من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

بعد از تصمیم

می خروشد باد

گر سر راهم شود دریای آتش، سبز

سنگ اگر بارد، چون باران

می روم زین رهگذر، و هر چه بادباد .

کودکم

وقتی سه چار ساله بودین یادتون هست که چه طعمی یا چه رنگی رو دوس داشتین ؟ خب وقتی 15 ساله بودین یادتون هست ؟ حالا چطور ؟

دقت کنین به خودتون ! یه موقعیت زمانی از خودتون رو پیدا کنین که نه احساس نفرت و نه احساس دوس داشتن به کسی یا چیزی داشتین

یه کودک تا وقتی که در مورد چیزی و یا کسی، از معتمد خودش (تقریبا فقط بابا و مامان) نظری نشنیده باشه نسبت به اون چیز و یا اون شخص، هیچ احساسی نداره (بجز موارد استثنا با شرح مفصل)

همین الان هم همون کودک سال ها قبل هستیم با یک پایگاه دانش متفاوت .

فرض کنین الان یه چیزی رو که تا الان ندیدین، ببینین اگه هیچ شباهتی با اون اطلاعات پایگاه دانش تون نداشته باشه، در وجود شما فقط حس کنجکاوی ایجاد می کنه .

یه مثال، تو فیلمای تخیلی که یکی با ماشین زمان یهو میره چند هزار سال گذشته و بعد این بابا موبایل هم داره، حالا شما خودتون رو بذارین جای اون آدمای هزاران سال قبل :)

یه مثال دیگه، بعضی کلمات معنی ناپسند دارن و ما حاضر نمیشیم که اون کلمات رو بگیم حالا فرض کنین یه نفر به شما بگه کلمه زاپاگا یعنی عشق، پس معنی خوبی داره اما حقیقت این نباشه و این کلمه معنی بسیار زشتی داشته باشه شما چرا نسبت به کلمه زاپاگا حس خوبی داشتین ؟ چون شما از منظری خوب (کلمه عشق) به معنی این کلمه نگاه کردین و اون رو به عنوان معنی عشق در پایگاه دانش خودتون ثبت کردین

حالا اگه باز هم چشم شما به کلمه جدیدی افتاد بدون اینکه معنی اون رو بدونین آیا می تونین احساسی نسبت به ادای اون کلمه داشته باشین ؟


آدم ابعاد گسترده ای داره، و من فقط یه موضوع کوچیک رو در موردش صحبت می کنم


خب پس با توجه به این نکته که ما اگه الان 50 ساله هم باشیم اما یه کلمه جدید برامون هیچ احساس حب و بغضی ایجاد نمیکنه، نتیجه می گیریم که ما فقط به اندازه پایگاه دانشمون کودک نیستیم

پس حواس مون باید باشه

که تلاش ابلیس جایی معطوف میشه که ما نسبت به اون موضوع کودک هستیم


بیاین کودکمون رو پیدا کنیم، کشفش کنیم، باهاش دوست و صمیمی بشیم، ای کاش اونقدر به دریجه های کودکی مون اشراف پیدا کنیم که بتونیم این دریچه ها رو مدیریت کنیم .


یه مثال از یه دریچه ای می زنم که بدون اجازه شما و بطور ناخودآگاه، دانش مد نظر رو به پایگاه دانش شما وارد و ثبت می کنه دقیقا مثل یک هکر

تو فیلم های هالیوودی، صحنه های انتقام گرفتن رو در نظر بگیرین :

کاراکتر منتقم فیلم، وقتی می خواد انتقام بگیره هیچ وقت به سادگی و سریع مخاطبش رو نمی کشه بلکه کارگردان فیلم رو طوری پیش می بره که منتقم در صحنه انتقام گیری بین دو انتخاب انتقام گرفتن و انتقام نگرفتن، به اندازه کافی تعلل می کنه تا احساس مخاطب فیلم رو به نحوی درگیر با احساس منتقم بکنه، بعد منتقم رو کم کم به حالت عصبانیت (در معارف اسلامی عصبانیت زمانی هستش که قدرت اختیار از دست عقل آدم خارج میشه) می بره و وقتی عصبانی شد دیگه دو دل نیست و انتقام میگیره

حالا چه دانشی در عمق خاطره مخاطب این صحنه بطرز لطیفی درج میشه ؟

در ضمیر ناخودآگاه مخاطب، راه و مسیر دست یافتن به انتقام رو، با صحنه سازی در فیلم (چیزی مثل سحر یک ساحر) مثل یک دانش ناشی از تجربه، ثبت می کنه و وقتی یکی از میلیون ها مخاطب این صحنه انتقام گیری در وضعیت انتقام قرار می گیره، کاری رو انجام میده که قبلا در پایگاه دانشش به عنوان یک تجربه ثبت شده . در صورتی که ما مخاطبین این صحنه ها اصلا نسبت به چنین ثبت دانشی هشیار نیستیم .