من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

چقدر از دانش رنج بردیم!

تمیز دادن بین درستی و نادرستی برای یک جوان سهل به نظر میرسد،

چیزی که برای یک پیر بسیار دشوار است.

نوچ

اگه راس میگی، بیا با هم یه قراری بذاریم؛

هر کاری که من به فرمان تو انجام دادم،

تو یک کار به خواهش من انجام بده.

نه اینه که من ناتوانم و تو توانا؟

و من باید تلاش کنم و تو کن فیکون؟

آره، انصاف این بود که بگم

بیا به اندازه توانمون بار برداریم

یا به اندازه کرممون دست بگیریم

یکی من، یکی تو.

-تازه من بار امانت تو رو هم به دوش می کشم.

و هوس خواهش من... هه؛

خشنودی خودته.

-اینو میگن گرفتاری.

.

یه فرصت چند ده ساله دارم

که هم زندگی کنم و بقا رو حفظ کنم

هم پیشرفت کنم و بهتر بشم

هم تو رو پرستش کنم

-و در حالی که در کمال ناآگاهی و نامعینی معلوم نیست حقیقتا دارم چیکار میکنم

قراره با همین این کارها، تو رو راضی کنم!!!

و در این تقاطع گرفتاری

عشق هم بورزم

یک جور به جفتم

جور دیگه به فرزندم

جور دیگه به مادرم جور دیگه به پدرم و جورهای دیگه به برادرم و خواهرم و آشناها و دوستام

و جور دیگه به همنوعم و حتی غیرهمنوعم

ظلوما جهولا؟

همین؟

فکر نمیکنی کم گفتی؟

.

-بازم فکر میکنی جای چونه زدن داره؟

-یکی تو یکی من، قبول؟

-هوممم؟

+و ندا آمد:

+آنکه در قدرت است معامله نخواهد کرد.

-قبول.

شریک سرنوشت راه ها

راه ها سرنوشت دارن ولی آدم ها نه

آدم ها میتونن راهشون رو عوض کنن ولی راه ها مثل امتداد یک خط ناگزیرند

با همه نا-ناگزیری از تغییر راه آدم گاهی خودشو محبوس در سرنوشت می انگاره! سرنوشتی که اصلا واقعیت نداره.

این کار ذهنه. ذهن این سرنوشت رو میسازه.

ذهن برای کسایی که نمیتونن کنترلش کنن مثل یک دشمن مثل سد مثل یک مانع بزرگ عمل میکنه.

هر راهی رو انتخاب کنم مثل سکه میمونه و دو رو داره

روی اول اون چیزاییه که به سوشون میرم

روی دوم چیزایی هستن که ازشون دست میکشم و دیگه نمیتونم به دست بیارم

وقتی راه رو میخوام عوض کنم باید چیزایی رو رها کنم که به سوشون میرفتم

دردناکه، شبیه به از دست دادن عزیزان.

جانکاه ترین تغییر راه، تغییر به راه بازگشته.

بازگشتن به اونچه که ترک کردیم به اونچه که ازشون بریدیم

-آدم با این انگشت های کوچک و نحیف

-جرثقیل میسازه

-اما بی کرانی مثل طوفان نوح بشر و دستاوردش رو طعمه حیات میکنه

خاطرات من از تغییر راه بیش از قدم برداشتن در مسیره

کسی از بازگشت هراس داره که دل به جرثقیل بسته

-آره زندگی میتونست برای منم ساده باشه

-مثل umi تو from up on poppy hill

-مثل بالون سوار باد و ذات میشدم

-مثل آب خودمو به فراز و نشیب دنده های زمین می سپرم

-اما نمیدونم چرا کلنگ شدم

-و به دست فرهاد افتادم

دور کمال بگردیم یا جمال؟

نمیدونم ماه چی از زمین دیده که دورش میگرده!