من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

بر لبه تناسبات دودویی

وقتی از اندازه دنیا صوبت میکنید حواستون باشه که دنیا برای هر کسی به اندازه خودشه.

صوبت سر صفحه نمایش گوشی موبایل بود، گفت: تو صفحه 5 اینچی عصن فرقی نمیکنه که hd باشه یا fhd باشه. گفتم: برای تو فرق نمیکنه و این دلیلش فرق نکردن اون دوتا نیست.

اسوندسن میگه بی اعتمادی موجب بی اعتمادی بیشتر میشه... ترس جلوی کاری رو میگیره که میتونه ترس رو از ببره. پس تا نترسی می ترسی.

به نظر من یکی از تفاوت های کلیدی انسان با غیرانسان اینه که انسان میتونه برپایه تغییر زندگیشو بنا کنه. حیوان و گیاه براساس تقدیر زندگی میکنن. تکون بخوریم تغییر بدیم تا جلبک نباشیم.

همیشه خطرناک ترین و موثرترین ابزار نابودکننده هر چیزی، از جنس همون چیز بوده. همیشه همینطور بوده. حتی گرگ هم اینو فهمیده بود (تو داستانها) تو لباس گوسفند میومد تا برای دقایقی گوسفند باشه تا جامعه گوسفند آسیب پذیر بشه. فرهنگ رو با تفنگ نمی شه نابود کرد. موسیقی رو با نقاشی نمیشه سر برید. نویسندگی رو خنجر نمی زنن. یه مرتجع یه متعصب یه منحرف یه بی اخلاق فرهنگ رو بیمار میکنه. موسیقی رو نت ها و لیریک های بی معنی و پوچ به ابتذال می کشونن و... حتی دنیای دیجیتال ویروس مخصوص خودشو سفارش داده ^_^

مراقب خودتون باشید چون خطرناک ترین و کارگرترین دشمن شماست. تمام زندگیتونو وقف مراقبت از خودتون کنید ~_~


در ادامه:

با فانوس نمیشه رد نور فانوس رو گرفت و دنبال فانوس گشت.

هیچ چیزی چشم ما رو پر نمیکنه ولی من از تماشای یک گل پر می شم.

ما هزاران کلمه رو تو عمرمون یاد میگیریم اگه روزی بیماری فراموشی حافظه برامون پیش بیاد آخرین کلمات و آخرین اشاره هایی که از یاد ما میرن بله و سرتکون دادنه. این شبیه خاصیت تاثیرپذیری روح از جسمه.

من هیچ وقت نتونستم بین دو زن یکیشونو انتخاب کنم.

نظرات 5 + ارسال نظر
نگار دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 22:17

در جواب حرفت می تونم حرف دلمو بزنم وناراحت ترت کنم.
اما خب چیزی نمیگم!
همون طور که به مامانم نگفتم!

اینکه من چیزی نگفته بودم دلیلش اینه که نمیتونی الان درک کنی چه حرف بدی زده ای.
بهتره به جای اینکه در پی پاسخ دادن باشی در پی فهمیدن این باشی که چرا حرفت خیلی بد بوده.

نگار دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 14:55

توازمن ناراحتی؟

ناراحت بودم یادم نیست چرا، مهم هم نیست.
اما وقتی دیدم چه مطلب زشتی درباره تحویل جسد تکه تکه ت به مادرت نوشتی خیلی ناراحت شدم و هستم.

نگار چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 16:57

ژنِ تو هم؟

ژن هممون دیگه. ژن ما که ماورای مکان نیس :/

نگار چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 15:07

تغییر؛)
برای من کلمه ی قشنگی یه
متنفرم ازمذهبی هایی که آدمهارو ازتغییر می ترسونن
و
به تفکر حکم کفرورزیدن میدن..

به خاطر ژنی که داریم ما در احاطه این مذهبیا هستیم

نگار چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 14:56

من هیچ وقت نتونستم بین دو زن یکیشونو انتخاب کنم.
جمله ساده ست
ولی احتمالا منظور پیچیده تری داری
که من نمی فهمم

پیچیده که فک نکنم باشه %_%
شاید بخاطر اینه که دختر هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد