره، با این تعریف، (فعلا) اقای شجریان استاد نیست ! اما حافظ مولانا نیما اینها استادن چون شاگردی داشتن که از خودشون پیشی گرفته (سهراب)

به جز سهراب که نسبت به استفاده از کلمات عدالت رو رعایت کرده، و نسبت به تاثیر خوانده شدن شعرش، بر روی مخاطب، آگاهی داشته، دیگران اینطور نبودن .

یکی از مهمترین دلایلش قالب شعر سپید هست . که قابل اثباته، هر چند تو پست های قدیمی تر این موضوع رو متذکر شده بودم .

و دیگری اینکه پایه ادبی شعر سهراب با سایر شعرا متفاوته (همون داستان حمله واژه به فک شاعر) سهراب از اینکه شاعرا برای اینکه وزن شعرشون جور در بیاد اصالت کلمه رو از بین می بردن معترض بود.

نکته سوم اینه که سهراب به اونچه که در ادبیات هر چند غنی و بزرگ فارسی می شد بهش گفت عرفان، اعتماد نکرد و این از خواص مسلمانه ! سهراب دانشش رو خودش به دست آورد تنها شاعری که به دیدن موزه ها می رفت سهراب بود !

شناخت سهراب از هستی و اشرافی که نسبت به خودش پیدا کرده بود باعث شد که از پنجره ای بالاتر و دقیق تر، آدم و دنیای آدم رو به تماشا بنشینه .

از تفاوت های اساسی ادبیات فارسی و دیگر ادبیات جهان، چیزیست به نام عرفان .

تو ادبیات سهرابی، عرفانی هست که از دید بعضی از آقایون عرفان شرقی نامیده شده (اونم به خاطر استفاده از چندتا کلمه مثه بودا، کریشنا مورتی، و یا استفاده از بعضی اعتقادات عرفانی شرقی ها) اما به زعم بنده، عرفان سهرابی نزدیک ترین دانش به دانش قرآنیه .

یک نفر آمد که نور صبح مذاهب در وسط دکمه های پیراهنش بود .

یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید .

وسط دکمه ها = عدالت

نور صبح مذاهب = امام علی = ولایت

یک نفر (بیت اول) = محمد

یک نفر = منجی = مهدی

کافیه که روی این بیت ها دقت کنین، تا به اندازه عمق دانش سهراب نسبت به جایگاه کمال آفرینش، و رویکردی که سهراب به این موضوع داره، و ارتباط دانش سهراب با مفاهیم اسلامی پی ببرید .

اون هایی که گفتن و میگن که عرفان سهراب اسلامی نیست و شرقیه، چطور این بیت ها و نظایرش رو با اونچه که در مورد سهراب گفتن، جمع می زنن !


شما همه ادبیات فارسی رو به جز شاهنامه، بخونین تا ببینین که در مورد نقش تذکر دهنده فطرت، واژه ای، عبارتی و حتی مفهومی گفته نشده . اما سهراب :

روح من گاهی، مثل یه سنگ سر راه، حقیقت دارد .

اشاره سهراب به اینکه وقتی ما در راه خطایی قدم بر می داریم، فطرتمون مدام ما رو نهیب می زنه که برگرد . این نهیب زدن رو سهراب با سنگ سر راه نشون داده .


اینکه گفتم به جز شاهنامه، چون تو شاهنامه همچین چیزایی یافت میشه :)

یادمه که ازش نوشته بودم اما یادم نیس اینجا نوشتم یا تو وبلاگهای قبلیم ! فک کنم تو رخ اندیشه، نوشته بودم .

اونجا که نبرد بین رستم و اسفندیار هست .


یادمه ابتدای فیلم اسمش یادم نیس، یکی از فیلمای داریوش مهرجویی بود (فک کنم اسمش پری بود) که کلاس ادبیات بود و نیکی کریمی دانشجو بود و استاد کلاس داشت شعرا رو می کوبید و شاعر دلخواهش رو می برد بالاتر !

شما اینطور برداشت نکنینا !


تو این اسفندماه ۹۰ چقدر پرتحرک شدم !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد