من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

حق گرفتنی نیست

من؟ خودم که از اول نمیدونسم عصن یعنی چی که «حق دادنی نیس گرفتنیس».

این چند روزه اومده بود تو ذهنم D: هی بهش فک میکردم

به نظرم، اینجوری هم نیست که میگن باید بری حقتو بگیری

مگه حقی از اول برای من و تو جایی گذاشتن و کسی برداشته که بریم بگیریم؟!

یا حالا کسی هم برنداشته باشه، حقی مگه داریم؟

من میگم، پیش فرض هر کسی هر حقی داشته بهش داده شده

اونچه که نداره، حقش هم نیست.

چرا؟

چون من اینطوری می بینم که بجز داشته هامون که از ابتدا به عدالت بین مون تقسیم شده، چیز دیگه ای وجود نداره که بگیم حقمونه! در غیراینصورت اگه حقی باشه که به کسی نرسیده باشه اونوقت عدالتی هم وجود نخواهد داشت!

ولی این همش نیستا.

این بخش زیرین حق ماست. بخشی که گفتم به عدالت بین همه تقسیم شده.

اما بخش رویی حقمون.

تمام اونچه که به ما داده شده، زیربنای کسب بخش رویی حقمون رو تشکیل میده.

این بخش دادنی نیست. گرفتنی هم که عصن نیس.

میشه گفت اکتسابیه. تحصیلیه.

ابزار کسبش هم فقط همون چیزایی هستش که از ابتدا بهمون داده شده.

گرچه پذیرفتنش غیر ممکن نیست اما در حد غیر ممکن هستش!

حالا، اگه اینو بپذیریم اونوقت: اولا شانس کلا باطل میشه. دوما مساله مشیت الهی به صورت ملموس و معناداری قابل رسیدگی میشه.

علم احتمال میگه اگه یه سکه رو بندازی بالا به احتمال 50 درصد شیر و 50 درصد خط میاد. این درسته اما این احتمال 50 به 50 فقط یک احتماله و قابل پیش شرط یا پیش فرض گذاری برای یک استدلال منطقی نیست. بنابراین ارزش استدلالی نداره. چرا که نمیتونیم بر اساس این احتمال بگیم: اگر 4 بار سکه را پرتاب کنیم آنگاه 2 شیر و 2 خط خواهیم داشت. بلکه باید بگیم احتمال داشتن 2 شیر و 2 خط وجود دارد! سوالی که من مطرح میکنم اینه: اگه پرتاب سکه رو یه دستگاه انجام بده که نیرو و جهت وارد شدن نیرو به سکه رو با دقت بی نهایت بتونیم تنظیم کنیم و از سایر نیروهای وارده صرف نظر کنیم و بعنوان یک نمونه آزمایشی داشته باشیم: اگر با نیروی X و جهت y سکه پرتاب بشه شیر میاد؛ آنگاه پرتاب سکه با نیروی x و جهت y شیر خواهد امد یا خط و به چه احتمالاتی؟ خب این مشخصه که شیر میاد! پس احتمال ریشه در جهل ما داره؛ جهل ما نسبت به نیروهایی که به سکه وارد میشه باعث میشه که ما از سرانجام چرخش سکه ناآگاه باشیم.

حالا اگه من بخش زیرین حقمو بشناسم، اونوقت سرانجام چرخش من در زندگی میوه ای خواهد بود که کاملا رسیده است.حالا بهتر معلوم میشه که اولین مشکل ما اینه که داشته هامونو نمیشناسیم.

اگه یه فلج مغزی مادرزادی نتونه قهرمان دو المپیک بشه تنها کسی که مقصره خودشه. بله درسته، حالا من به این صوبت رسیدم.

آبگیر فرازمینی

نبیند مرا زنده با بند کس

که روشن روانم بر این است و بس

ابراهیم هم همینو میگه و میره بت ها رو میشکنه؛ که «روشن روانم» بر این است و بس.


پشت خالی نمکینه

من از سرد کردن آتش برای ابراهیم فهمیدم که تو چقدر سزاوار اعتمادی.