من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

باخ؛ آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند.

Johannes Brahms may have put it best in a letter to Clara Schumann: "On one stave, for a small instrument, the man writes a whole world of the deepest thoughts and most powerful feelings. If I imagined that I could have created, even conceived the piece, I am quite certain that the excess of excitement and earth-shattering experience would have driven me out of my mind."
Johann Sebastian Bach's the Chaconne
Violin by Bella Hristova

هنوز دارم میام

گفتش که ما آدما غرق نعمت های خدا هستیم من گفتم آره فقط کاشکی آخوندا نمیومدن نجات غریق بشن :))

یکی از آرزوهای من اینه که دوست دارم یه بستنی قیفی بی نهایت بگیرم برم وسط گلزار لابلای گل ها روی چمن بشینم و در حالی که هوای معطر به بوی گل ها رو استشمام میکنم و لیس های چسبناک به بستنی قیفی میزنم، اونجا دختری که همه زندگی منو می بینه شروع کنه به مرور خاطره های خوب من و برام از لحظات خوب زندگیم تعریف کنه. تصویر کنه اونچه که تو زندگی ازشون لذت بردم رو. فقط شیوا حرف بزنه ممتد. ممتد. میخوام لبریزم کنه از خاطرات خوبم طوری که واسه کوچکترین خاطره بد جایی نداشته باشم ^_^

جدیدا فهمیدم اونچه که زندگی رو دردناک میکنه خوبی ها و تجربه خوبی هاس. بدی ها آدم رو به حرکت در میارن به محض دریافت هر بدیی اولین واکنشی که ما نشون میدیم اینه که ازش دور بشیم. اما حسرت از دست رفتن خوبی ها و فقدان تکرار مجدد تجربه خوبی ها سهمگین ترین دردی هستش که میشه به آدم تحمیل کرد.

ماجراجویی، خطرپذیری، آزادگی، شهامت، اینها خیلی انگیزه های منو قلقلک میدن. یکی از ماجراجویی هام سر تقاطع من و سپیده شروع شد. از سپیده گفته بودم (اینجا). در من خواستن رو روشن کرد ~_~ و گفت بلندپرواز باش گفت بالاترین حد فرازجویی عبور از ورای خودته.

من مثل یک نور شکسته شده پس از برخورد به سطح آب، در فضای بی نهایت زندگی سرگشته و گم شدم.

بعدها، گمگشتی مثل یک بلد منو به سر تقاطع سهراب سپهری برد. سهراب دست منو گرفت. با هم به جاهایی سر زدیم. ما هیچ وقت روی هیچ ابری پا نذاشتم ما همیشه روی زمین پا گذاشتیم که خیر باید بگم من برای اولین بار پا به زمین گذاشتم. خدا رو از اونور ابرها اورد تو لمس پوست یه سیب. یه دستمال داشت جادویی نبود اما مخصوص پاک کردن غبار خرفتی بود. وقتی گفت «فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ» کوه واهمه در من فرو ریخت. وقتی از گرم شدنش با اجاق شقایق - در پشت یک سنگ اجاق شقایق مرا گرم کرد - گفت، سرچشمه همه گرماها و گرمی ها رو در درون خودم پیدا کردم.

اینتر میزنم و در این لحظه، آخرین باری که روی دکمه اینتر زدم رو گواه میگیرم که هرگز از صحبت کردن درباره سپیده و سهراب خسته نشدم. همیشه مشتاق گفتن از شمام ~_~

هرگز هیچ خائنی سرش رو بالا نگرفت. وفاداری شرط لازم برای سر بالا نگه داشتنه. هرجا احساس کردی سرتو نمیتونی بالا نگه داری دنبال عهدی بگرد که وفا نکردی.

دوستی مستلزم جوانمردی و گذشت کردنه. من درختی ندیدم که به هیزم شکنی نفرین کنه. اگه از سوختن هیزم گرم شدید پس عطش درخت رو برای ادای دوستی ندیدید.

حدود 4-5 میلیون سال قبل سیاره ای غریبه به زمین خورد و دستش رو به دل زمین رسوند و آتش مذاب رو بیرون آورد و باهاش درگرفت. غریبه بود و زمین رو هم نمیشناخت اما بعد از اینکه با آتش دل زمین درگرفت دچار نیروی پنهان جاذبه شد. بعدها عاشق و ماه زمین شد و حالا میلیونها ساله که عملا داره دور زمین می گرده. می خوای دوست کسی باشی باید خودتو به آتشی که درونش شعله میکشه بزنی و باهاش درگیر بشی.

واحه را واهمه کشت

واحه و واهمه.

جهل ما رو با املای متشابهشون فریب داد.

و ما شانس رو با پرهیز عوض کردیم.

تجربه واهمه ما رو از تجربه واحه دور نگه داشت.

هنوز تجربه راه گشاست؛ ای کاش یادمان بیاید.

واحه در انتظار کسی بی واهمه است.

خوب

وقتی میگیم یا میشنویم یه چیزی خوبه، این خوب بودن دقیقا چطوری تعریف میشه؟ و خوب معنیش چیه؟ و در کاربرد گسترده ش تو کل زندگی: 1. ما رو با چه چیزایی دم خور میکنه 2. ما رو از چه چیزایی دور می کنه 3. ما رو مشتاق چه چیزایی میکنه 4. و ما رو از چه چیزایی متنفر میکنه.

اگه من اشتباه میگم منو اصلاح کنید: به طور کلی بشر هیچ وقت نخواسته بد باشه؛ میخواسته خوب باشه. بازه زمانی رو محدود کنیم تا ملموس تر باشه. از 200 سال پیش تا حالا روند کلی حرکت بشریت به سمت این بوده که خوب باشه نه اینکه بد باشه. مثلا همونطور که 200 سال پیش مردم میخواستن خوب باشن امروز هم میخوان خوب باشن اما چون تعریف دقیقی از خوب بودن وجود نداره بنابراین 200 سال قبل یه جوری دنبال خوب بودن میرفتن و امروز یه جور دیگه. این جورواجور دنبال خوبی رفتن، پاسخ اون 4 تا سوال رو در هر دوره از زندگی بشر تغییر میده. تازه خوب بودن در بین اقوام و ملل مختلف تفاوت داره!

از دیکشنری گوگل که استفاده کنیم به ما کمک میکنه تا یکمی به پاسخ اون 4 تا سوال نزدیک  بشیم. البته به صورت کاملا انتزاعی و شما خودت باید فکر کنی و نتیجه بگیری من جواب ساده و صریحی نمیتونم بدم. تاثیر تغییر ادبیات رو ناچیز فرض میکنیم D:

کلمه dignity به طور کلی به وقار و بزرگی و والایی معنی میشه. آیا میشه گفت که بشر امروزی از والایی بدش میاد یا بشر دو قرن قبل از وقار بدش میومده؟ چون فرض ما اینه که بشر همیشه دنبال خوب بودن میرفته بنابراین میگیم که خیر. در دیکشنری گوگل آمار کاربرد این کلمه از سال 1800 تا حالا رو به نزول بوده و الان تقریبا به یک پنجم رسیده!

کلمه honest صفتی به معنی درستکار و امین هستش. آمار کاربرد از 1800 تا 2010 تقریبا به کمتر از نصف رسیده!

کلمه honor به طور کلی (بعنوان اسم) به افتخار، شرف و سربلندی معنی میشه. آمار از 1800 تا 2010 تقریبا به یک دهم رسیده!

برعکس این نزول ها، کلمه ethics به مجموعه اخلاق و کردار اطلاق میشه تقریبا همون چیزی که ما میگیم اخلاق. آمار از 1800 تا 2010 تقریبا به 10 برابر رسیده.

حالا جالب اینه که خود ethics هم مثه خوب معنای ثابت و مشخصی نداره. بین اقوام مختلف فرق داره و دوره به دوره عوض میشه. در حالی که میدونیم درستکار یا همون  honest تعریف مشخصی داره.

وقتی میگیم خوب مشخص نیست که چه مشخصه هایی داره، اینجوری میشه که200 سال پیش کلمه خوب، کلماتی شامل dignity, honest, honor و امثالهم رو به ذهن مردم متبادر میکرده و در حالی که امروزه اینطور نیست.

تصور من اینه که یا داریم (به واسطه اون 4 تا سوال) منحرف میشیم یا داریم ابعاد و جزییات بیشتری از خوب رو پیدا میکنیم.

احتمال سوم که بسیار خطرناکه اینه که ما به دنبال سراب رفته باشیم یعنی فریب خورده باشیم. با نیت حرکت به دنبال خوب، در عمل به دنبال بد رفته باشیم. آمار کاربرد کلماتی مثل good, morality, ethics و حتی honesty (اسم مشتق شده از صفت honest) که در طول دو قرن گذشته کاربرد تقریبا ثابتی داشتن نشون میده از نظر انتزاعی ما در وضعیت خوبی هستیم اما انتزاع فریبنده س.

اگه روند مثبت بوده باشه، باید تاثیرش رو هم بتونیم دریافت کنیم! شاید بشه انتظار داشت که کاربرد صفات خوب بالاتر برن چرا که صفت توصیف گر اشخاص دارنده اون صفت هستن که بالاتر بودن تعداد این اشخاص به معنی روند مثبت حرکت به سمت خوبی هستش. اما آمار کاربرد کلماتی مثه honest, sincere, truthful, faithful در مقایسه با deceptive, unfaithful, dishonest, untruthful گرچه تصویر قطعیی از نزول و صعود نمیده - و عقلانی هم نیست که تاثیر ادبیات رو صفر حساب کنیم - بهرحال نشون میده که کاربرد صفات پسندیده نسبت به ناپسندیده روند نزولی داشته.

دیدگاه های متفاوت در بررسی این صوبت و آمار سرسری قطعا وجود داره بنابراین استنتاج های متفاوت هم وجود داره. دیدگاه و استنتاج شما چیه؟

بر لبه تناسبات دودویی

وقتی از اندازه دنیا صوبت میکنید حواستون باشه که دنیا برای هر کسی به اندازه خودشه.

صوبت سر صفحه نمایش گوشی موبایل بود، گفت: تو صفحه 5 اینچی عصن فرقی نمیکنه که hd باشه یا fhd باشه. گفتم: برای تو فرق نمیکنه و این دلیلش فرق نکردن اون دوتا نیست.

اسوندسن میگه بی اعتمادی موجب بی اعتمادی بیشتر میشه... ترس جلوی کاری رو میگیره که میتونه ترس رو از ببره. پس تا نترسی می ترسی.

به نظر من یکی از تفاوت های کلیدی انسان با غیرانسان اینه که انسان میتونه برپایه تغییر زندگیشو بنا کنه. حیوان و گیاه براساس تقدیر زندگی میکنن. تکون بخوریم تغییر بدیم تا جلبک نباشیم.

همیشه خطرناک ترین و موثرترین ابزار نابودکننده هر چیزی، از جنس همون چیز بوده. همیشه همینطور بوده. حتی گرگ هم اینو فهمیده بود (تو داستانها) تو لباس گوسفند میومد تا برای دقایقی گوسفند باشه تا جامعه گوسفند آسیب پذیر بشه. فرهنگ رو با تفنگ نمی شه نابود کرد. موسیقی رو با نقاشی نمیشه سر برید. نویسندگی رو خنجر نمی زنن. یه مرتجع یه متعصب یه منحرف یه بی اخلاق فرهنگ رو بیمار میکنه. موسیقی رو نت ها و لیریک های بی معنی و پوچ به ابتذال می کشونن و... حتی دنیای دیجیتال ویروس مخصوص خودشو سفارش داده ^_^

مراقب خودتون باشید چون خطرناک ترین و کارگرترین دشمن شماست. تمام زندگیتونو وقف مراقبت از خودتون کنید ~_~


در ادامه:

با فانوس نمیشه رد نور فانوس رو گرفت و دنبال فانوس گشت.

هیچ چیزی چشم ما رو پر نمیکنه ولی من از تماشای یک گل پر می شم.

ما هزاران کلمه رو تو عمرمون یاد میگیریم اگه روزی بیماری فراموشی حافظه برامون پیش بیاد آخرین کلمات و آخرین اشاره هایی که از یاد ما میرن بله و سرتکون دادنه. این شبیه خاصیت تاثیرپذیری روح از جسمه.

من هیچ وقت نتونستم بین دو زن یکیشونو انتخاب کنم.