من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

نزول هدف در مسیر

خوشبختی رو وقتی پیدا میکنید که خوشبختی ها شما رو پیدا کرده باشند.

به همین ترتیب،

نیک بختی و نگون بختی رو وقتی پیدا میکنید که از اونها شما رو پیدا کرده باشند.



تا وقتی تقاضای درخت کنار جاده رو درک نکنی و برعکس تا وقتی هجرت رو از جاده کنار درخت به دوش نگذاری...

تا وقتی از سر شاخه درخت توت کنار جاده نخوری و برعکس تا وقتی فتح قله لیاقتت رو انتهای جاده کنار درخت توت تمنا نکنی...

و این داستان تعادل است.

اگرچه ما تعادل رو درک نکردیم، به درک!

اما سوال اساسی اینه که، تعادل رو بر چه چیزی برقرار کنیم؟

من اینطرف الاکلنگ و تو اونطرف الاکلنگ، فکر میکنیم که تعادل رو برقرار میکنیم، اما غافلیم که تعادل رو ما برقرار نمیکنیم بلکه ما قانون تعادل رو اجرا میکنیم! و تعادل الاکلنگ، روی پاشنه برقرار میشه.

حالا، تعادل بین «درخت توت» و «قله لیاقتم» رو بر چه چیزی برقرار کنم؟؟؟

کریمینال ابیوس

هر چیزی رو به طور «نامناسب» استفاده کنی، حقیقت اینه که یه Criminal Abuse انجام دادی. حتما نباید از پوشش حیثیت یه نفر به زور عبور کنی تا کریمینال ابیوس رخ بده! همینکه از اختیارت نامناسب استفاده کنی کافیه که هبوط کنی. مطمئنا اختیار بخش هستی، از ابیوس آقایونی که این کار رو با دین کرده و میکنن، نخواهد گذشت و من نیز هم.



میتونی مثه دختر سمت راستی ناباور از اطلاع و واقعیت باشی و میتونی مثه سمت چپی هم آواز بشی با این حماسه که «من انقیاد به سوءاستفاده جنایی را بر نخواهم تابید».

و آواز من:

که گوید برو دست رستم ببند - نبندد مرا دست چرخ بلند

که گر چرخ گوید مرا کاین نیوش - به گرز گرانش بمالم دو گوش

جناب اقای ماسوم به نشانه خدا، اعتبار ریشه استوار من چند برابر هزار و چهارصد سال است، تو اگه پستی و خواری رو میپسندی که ریشه های تو از جنس «عرب دختر زنده به گور کن» آب حیات بنوشند، من به تکلم حروف گ، چ، پ و ژ - که مومنم به اینکه تنها تیرهای شایسته کمان آرش هستند - می بالم و مغرورم و مفتخرم.

رومی یا زنگی خالص

یهو به فکرم رسید که چطور موسی وقتی خدا تجلی میکنه نمی میره! باید بگیم چه قلب وسیعی داشته چقدر باز بوده چقدر صاف بوده که این بار رو تحمل میکنه یا اینکه باید بگیم چه دل سنگی ای داشته چقدر نالطیف بوده که این فشار روش اثر کاری نمیکنه!؟؟

حالا خواستم بگم این مصرع چقدر کشنده س، موسی بود بیهوش میشد یا نه، نمیدونم! ولی منو مملو میکنه از حس آرزو کردن. یعنی همچین «جانا»یی ممکنه وجود داشته باشه؟ تو سرزمین رویاها یا ناشناخته ها؟ یا اینکه هست ولی دلی برای گم شدن تو افسونش نیست؟

به زلف سر کجت جانا گمشده دلم