من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

نوچ

اگه راس میگی، بیا با هم یه قراری بذاریم؛

هر کاری که من به فرمان تو انجام دادم،

تو یک کار به خواهش من انجام بده.

نه اینه که من ناتوانم و تو توانا؟

و من باید تلاش کنم و تو کن فیکون؟

آره، انصاف این بود که بگم

بیا به اندازه توانمون بار برداریم

یا به اندازه کرممون دست بگیریم

یکی من، یکی تو.

-تازه من بار امانت تو رو هم به دوش می کشم.

و هوس خواهش من... هه؛

خشنودی خودته.

-اینو میگن گرفتاری.

.

یه فرصت چند ده ساله دارم

که هم زندگی کنم و بقا رو حفظ کنم

هم پیشرفت کنم و بهتر بشم

هم تو رو پرستش کنم

-و در حالی که در کمال ناآگاهی و نامعینی معلوم نیست حقیقتا دارم چیکار میکنم

قراره با همین این کارها، تو رو راضی کنم!!!

و در این تقاطع گرفتاری

عشق هم بورزم

یک جور به جفتم

جور دیگه به فرزندم

جور دیگه به مادرم جور دیگه به پدرم و جورهای دیگه به برادرم و خواهرم و آشناها و دوستام

و جور دیگه به همنوعم و حتی غیرهمنوعم

ظلوما جهولا؟

همین؟

فکر نمیکنی کم گفتی؟

.

-بازم فکر میکنی جای چونه زدن داره؟

-یکی تو یکی من، قبول؟

-هوممم؟

+و ندا آمد:

+آنکه در قدرت است معامله نخواهد کرد.

-قبول.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد