من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

مگه واقعیت چشه؟

یک بار و برای همیشه واقعیت رو بعنوان واقعیت قبول کنیم.

هر چیزی که واقعیت داره رو قبول کنیم که واقعیت داره. هر چیزی. حتی اگه اون چیز اخلاق بد خودمون باشه. چرا؟ چون تا وقتی اخلاق بد خودمون یا عصن ویژگی بد خودمونو قبول نکنیم که واقعیت داره خب نمیتونیم اصلاح کردنش رو شروع کنیم.

وجدانا، چرا ما با واقعیت کلنجار میریم؟ امروز یه صوبتایی کردیم که صحت نداشت خب بپذیریم که دروغ بودن و کلنجار نریم که «مجبور شدم»، «چاره ای نبود» «حالا مگه چی شده»، «موضوع مهمی نبود که» و... پشت سر کسی حرف زدیم خب بپذیریم غیبت کردیم.

به همین ترتیب، وقتی تو کنکور رتبه xxxx آوردیم قبول کنیم که همینقدر بلدیم! چرا خودمونو بزرگتر فرض کنیم؟ دوست من، همینقدر هستی که هستی. با تخیل و خودبزرگ بینی و خودبرتر بینی که بزرگ نمیشی.

اگه واقعیت اینه که بزرگ تر از چیزی هستی که به نظر میرسی خب نشون بده حرکت کن کار کن و با عمل نشون بده نه با حرف و ادعا. اگه به حرف باشه که من استادم وراجی ام :))

مثلا من بلدم بهتر از کسایی انشا بنویسم که انشا ننوشته ن تا حالا اینم بخاطر اینه که هی تمرین کردم ولی این به این معنی نیست که من نویسنده ام!! با یکی دو نفر آشنا شدم هی اصرار داشتن که من عکاسم. ولی خب نیستم! صرف داشتن دوربین که عکاس نمیشه بشیم! ولی خب قبول دارم از کسی که تا حالا دوربین dslr دستش نگرفته هم بهتر بلدم دوربین دستم بگیرم هم عکس بگیرم. اما میدونم و قبول دارم که اولا عکاس نیستم دوما عکسای معمولی میگیرم.


به نظر من کسی که واقعیت رو قبول نمیکنه - در مورد هر چیزی که باشه فرق نداره و حتی یه نمونه از واقعیت رو هم که قبول نکنه - باید گفت که دروغ گو هستش. راستگو همه واقعیات رو قبول میکنه.

از گذشته ها

اسفندماه سال 1393 - روز دوزادهم - ساعت 14:22

از تزم دفاع میکردم ^_^

این آقاهه استاد راهنمامه #_#