من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

ناله یک تلخ

روزی تکه نوری مهمان تو شد

انگشتم

خواب از سر فکرم جست در رویای تو گم شد

دستم

در یاد گلی پنهان بود، انگشت تو بر غاری،

روییده به بام

چیدم، خوردم، پر شد، از لامسه انگشتت،

حسم


کفش از خواب تو در پا کردم، و رها

رفتم

در تاریکی باد، با خنده، زلف تو می رقصید

دست

دراز کردم، بافیدم پنجره ها، بنشستم به تماشا


از شیار آب می رفت بر پولک ماهی،

نورت

برداشتم، ریختم در جام وجودم

روشن شد، از پرتوی تو، خاری که به جان می بردم

غلتیدم در خاک

جا پای تو را دیدم، ماچیدم و خزیدم در آن

شب آمد و شیطان

آوردم خَم بر صخره صبر تو با خُم

پوشیدم، غیب تو را بر دست


گم شد، در روشنی صورت گل، لبخندت

در آب،

شستم، روشنی ِ تاریک ِ وجود

افتاد دل در لطف لطیف

روشن شد و پیچید با پیچش موی تو در باد


گیر کرد لنگر شب در اثنای جهان

درد آمد و تاریکی

غم شد ما را دوست

تا آخر پله


۵ آبان 1388

رزق ماست

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت


گاهی غربت زبر میشه، خفن :)

فکر می کردم که اطراف موجب احساس غربت میشه، یه جای تازه، یه جای جدید با آدمای خودش، اما الان می دونم که غربت رو ما خودمون انتخاب می کنیم و بعدشم می سازیم

وقتی همه تو دامنه، با زمین های حاصلخیزش، با گل و گیاه قشنگش :) زندگیشون رو گره می زنن، تو سفارش پخت قرمه سبزی تو کله کالت میدی و گردنت رو میگیری بالا تا نوک قله بیفته تو تیررس فرداهات، خب ! نقطه چین . . .


امروز تو دانشگاه دیدم یه دوستی تقاضای جابجایی داده بود، دیدم اگه باهاش جابجا کنم برام خیلی بهتر میشه، مسیرم نزدیک میشه، خلاصه پیگیری کردم و دیدم منعی هم واسه جابجایی نیس =)

 . . .

بعد رفتم شرکت، خفن گرسنه بودم که حسن غذا آورد و گفت که چقدر اتفاقی این غذا رو از رستوران آوره ! و حالا شده قسمت میثم !

میگن هوالرزاق :)  راس میگن انگار !

تازه حافظ جونی هم میگه

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد

خب . . .

میثم هم قید جابجایی رو زد !



۶ مهر 1388

تیغه فطر

عقلم بدزد لختی، چند اختیار دانش

هوشم ببر زمانی، تا کی غم زمانه


روزه تو عید فطر گناهه، قیچی ناگهان امتداد خنک نفس ماه روزه است روز دل گیریه، تازه داشتم با رمضون رفیق میشدم .


عید فطر که میشه بوی امتحان از جریان زندگی میاد، دل آدم هم میگیره، ماه روزه تموم شد، دیگه قرار نیست سختی بکشی، عید فطر عجیب نهیب مرگ میزنه عجیب !


قدم های ماه روزه تو شب های آخر ماه کهنه، صدای کوک شدن ساز بندگی تو آواز اخلاص و صداقت و بعد تپش نفس هاش، از عمق آسمون رحمت تا گردنه قله های پست، بوی زبری دست عدالت علی میداد و حالا تو وسعت ناشناخته آزمون، امداد میده .

علامت با ماست .



ماجرای حسن خمینی، خاتمی و کروبی منو به یاد داستان پینوکیو، روباه مکار و گربه نره میندازه !


۳۰ شهریور 1388

تا سقف سحر

دوش دور از رویت ای جان، جانم از غم تاب داشت

انرژی عجیبی تو گلوی سحر گیر کرده، الف لام میمه یا دریچه ای بسوی آزادی ؟ 


امروز فکرمو سیاه چاله با خودش برده بود، آخه خیلی عجیبه ! نور رو هم می خوره ! از دورترین سیاه چاله تو دل فضا، تا دعای سحر چقدر راهه ؟


دلم واسه شجریان خیلی سوخت، نباید وارد سیاست بی شرم و حیا می شد، اگه شبکه اصفهان ربنای شجریان رو نمی ذاشت، حال و هوای ماه رمضون رو هیچ چیزی برام زنده نمی کرد .

اینکه مسئولین صدا و سیما اینقدر بی خیال برخورد می کنن، نشون میده که از این اتفاق خرسند هم هستن .

وقتی اون اعترافای مجرمین رو علیه هاشمی رفسنجانی حقیقت خوار، فیلتر می کنن، برام عجیبه که هر حرف نابجایی که شجریان می زنه رو با کمترین فاصله زمانی، پخش می کنن !

تخریب شجریان، یعنی تخریب نهضت موسیقی ایرانی، به شدت مخالفم .

صدا و سیما حتی نماز جمعه هاشمی رفسنجانی رو برای حفظ آبروی این سیاه چاله، فیلتر کرد، اما کمترین توجه مثبتی رو نسبت به شخصیت شجریان، نکرد .


در مورد منزوی کردن موسیقی اصیل ایرانی حرفای زیادی هست، فقط به همین نکته بسنده می کنم که عدم پخش ربنای استاد شجریان نمونه بارز و بسیار تاثیر گذار همین هدف ناپسند و البته نادرست مسئولین هستش .


۱۹ شهریور 1388

کاف بین دو سین

یه مطلبی رو در رابطه س ک س و تحریف آزادی میگم


دکتر شریعتی : آزادی ! خواهم که تو را به تخت بنشانم .

اول از همه، آزادی یه احساس هستش که فقط در پرتو آزادگی، حیات پیدا می کنه، این یه تعریف کلی هستش و مطلقا غیر از این نخواهد بود .


امام علی (ع) : بنده شهوات اسیری است که هیچگاه از اسارت آزاد نمی شود .

اینکه تمام رسانه های غیر اسلامی، از راه های مختلفی وارد باتلاق س ک س شدن، واسه اینه که همه رو به بندی بکشن که تنها راه نجاتشون آزادگی باشه، و از طرفی ندای اسلام عزیز رو که باعث آزادگی هست رو همه جا سعی در خاموش کردن و یا تحریف دارند . مثله وقتی که از ایران اسلامی فقط چادر مشکی رو به تبلیغ و تعریف و تمثیل می برند .

اونها می خوان مردم رو از آزادگی به "اسارت منتخب" ببرن، گفته بودم اختیار با همه هست اما قدرت عمل نه ! اما اینجا دارن قدرت عمل رو به کسانی که بهشون لبیک میگن، تزریق می کنن، دعوت های بسیار متعدد و رنگارنگ،با تمام قدرت رسانه ایشون، با آلوده ترین مخلوق آدمی یعنی پول .

هم جنس گرایی سران مذهبشون، اون به اصطلاح پاپ هاشون ! فرض کنید دوتا مرد با هم ازدواج می کنن یا دو تا زن با هم ازدواج می کنن !

چقدر حقیر !

این دام از روز ازل برای آدم نهاده شد و به طور مداوم گسترده شد و شاخ و برگ پیدا کرد و متاسفانه از همه پرده ها گذر کرد، از پله دوم طبیعت بدوی گرفته تا آن سر تلاش .

با تبلیغات گسترده و همه جانبه، مردم رو به انواع س ک س، دعوت می کنن و حتی آموزش می دن و واسه اینکار از خواننده های معروف و هنرپیشه های معروف استفاده می کنن :(

پولی که توی برره بود، همه جای دنیا هست ! با همون قدرت !

روزی نیست که فاکس نیوز، از س ک س، توی صفحه اول مطلبی رو نیورده باشه، واقعا مسخره است، آخه کجای دین یهود و مسیح، بهشون اجازه بی پروایی تو س ک س رو داده ؟ اصلا بی پروایی نه، اجازه س ک س نامشروع کجای دینشون، داده شده ؟

اونجایی که میگن آزادیه، چرا محجبه ها رو توی مدارس و اداره ها، راه نمی دن ؟ چرا حجاب ممنوعه ؟ چون نگاهشون به زن، مثه نگاه به یه برده است که برده باید تا آخرین توانش کارهای مشقت بار بکنه و وقتی نتونست کار بکنه، بندازنش دور، حالا زن هم از دید اونها همینطوره، تا وقتی لذت آوره یعنی توان کار کردن داره، پس ارزش هم داره، وقتی تا تهش رو مکیدن، مثه پوسته خربزه میندازنش دور !

پس اگه قرار باشه زن آگاهی پیدا بکنه که "من به عنوان یه آدم از لحاظ حقوق اجتماعی چیزی از مرد کمتر ندارم" اونوقت دنیایی که صاحبان بی شرف پول و سیاست می خوان درست کنن تبدیل به خرابه میشه . پس همه تلاششون رو می کنن تا زن رو محصور در همین زندگی "آزادی نما" بکنن .


28 مرداد 1388


افسانه نه، عرفان جومونگ

به نام خدا


به مناسبت پیدا کردن شیئ سوم توسط جومونگ =)


سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد

و ایستادم تا

دلم قرار بگیرد

صدای پرپری می آمد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقت به خاک افتادم


چهره هیجان زده جومونگ وقتی آیینه رو به دست گرفت و اون نوشته های پشت آینه رو نگاه می کرد، حیرت زدگی سالک بود از دریافت حقیقت . و گاهی این دریافت حقیقت ما رو تا آخر خضوع می بره .


این هم از عرفان طبیعی و هدایت فطری که خداوند بزرگ برای همه مخلوقات مقرر کرده، سه شیئ که هر کدوم سه مرحله کلی از عرفان هستن، و در آخر آیینه برنزی که پشت این آینه پر از راهنماییه، و اگه دقت می کردید می دیدید که این آینه رو شخص سالک پیدا نکرد، بهش نشون دادن و این یعنی باید به دنبال حقیقت رفت و یکی از اصل های اساسی سلوک هم همینه که پیروی از حق و حقیقت همیشه در لحظه و هر مکان، از واجب ترین روحیه هاست.



سفر پر از سیلان بود

و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر

گرفته بود و سیاه

و بوی روغن می داد . . .

وقتی به سراغ آینه رفتند یه جای تاریک (ناشناخته) و زیر زمینی بود یعنی یه جای فطری بود یه جای داخلی بود، و تصویری که فیلمبردار نشون می داد از پشت یه تار عنکبوت کوچک بود که یعنی اینجا خیلی به ندرت و شاید هم اتفاقی مورد سرکشی قرار گرفته، و در چند قدمی آینه کتابهای زیادی بود این یعنی معلومات و من می گم معرفت، در آخر آینه در جایی قرار داشت که تار عنکبوت های بیشتری در مقابل بود و وقتی آینه رو برمی داشتن، این تار عنکبوت ها پاره میشد یعنی باید یخ درون رو شکست باید جوشش کرد که جایی دکتر شریعتی میگه :

من در دوران انقلاب در خارج از کشور با دانشجویان جلسه های زیادی برگزار می کردم و در یکی از این جلسه ها سوال سختی را مطرح کردم و همه دانشجویان برای پیدا کردن جواب با هم به بحث افتادن تا جایی که بحث میان دانشجویان بالا گرفت، یکی از دانشجویان با صدایی بلند گفت آقای دکتر کسی جواب را نمی داند لطفا جواب بدهید و ما را راحت کنید

پاسخ دکتر شریعتی بسیار جالب توجهه که میگه : "اصلا من اومدم که شما رو نا_راحت کنم"

دکتر شریعتی می خواست موتور اونها رو روشن کنه

در ادامه فیلم دیدیدم که آینه رو یکی از همراهان سالک (جومونگ) به دستش میده، اینجا نکته جالبیه، چرا سالک خودش آینه رو برنمی داره ؟

سهراب:

در صمییت سیال فضا خش خشی می شنوی

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست .

(البته اینجا اون کودکه همون پیرمرده بود که از گذشته ها اومده بود، بله کودک ما هم در گذشته ها یه جای دور ما گمش کردیم)


:) گاهی فکر می کنم اسلام یکبار برای همه در درون آدما نازل شده، انگار همه حقیقت رو دیدند انگار کسی توی خواب به همه آدما گفته خدا کیه و کجاست، اما بشنوید از میثم که فقط یک چیز در مقابل این فهم و و آگاهی درونی ما آدما و فقط یک چیز در مقابل هدف مخلوقات برای تحقق پیدا کردن نهایی پیروزی حق بر باطل، قرار گرفته و این چیزی نیست به جز، غرور .

و ما یعدهم الشیطان الا غرورا .


بله باید از کودکی (نماد سادگی، صداقت، شاید هم همون شباب خودمون) که از کاج بلند (نماد راستی و حق) بالا رفته که جوجه از لانه نور (نیستان، هیچستان، فنا) برداره، بپرسی که خانه دوست کجاست .

آینه رو جومونگ نباید خودش برمی داشت، دوستش که یعنی یکی از عوامل هدایت بود باید آینه رو به دست جومونگ می داد، و این امر اتفاق افتاد .

تعبیر پیدا کردن شیئ آینه، بازگشت به خویشتن خویش بود، سالک در آینه خودش رو مبینه و در پشت آینه به رمزهایی پی می بره که فقط کافی می بود، سر می داد (به حقیقت اسلام می آورد) تا می دید .

نمی دونم فیلم قارچ سمی ملاقلی پور رو دیدید یا نه، وقتی جمشید هاشم پور رو به درمانگاه روانی ها می برن، میره پیش دوستش، دوستش از دیدن اون اصلا تعجب نمی کنه، به دوستش میگه می خوام بمونم، دوستش که توی فیلم سابقه شیشه شکستن داره، بهش میگه، باید شیشه بشکنی، یه شیشه بزرگ. شکستن شیشه بزرگ همون سر نهادنه .

بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد


بنده در پست های قبلی اشاره به فیلم مردی به نام هیرو داشتم که گفتم اون خودش رو از تعلقات دنیوی دور نگه داشته بود، فاصله گرفته بود اما نابود نکرده بود، برای همین نسبت به مبارز ژاپنی برتری پیدا کرد و این رمز چین بود . رمز چین عشق بود، عشق صدای فاصله هاست .

تو فیلم عرفان جومونگ هم ما بارها دیدیدم که جومونگ از دستیابی به همسر و فرزند و مادرش به خاطر نیت و هدف والایی که داشت، فاصله گرفت . جایی که یونگ پو به سراغ جومونگ رفت که باهاش معامله بکنه اما ناموفق شد این جا، هدایت الهی و دست الهی به کمک سالک اومد و اون رو نجات داد، این جا جومونگ داشت دچار ضعف می شد اما حق تعالی از به ناحق رفتن جومونگ، جلوگیری کرد .

شاید به سخره بگیرید این حرفای میثم رو، اما اینها همه حقیقت داره، اگه به سخره گرفتید، حتما در مقابل آینه بایستید و بپرسید به کدامین دلیل قبول نکردید ؟


در مورد شیئ های کمان و زره فولادی :

کمان یه اسلحه است برای از بین بردن و زره فولادی یه ابزاره برای دفاع از خود، اول باید سر خیلی از تعلقات رو ببریم و بعد باید برای ادامه راه بتونیم در مقابل حملات دشمن (امتحانات سخت راه) از خودمون دفاع کنیم .

شیئ کمان فقط یه نیرو هستش، یه ندای روحانی یه ندای فطری، و میشه گفت همون عشق، اولین ابزار راهه


اما شیئ زره فولادی هم جالبه، نماد یقین پیدا کردنه، همون رندی خودمون که توی بحث های قبلی گفته بودم، همون اجرای عادلانه اصول هستش، یکی شدن با منطق راه .

و این امر و این اتفاق، باعث میشه که سالک در مقابل خطرات حوادث بیرونی، کاملا و بطور صددرصد، محفوظ بمونه .


نمی دونم دقت کردید یا نه، جومونگ صادق بود، ببینید اگه همه مراحل راه رو بریم اما صداقت نداشته باشیم، در حقیقت هیچ راهی رو جز تباهی نپیمودیم، دقیقا مثل ابلیس .

ابلیس هیچ وقت صادقانه خدا رو بندگی نکرد، به جایی رسید که تباه شد، دستش رو شد، خلقت آدم (ع) برای سایر مخلوقات یک امتحان ویژه الهی بود . ابلیس باید سجده می کرد چون خدا دستور داده بود، اما غرور ابلیس اجازه نداد، و بشنوید از میثم، بندگی و غرور در تضاد قرار دارند .


شیئ آینه رو هم که عرض کرده بودم .


اگه یه نگاه به پست قبلی بکنین و خوووب بخونین، تشابهات معنوی زیادی با این پست داره .


۱۷ مرداد 1388

من و باد

امروز یادم افتاد که سهراب ی تر رو خیلی وقتیه که بروز نکردم، می خواستم بروز کنم، ولی :( . . .

با یه شعر مشکل هم شروع کردم، بذارین راستشو بگم، مال این حرفا نبودم :(

سنگ بزرگتر از اونی بود که می نمود، میثم بیسواد هم می خواست، سهرااااااااااب رو معرفی بکنه، می دونین که چی میشه، هیچی ! فریاد سهراب تا اون سر خوابم میاد .

باز نمی دونم، چه مرگمه :(

امروز به شاهین می گفتم که مدت مدیدیه که از مخم کار نکشیدم، می ترسم یهو بخوام به مخم فشار بیارم، اونوقت بترکه =)، احتمالا ترکیدن یه مخ پوک، باید صدایی به اندازه انفجار یه کبریت داشته باشه =)

راستش از وضعیت کنکور خیلی شاکی هستم، سوالای بی محتوایی طرح شده بود، هیچ کسی راضی نیست . حق خوری شد خفنننن .

بعضی از سوالاش اینقدر مزخرف بودن، که هنوز هیچکسی نمی تونه گزینه صحیح رو بطور قطعی اعلام بکنه !!! تازه، سازمان سنجش هم رفتارش با داوطلبای کارشناسی ناپیوسته، مثه الاغه که مگس های مزاحمش رو با دمش می پرونه =)

دیگه اینکه از حدود یه روز قبل از کنکور، سر درد دارم و به طرز خفنی چشام تار می بینه، هی تو خونه بهم میگن، نمی دونم چی چی زای خوکی گرفتم   ولی خودم میگه جنون گاویه 

دیروز با سرویس رفتم شرکت، دفتر سرویس میگه هزینه "اینقدر" میشه، راننده میگه "اینقدر" تازه هی حساب و کتاب هم می کنه که دیگه بنده از اونجاهاش سر در نیوردم :(


خلاصه اینکه، خدا رو دوووچ دارم، اون هم که گفته آدما رو دوست داره بیچتر از مادر :) بعضی وقتا فچ می کنم اگه جای مادرم بودم، میثم رو تحمل می کردم ؟! یا اگه جای خدا بودم =) باز هم میثم رو آدم حساب می کردم، آخه می دونین چیه : یکی می گفت من اینجور اشخاص (امثال اینجانب) رو آدم حساب نمی کنم تو خودتو ناراحت نکن !

به حال خودم قبطه خوردم، آره قبطه خوردم . واقعا میگم . فهمیدم با اون یارو خیلی فرق می کنم :) فهمیدم راه میثم با راه اون یارو، یکی نیست و خوچحال شدم و از طرفی هم به شدت ناراحت :(  چون بنده از خودراضی هستم و فچ می کنم که راه بنده راه درستیه، ناراحت شدم که اون یارو، راه درست رو نمیره . ناراحت شدم :( بیییییچتر از اینکه خوچنود بشم .


اتفاقات زیادی واسه ما آدما میفته، که هر کدومش یه عالمه حرف واسه گفتن داره، آیا واقعا گوشی هست که به این حرفا، احساس بدهکاری بکنه ؟ نمی دونم تا کی قراره واسه ما اتفاقاتی بیفته که به زعم خودمون ناخوشاینده، باشد که گوشمان شنوا شود ! تو می دونی ؟

میگم خب چرا ما خودمون گوشامون رو باز نمی کنیم، چرا به چیزی که مدام تو گوشمون صدا می کنه، توجه نمی کنیم ؟ این که نمی شنویم یا نمی خوایم بشنویم، دلیلش چیه ؟ اینو هم می دونی ؟ اصلا شنیدی چی گفتم ؟

تا به کی در بند آب و دانه اید

غافل از قصاب صاحب خانه اید


یه مدتیه دست خطم به شدت هر چه تمامتر، افتضاح شده  بطوریکه همه مسخره ام می کنن می گن "دکتری می نویسیا" من خطم خوب بود، حالا اگه خوووب نبود خوب که بود، اما نمی دونم چرا اینجوری شدم، خط لاتینمم که وای نگو  واسه خودم مرثیه می خونم .


هه !

حافظ گفته بود ". . . ای دریغا همدمی" من به خودم می گفتم این حافظ هم تومون (تمان، همون زیرشلواری، بیژامه) پاش نبوده ها، همدم چیه دیگه ؟ خدا رو بچسب ! اما . . .

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق آمد و آتش بر همه عالم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

آره داداش، ما اینجوری مهجور افتادیم، نفهمیدیم، نخواستیم بفهمیم، مرد راه نبودیم .

لذتش رو نچشیده، رد کردیم :(

و نیمه شب ها با زورق قدیمی اشراق

در آب های هدایت روانه می گردند

و تا تجلی اعجاب پیش می رانند .

انتظار شنیدن افسوس رو کی میشه سر برید ؟

دلم می خواد بر می گشتم :( بر می گشتم و خطاهای زندیگمو یکی یکی با صداقت، به راستی، نگاشت می کردم .

گاهی فکر می کنم که مذکر ایرانی به قهرمانی می اندیشه نه پهلوانی، و زن ایرانی هم زهرایی به خواب نداره، گاهی فکر می کنم که فردا با دیروز چقدر در تضاد قرار می گیرن، چرا هیچ کسی، "خودش" نیست ؟


ایشالا پست بعدی اون وعده قبلی ;)

خدایا به همه ما اجازه بندگی رو عنایت بفرما .

آره خاموش میگذره، متاسفانه میگذره :(

یادم میاد میثم مال زمونای قدیمه، زمون آقای حکایتی :( قصه ظهر جمعه :( زمونی که تی وی از ساعت 5 تا 10.30 یا 11، وجود داشت، چقدر خوش ش ش ش ش !

قدیما ما ده زندگی می کردیم، همه فامیلمون دهاتی بودن، زراعت داشتن و باغ :) فقط یکی دوتا بودن که معلم بودن یا کارمند .

شب که میشد همه میرفتن خونه یکی، بعد داییم و شوهر خاله ام، شروع می کردن شعر می خوندن :(، از اون دوران فقط لذت یام میاد، برف هم برفای قدیم، چقدر خوووب بود که تی وی نبود همه با هم حرف می زدن کمتر کسی احساس تنهایی می کرد کمتر کسی رو غم با خودش می برد، چقدر ما بچه ها یاد می گرفتیم، چقدر مهر و محبت محسوس بود :(

زبر زبر میشد گاهی، مهر ِ مردم .

ای کاش نمیگذشت

خاموش، اگه بگذره که خیلی بد میشه :( به خدا خیلی بد میشه :(

چقدر متاثرم !!! من

خوووب می دونم که نیستم

از وقتی اون اومد من رفتم، نه نه نه، من هم اومد آره وقتی اون اومد من هم اومد، دوتا من هم اومد، یکیشون می گه اون باید بره، یکی دیگه میگه اگه اون بره من هم باید برم .

بگذریم .

وقتی نگاه می کنم می بینم به لحظه ای گذشت همه بیس و هف هش سال عمرم :(، نه کاری کردم و نه به جایی رسیدم، افسوس :(

میگن یکی از سوالایی که از آدم می پرسن، اینه که عمرت رو تو چه راهی صرف کردی، بعد هم می پرسن جوونیت رو تو چه راهی گذر کردی

من که فقط می زنم زیر گریه :(

خدایا اگه تو یه کاری واسه بنده هات بکنی و گرنه میثم به شدت بی آبرو و دست خالیه .

سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند، که ما تخم نکشتیم


آفتابی لب درگاه من است که اگر در بگشایم

می برد مرا با خویش

فقط اومدم بگم که جون داداش، بد جوری راه خلاف بازه و

سرم رو می دم به اون کسی که قرص روان گردان بخوره و بتونه مستدل حرف بزنه .


۱۰ مرداد 1388

آب را فاصله می جوشاند نه آتش

بسم الله الرحمن الرحیم


عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است            چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد



عشق دلیل و چرای راهه، از اونجا که حافظ میگه "به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم"، معلومه دیگه یه دلیلی باید باشه که راهی پیموده بشه، و سختی ای تحمل بشه

قرآن: ما هیچ پیامبری بر قومی نفرستادیم مگر آنکه همراه آن پیامبر، رنج و سختی فرستادیم .

راهرو باید امتحان بشه، همینطوری که نمیشه از عشق دم زد و گفت من عاشقم و من سینه ام سوخته و تا استخونای سینه ام جزغاله شده و من از جیب هام همینطور عشق میریزه . . .

ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق

ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت

این راه که یه دلیل خفننن می خواد مثه عشق، چی چی هست اصلا ؟ هومممم ؟

راهی نیست ! یه جور، شدنه !

میگن یارو دیوونه شده،

عصبی شده،

مریض شده،

نونوا شده نون می پزه،

آشمون شور شده، 

بدبخت شدیم رفت !

یه شدنی مثه همین شدن ها .

پس نه قله ای هست، نه سیمرغ گنده ای، باید به یه مرزی برسیم و خودمون رو تا ته ایثار بکشونیم .

یه فیلمی گذاشت جمعه بعدازظهر، مردی بنام هیرو، آخر فیلم مبارزه هیرو با استاد ژاپنی رو دیدین ؟ ژاپنیه چشاش رو کور کرده بود و زن و فرزندش رو کشته بود که تعلقات دنیوی نداشته باشه، آخ از افراط و تفریط :(  اما هیرو خودش به دلیل کمک به مردمش، از اون چیزایی که دوست داشت، خودش رو دور نگه داشته بود، زن و فرزندش رو دوست داشت اما برای کمک به مردمش،دور از خانواده اش افتاده بود و این دوری، هیرو رو تا مرز رسونده بود . هیرو به هماهنگی دست پیدا کرده بود .

اگه کتری نبود هیچ آبی بجوش نمیومد، آب روی شعله میریخت و شعله رو سرد می کرد، دوری اگه نباشه و اگه دریچه خدا تاریک نباشه، دیگه کسی به مرز نمی رسه و عشق مثه دخترای عرب به محض تولد زنده بگور می شد

خب فچ کنم دیگه "دلیل"، بودن عشق ثابت شد .


گفتم هیرو و استاد ژاپنی هر کدوم به مرحله ای رسیده بودن، هر کدوم قدرت هایی رو داشتن، اما نطفه اصلی رو هیرو داشت . هیرو از ابتدای فیلم مدام پیشرفت می کرد و قوی تر میشد، تا رسید به مرز .

و رسیدن به مرز رو میثم میگه "رندی"

بشد به رندی و دردی کشیم نام و، نشد . که اگه میشد همه چیز سرد و خاموش می شد، پس نخواهد شد .

این شعر حافظ کلا یه دم غمناکی داره، و این دم غمناک سعی می کنه که خواننده رو توی خودش غرق بکنه تا نکته مهمی رو که حافظ پشت این دم غمناک، پنهان کرده، فاش نشه، و این نکته مهم : عشق صدای فاصله هاست .

رندی رو قبلا گفته بودم که یعنی داشتن اشراف کامل به منطق راه و اجرای این منطق .

یه جوجه گنجشک نمی تونه پرواز کنه، تا وقتی که پرواز رو یاد نگیره تا وقتی که قدرت بال هاش به اندازه ای نرسیده که بتونه اون رو از زمین بکنه، پرواز بی پرواز .

یه گنجشک کامل بخوبی می تونه پرواز بکنه، رندی مثه منطق پروازه . یه پرنده برای پرواز باید منطق پرواز رو رعایت بکنه .


خب دیگه بریم سراغ شباب خان ;)

شباب رو گفته بودم مسئله اختیار و قدرت عمل .

چرا هم اختیار و هم قدرت عمل ؟

ببین خاموچی تو الان اختیار داری که دزد باشی =)، و فرض می گیریم که خاموچی می خواد بره بانک، دزدی =) اما قدرتش رو نداره ! پس اگه یه نفر دزد بانک نیست، معنیش این نیست که نمی خواد دزد باشه و دزد بودن رو انتخاب نکرده .

اختیار فقط قدرت انتخاب رو میده، اما توانایی انجام عمل رو باید به دست بیاریم .

هنرمندان شباب رو به جوانی معنی می کنن اما بنده به مسئله اختیار و قدرت عمل تعبیر می کنم، درسته که شباب یعنی جوانی اما تعبیرش توی این شعر، جوانی نیست !

حافظ از جوانی حرف می زنه چون جوان قدرت داره می تونه انتخاب بکنه که کدوم کار رو انجام بده، از یه پیرمرد که نمیشه انتظار داشت موهاش رو سیخ بکنه و ژژژل بزنه و شرت و جوراب بکنه و بره تو خیابون با موتور هوندا تک چرخ بزنهو . . . =)

پس باید هم اختیار در انتخاب وجود داشته باشه و هم توانایی انجام عمل انتخاب شده، که این رو حافظ گفته شباب .

حالا اگه کسی با توجه به دلیلش راهی رو انتخاب بکنه و درصدد باشه که توانایی رفتن راه منتخبش رو پیدا بکنه و همه بایدها و نبایدهای راه که همون منطق راه هست رو بهش مشرف بشه و عمل بکنه، به شرطی که دلیلش همون نطفه اصلی باشه : گوی بیان توان زد .


به اذن خدای ستار و غفار، پست بعدی در مورد:

گر چه فکر بکر او پیرایه بندد چون عروس

ماکیان کز زور مستی خایه بندد بی خروس


داشتم به معانی مختلف سلام فچ می کردم که یادم افتاد دکتر شریعتی، گفته بود :

زندانهای مختلفی در زمان شاه بود، یکی از این نوع زندانها، به شکلی بود که زندانی رو حدود چهل روز و یا بیشتر، توی زندان انفرادی حبس می کردن و مدام صداهایی که خودشون می خواستن رو برای فرد محبوس پخش می کردن، که دکتر شریعتی میگه این صداها جنبه تغییر اعتقادی و روانی داشت و اصلا منطق کارشون این بود که می گفتن اگه آدم رو حدود 40 روز توی شرایطی دلخواه قرار بدی، مثلا توی شرایطی مشابه زندان انفرادی، بعدا هر چی خواستی می تونی به روحش تزریق بکنی، براحتی !

بعد دکتر شریعتی میگه تنها چیزی که باعث میشد اونها نتونن به نتیجه دلخواهشون برسن این بود که ما زندانی ها نماز می خوندیم و این ارتباط با خدا باعث می شد که تنهایی رو بشکنیم و از حصار ایزوله کننده ای که می خواستن ایجاد کنن، فرار کنیم .

در ادامه دکتر شریعتی گفته بود که سلام های آخر نماز، یعنی شکستن تنهایی، چون داریم با سلام دادن، کسی رو مخاطب قرار می دیم، پس دیگه تنها نبودیم وقتی که سلام های آخر نماز رو می گفتیم !

خب این یکی از دیدهایی که می تونیم به سلام های آخر نماز داشته باشیم، البته من وارد بحث سلام های نماز شدم و صد البته وارد بحثی شدم که دوزار سوادشو ندارم، پس برمی گردم یه پله عقب تر، معانی مختلف سلام .

وقتی به کسی سلام می کنیم، که اصلا سلام کاملترش اینه "سلام علیکم"، بر تو باد سلام

بنده به دیدگاه اول سلام و دیدگاه دومی که شریعتی بیان کرده بود، می خوام یه دید دیگه هم اضافه کنم، و بگم سلام یعنی "بشکن"، و یعنی زانوی "من" رو، روی خاک بذار .

کفش های مرا تا تکامل تن انگور، پر از تحرک زیبایی خضوع کنید


هوممم خضوع ! آشنای گمشده !

ما آدما اینقدر مغروریم که حتی در مقابل تصویر خودمون توی آینه هم، تکبرمون رو از روی پوستمون بر نمی داریم !

قرآن: و ما یعدهم الشیطان الا غرورا .

شیطان، انسان رو به هیچ چیز دعوت نمی کنه و به هیچ چیز بشارت نمیده مگر، غرور ! 

آره درسته، حضرت آدم چون که سودای خدایی رو در سر پرورش داد، و رفت از میوه ممنوعه خورد که شیطان بهش گفته بود از این میوه بخور تا تو هم خدا بشی ! اونوقت این غرور کار داد دستش و اومد روی زمین که با تلاش و صداقت و توکل، غرورش رو در زیر سایه "اسلام عزیز"، به بندگی تبدیل بکنه . همین .

شاید واسه همینه که توی نماز وقتی شهادت دوم رو می دم، اول می گم "عبده" و بعدا می گم "رسوله" !!!


حالا بذارین خودم برم تو آینه، غرورمو متر بکنم، ببینم چند هزار سال نوریه !


در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت             با دل زخم کش و دیده گریان بروم


4 مرداد 1388

وابستگی‌ها مقابل هماهنگی‌ها

به نام خدا

من در آوردی ;

. . . . . . . . . .


آزادی، یه مفهومه، بیان یه درجه هستش، مثه میدان آزادی !

اینکه آزادی از کجا میاد مهمه !

آزادی فرزند آزادگی است .

آزادگی پدر همه آزادی هاست .


با استفاده از تعریفی که امام صادق (ع) از حر دارن، می تونم بگم که آزادی محصول آزادگیه .

وقتی تعلق ها و توصل ها، موجب انجماد میشن، آزادگی قطعا جای خودش رو به وابستگی ها داده .


آدم به آب نیاز داره، عدم وجود آب مساوی با مرگ هستش

همین آدم، برای مبارزه با ناحق تلاش می کنه، در این راه مجبور میشه از بعضی دل بستگی هاش، بگذره، در درجه اول آسایش و راحتی . (ببینین من وارد بحث حق و ناحق نمیشم، شما به جاش بذارین خوب و بد، خوب و بد برای انسان قابل تمایز هستش)

خب هر چقدر مبارزه با ناحق بالاتر می ره، روند کاهش دل بستگی ها، افزایش پیدا می کنه و شرایط سخت تر میشه، که غایت این حرکت ایثار هستش .

به عقیده من، سهراب میگه ایثار رو اینطوری هم میشه تعریف کرد، "ماهیچ مانگاه" .


دو مورد رو گفتم، یکی نیاز به آب و دیگری دلبستگی ها با درجات مختلف، خب اولی یه نیاز هست اما جاهایی ممکنه که همین نیاز باعث فرو افتادن یه مسافر از قله به پرتگاه هایی در دامنه بشه، مثل واقعه عاشورا، اما برای دومی آدم توان پرهیز داره .


در مورد موضوع توان پرهیز، باید اضافه کنم، همین توان پرهیز جاهایی بر اثر ابتلا به بیماری اونقدر افزایش پیدا می کنه که مسافر از اوج قله هبوط می کنه و نه سقوط، مثل خوارج .

خودخواهی و خودبینی مهمترین بیماری های این توان هستن، توان پرهیز در هر امتحان می تونه مبتلا به خودخواهی و خودبینی بشه .


اما خودبینی و خودخواهی، این دو بیماری از جنس لطیفی برخوردارن و به سختی قابل تشخیص هستن در جاهایی به حکمت و دوراندیشی بسیار نزدیک می شن و تمیز کردن حکمت و اندیشه از خودخواهی و خودبینی به محوریت عدل انجام میشه، وقتی عدل بر اندیشه سیطره پیدا بکنه جایی برای تحرک خودخواهی نمی ذاره، البته گسترانیدن عدل در اندیشه قطعا به خضوع و خشوع نیاز داره .

پس رفتیم به سراغ خضوع و خشوع، "کفش های مرا تا تکامل تن انگور، پر از تحرک زیبایی خضوع کنید"، من میگم تاثیر مثبت تقوا .

تاثیر همون چیزی که باعث شد امام علی (ع) هنگام نماز در موقع بیرون کشیدن تیر، حتی خم به ابرو نیارن، و دقیقا همین موضوع باعث شد که امام علی (ع) هنگام رکوع، انگشتر رو به فقیر ببخشند، و در جایی دیگر امام علی (ع) وقتی به نماز می ایستاد و خوارج در مسجد شروع به قرآن خوندن می کردند، امام علی (ع) در جریان نماز، سکوت می کرد، این ها همه بر اثر تقواست .

پس رسیدیم به جایی که امام علی (ع) مظهر عدالت، در رکوع، عدل رو در این دیدند که انگشتر به فقیر ببخشند .

گفته بودم . . . نه نگفته بودم، عدل بسیار وسیع هستش، وقتی امام علی (ع) بیست و پنج سال صبر رو بر جهاد مقدم می دونه، و چندین سال بعد امام حسین (ع) جهاد رو مقدم بر صبر، وسعت غیر قابل وصف عدل، بخوبی آشکار میشه .

سهراب مطلبی قابل تعمیم در محدوده ای تنگ نسبت به عدل گفته و همه شنیدیم "آب را گل نکنیم" مصداق مسلم عدل گرایی سهراب سپهری هستش .


عدل چی هست اصلا ؟ به معنی هر چیز سر جای خودش. خب دو موضوع هست "هر چیز" و "جای خودش" .

من از این مکان به عنوان این پست برمی گردم، "وابستگی ها مقابل هماهنگی ها"

هماهنگی ها همون تعریف هر چیز سر جای خودش، هستش .

در مسافرت ِ سهراب، به این نتیجه قطعا خواهیم رسید که "وابستگی ها باید جای خود را به هماهنگی ها بدن" .


در آخر، آزادگی رو یه مرحله قبل از رسیدن به هماهنگی های بزرگ، معرفی می کنم، رسیدن به هماهنگی های بزرگ، طعم آزادی رو بیشتر از پیش، در مذاق اختیار خواهد چشانید .

چهار منزل عرفان


حافظ :

    در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ

    آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد


مولانا :

    آه کردم چون رسن شد آه من

    گشت آویزان رسن در چاه من

    آن رسن بگرفتم و بیرون شدم

    شاد و زفت و فربه و گلگون شدم


    در بن چاهی همی بودم نگون

    در دو عالم هم نمی گنجم کنون


قال میچمی :


با سهراب شروع می کنم "هر که در حافظه چوب ببیند باغی، صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند"


در این چند بیت، حافظ و مولانا از چهار منزل عرفان گذر کردن، بسیار بسیار کلی گویی کردن، و اما می دونیم که جزیی گویی وابسته و پیوسته بسیار مشکل هست، سهراب راه سخت رو انتخاب کرده، و اما قبلا هم گفتم، و حالا هم یادآوری می کنم، ابزار دست سهراب، همون مخلوق روح سهراب : شعر سپید هست .


سهراب با نوشتن هر کتابی (کتاب شعر) خودش رو معرفی می کرد، پله های عرفان سهراب از مرگ رنگ شروع می شن و در دشت ماهیچ مانگاه، غرق می شن، هشت کتاب برای هفت منزل عرفان .

در هر پله، سهراب درک نسبتا کاملی از خودش پیدا می کنه و در نهایت نتایج کسب کرده رو در آخر ِ پله، کتاب وار و سخاوت مندانه به دیگران می بخشه .


دیدم خاموچی برای سهراب پست گذاشته بود، آخرش نوشته بود "کاشان تنها جایی است که به من آرامش میدهد و میدانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد" .

کاشان، همون شهری که پشت دریاهاست "پشت دریاها شهری است" سهراب در ماهیچ مانگاه، ماندگاری خودش رو به اثبات رسونده، و این کتاب رو در مقام "کاشان" نوشته .


قابل توجه دوستانی که "هستند" ;


چهار منزل عرفان که در اون چند بیت از حافظ و مولانا ذکر شده رو میشه در کتاب های سهراب به طور کامل بدست آورد، سهراب برای هر مرحله از عرفان، یک کتاب شعر داره و هر مرحله رو بطور کامل و مفصل توضیح داده :


مرگ رنگ، اولین منزل عرفان :

"دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است"


زندگی خواب ها، دومین منزل عرفان

"من شبنم خواب آلود یک ستاره ام

جایم این جا نبود

نجوای نمناک علف ها را می شنوم

جایم این جا نبود"


آوار آفتاب، سومین منزل عرفان

"من از صداها گذشتم

روشنی را رها کردم

رویای کلید از دستم افتاد"


شرق اندوه، چهارمین منزل عرفان

"و ندا آمد: یادی بود، پیدا شد، پهنه چه زیبا شد

او آمد، پهنه زهم وا باید، درها هم

و ندا آمد: پرها هم"


این هم مکمل بحث "دریچه خدا روشن نیست" : دریچه خدا روشن نیست و هرگز روشن نخواهد شد .


سهراب :

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشم

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم


مولانا :

گفتند یافت می نشود، گشته ایم ما

گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست


حافظ :

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

عارف از خنده می در طمع خام افتاد


حافظ نیز اشاره کرده که ذات حقیقت دست یافتنی نیست، فقط پرتویی از حقیقت آشکار میشه .

شاید بی ربط نباشه به اون روایت که پیامبر در معراج آنقدر به خدا نزدیک میشه که فاصله آنها به اندازه یک کمان میرسه و حتی نزدیکتر (قرآن: فکان قاب قوسین او ادنی) اما هرگز پیامبر از این فاصله نزدیکتر نشد .


و باز به قول سهراب :

نه وصل ممکن نیست

همیشه فاصله ای هست


سهراب :

بیهوده مپای، شب از شاخه نخواهد ریخت و دریچه خدا

روشن نیست .

سه نفر + ؟

ظهر تابستان راه را می رفتیم

پایم را خستگی کفش له می کرد

و در سویی هلال طاقت گرد می شد

حسی رنگ می گرفت

سایه ای پر می شد

عکسی در آینه می آمد

کسی بر خلاف جریان آب

به سمت نیاز می رفت

" و خوب یادم هست

یکروز در هوای ابری بهار

سرما طاقتش می فرسود

و من را ابتلای گرمی دستم

سنگش کرد "

و در آینه حالا

هلال ماه دو برابر شده بود

و نیز یادم هست

که زاویه های بسته هندسه را در موسیقی مبهم حیرت خواب می کردم

و عشق را در آبی آب می شستم .

و کم کم آن وقت

لحظه های من دقیق می شد

و در یک حادثه می ریخت

و ناگاه یک دست

موسیقی سرد خواب مرا بر هم زد

و در آینه هلال ها رفتند

و چیزی نبود

کسی نیز نبود

در جذبه دیدار می رفتیم

دستی از دور می آمد

و به سمتی اشاره می کرد

نزدیک تر که شدیم

حضور دو هلال را در آینه نمایان کرد

و رفت

من نیز رفتم

رفتم از قله برگشت بالا

رفتم تا آن سر رجعت

و کفشهایم را پیدا کردم

راهی در مشت و راهی در پیش

و هنوز خواهم آمد

ای لحظه های غربت مجنون

چه چیز نهال حجم تو را در ذهن می نشاند

یک سبد پیچاپیچ

جدیدترین سال نو رو پیچاپیچ تبریک می گم

آرزو می کنم سال جدیدی داشته باشین



سبدهاتان پر تازگی احساس، بادا

سینه هاتان پر خلوت نور

فکرهاتان پر آهنگ سفر

پنجره هاتان سبز،

درهاتان باز و قدم هاتان آبی

و نفس هاتان در باد

برود تا فرو افتادن پا در چاله آب .

خواب هاتان پر موسیقی ذوق

دست هاتان گل تسلیم

مژه هاتان، فر خیس محبت بادا

و از شبنم نوروزی فصل، پاهاتان خیس .

من ذوق به دلهاتان دارم

دل هاتان پر امید

من نگاهم به سطح تر چشمان شما دوخته است

چشماهاتان آیینه عطر گل میخک بادا



۲۹ اسفند 1388

شنیع‌ ترین قدرت

خدایا !

شکر که میثم یه دختر نیست .  


شرم آوره، اسفناکه  


دخترا خدا بهتون صبر بده .


از شدت تاسف و تاثر، هنر در گودترین انزوای سر انگشتم، بلرزید و گم شد .


در راستای رفتار با جامعه زنان ; بجز قدرت های حق طلب، سایر قدرت ها به دنبال منافع خود بودن .




منظورم از اسلام، منحصرا دین اسلام نیست، علی الخصوص اسلامی که در ایران به خورد مردم می دن .

منظورم از اسلام، قدرت هایی هستن و اصلا وجودهایی هستن که سراپا طالب رضای حق هستن، و هر قدرت دیگه ای غیر از این نوع قدرت ها، همه به زن حمله کردن، شاید در ظاهر منادی آزادی زن و حقوق زن باشن، اما در حقیقت، نیت متضادی در رفتارشون هست .


۲۸ اسفند 1388