من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

چهار منزل عرفان


حافظ :

    در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ

    آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد


مولانا :

    آه کردم چون رسن شد آه من

    گشت آویزان رسن در چاه من

    آن رسن بگرفتم و بیرون شدم

    شاد و زفت و فربه و گلگون شدم


    در بن چاهی همی بودم نگون

    در دو عالم هم نمی گنجم کنون


قال میچمی :


با سهراب شروع می کنم "هر که در حافظه چوب ببیند باغی، صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند"


در این چند بیت، حافظ و مولانا از چهار منزل عرفان گذر کردن، بسیار بسیار کلی گویی کردن، و اما می دونیم که جزیی گویی وابسته و پیوسته بسیار مشکل هست، سهراب راه سخت رو انتخاب کرده، و اما قبلا هم گفتم، و حالا هم یادآوری می کنم، ابزار دست سهراب، همون مخلوق روح سهراب : شعر سپید هست .


سهراب با نوشتن هر کتابی (کتاب شعر) خودش رو معرفی می کرد، پله های عرفان سهراب از مرگ رنگ شروع می شن و در دشت ماهیچ مانگاه، غرق می شن، هشت کتاب برای هفت منزل عرفان .

در هر پله، سهراب درک نسبتا کاملی از خودش پیدا می کنه و در نهایت نتایج کسب کرده رو در آخر ِ پله، کتاب وار و سخاوت مندانه به دیگران می بخشه .


دیدم خاموچی برای سهراب پست گذاشته بود، آخرش نوشته بود "کاشان تنها جایی است که به من آرامش میدهد و میدانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد" .

کاشان، همون شهری که پشت دریاهاست "پشت دریاها شهری است" سهراب در ماهیچ مانگاه، ماندگاری خودش رو به اثبات رسونده، و این کتاب رو در مقام "کاشان" نوشته .


قابل توجه دوستانی که "هستند" ;


چهار منزل عرفان که در اون چند بیت از حافظ و مولانا ذکر شده رو میشه در کتاب های سهراب به طور کامل بدست آورد، سهراب برای هر مرحله از عرفان، یک کتاب شعر داره و هر مرحله رو بطور کامل و مفصل توضیح داده :


مرگ رنگ، اولین منزل عرفان :

"دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است"


زندگی خواب ها، دومین منزل عرفان

"من شبنم خواب آلود یک ستاره ام

جایم این جا نبود

نجوای نمناک علف ها را می شنوم

جایم این جا نبود"


آوار آفتاب، سومین منزل عرفان

"من از صداها گذشتم

روشنی را رها کردم

رویای کلید از دستم افتاد"


شرق اندوه، چهارمین منزل عرفان

"و ندا آمد: یادی بود، پیدا شد، پهنه چه زیبا شد

او آمد، پهنه زهم وا باید، درها هم

و ندا آمد: پرها هم"


این هم مکمل بحث "دریچه خدا روشن نیست" : دریچه خدا روشن نیست و هرگز روشن نخواهد شد .


سهراب :

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشم

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم


مولانا :

گفتند یافت می نشود، گشته ایم ما

گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست


حافظ :

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

عارف از خنده می در طمع خام افتاد


حافظ نیز اشاره کرده که ذات حقیقت دست یافتنی نیست، فقط پرتویی از حقیقت آشکار میشه .

شاید بی ربط نباشه به اون روایت که پیامبر در معراج آنقدر به خدا نزدیک میشه که فاصله آنها به اندازه یک کمان میرسه و حتی نزدیکتر (قرآن: فکان قاب قوسین او ادنی) اما هرگز پیامبر از این فاصله نزدیکتر نشد .


و باز به قول سهراب :

نه وصل ممکن نیست

همیشه فاصله ای هست


سهراب :

بیهوده مپای، شب از شاخه نخواهد ریخت و دریچه خدا

روشن نیست .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد