من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

نزول هدف در مسیر

خوشبختی رو وقتی پیدا میکنید که خوشبختی ها شما رو پیدا کرده باشند.

به همین ترتیب،

نیک بختی و نگون بختی رو وقتی پیدا میکنید که از اونها شما رو پیدا کرده باشند.



تا وقتی تقاضای درخت کنار جاده رو درک نکنی و برعکس تا وقتی هجرت رو از جاده کنار درخت به دوش نگذاری...

تا وقتی از سر شاخه درخت توت کنار جاده نخوری و برعکس تا وقتی فتح قله لیاقتت رو انتهای جاده کنار درخت توت تمنا نکنی...

و این داستان تعادل است.

اگرچه ما تعادل رو درک نکردیم، به درک!

اما سوال اساسی اینه که، تعادل رو بر چه چیزی برقرار کنیم؟

من اینطرف الاکلنگ و تو اونطرف الاکلنگ، فکر میکنیم که تعادل رو برقرار میکنیم، اما غافلیم که تعادل رو ما برقرار نمیکنیم بلکه ما قانون تعادل رو اجرا میکنیم! و تعادل الاکلنگ، روی پاشنه برقرار میشه.

حالا، تعادل بین «درخت توت» و «قله لیاقتم» رو بر چه چیزی برقرار کنم؟؟؟

نظرات 8 + ارسال نظر
صالحه جمعه 2 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 17:30

سربازی تجربه ی جذابیه:))
خوش به سعادتت

خدا وسط هست!!!
ما گردش نمیگردیم!!

ولی نگا کن من میگم اگه اونطور ک خدا گفته عمل کنیم
اولا تعادل داریم
دوما خدا وسطه

آدم تو فکرش همه چیزو بهم پیوند میده. همه چیز رو اگه بخواد درست و اگه بخواد نادرست می بینه. بین هر دو یا چند چیزی ارتباط و منطق ایجاد میکنه. اما عالم خاک این رو برنمی تابه. باور دارم که استعداد به وضوح دیدن این مساله، برای تو و من و دیگران، وجود داره. اما کی استعدادمون محقق میشه؟! شاید دنبال یه چرا می گرده!
من که حرفتو قبول داشتم از اولش صالی، فقط پرسیدم «چجوری». چجوری خدا وسط یا پاشنه باشه؟ خدا رو بذاریم بین دو سر الاکلنگ، چجوری؟ خدا بذاریم، بین وقت گذاشتن برای درس و وقت گذاشتن برای غذا، تعادل برقرار کنه، چجوری؟
خیلی گلی ^_^

صالحه جمعه 2 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 01:32

یره=))
وای به من!!!
چه چیز یره انقدر تو رو جذب میکنه؟؟

کلا گفدم وگرنه واس من ک فرق نمیکنه مشهد و نیشابور نداریم:))

خدا رو باید گذاشت وسط
و دورش طواف کرد :)
بد میگم؟؟؟

خفن رو خوب اومدی الحق!!

یره خیلی باحاله
یه سرگروهبان داشتیم مشهدی بود بعد یه سرباز هم داشتیم مشهدی بود. مدام با این سربازه خوش و بش میکرد و میگفت بهش یره یره یره... اخماشو هم میذاشت واس من =(
بد که نمیگی! اتفاقا قشنگ میگی ^_^
فقط تو بگو خدا رو چجوری بذاریم وسط!

صالحه پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 15:34

نهههه دیگهههه عاغاااا دیگهههه
ما مهمون داشتیم سرم شلوغ بوووود
با ارفاق نمره بده:))

من با دختر بودنم از دیوار راست بالا میرم
ولی دیگه دیوارای خونه و محل کفاف نمیده!!!
باید برم یه محل جدید برای بالا رفتن از دیواراش یافت کنم:)))

=))فک کنم خیلی از این یره خوشت اومده ها!!!
من مشهدی نیستم که نیشابوری ام:))
مشهدی هم کم بلدم البته لهجه هامون خیلی نزدیکه:))

چرا دیگه پاشنه شد خود خود خود خدا:))
پاسخ معمای سه حرفی ما خدا بود:)))

متشکر و سپاس از یو ؛)

اره شاید چندین سال دیگه که که عقل ناقصم کامل شد
و اومدم اینا رو خوندم و یا فکر کردم بهش
باخودم بگم اینجا میتونستم به جای این حرف یه چیز دیگه بگم و کلی با خودم حرف بزنم!!!!
و اون کسی ک کنارمه دیوونه ای نثارم کنه=))
ولی هر چی باشه خاطره میشه:))
جز خاطرات خوب:))

التماس نکن یره D: ارفاق و اینا نداریم D:
خدا رو شکر پسر نشدی وگرنه از اشرار محله میشدی =))
نی.شاپور هم همون مشهده دیگه یره
اخه چجوری خدا رو میشه گذاشت وسط!!
خاطرات خفن ^_^
تنQ

صالحه چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 20:37 http://yek-fenjan-sher.mihanblo.com

سلام و درود من بازگشم:))
عذر بخاطر تاخیر طولانیم:))

فعلن که بایستی انرژیامو در نطفه خفه کنم....
هیچ کار هیجان انگیزی برا انجام رسوندن
و
هیچ دیوونه بازیی ندارم:(

خودمم نمیدونم والا یکم خل وضعم فقط از زندگی نوشتنو کمی فهمیدم!!

ببین اینیکی تو موگویی...
من نمیدونم تو چطور چیزی مد نظرته چقدر باور داری اینی ک میگمو
ولی خوب ببین..
زندگی ما طوریه که نامحدوده
هیچ کس نمیتونه تحمل کنه سکون رو تو زندگیش...
اون پاشنه ای وسط قرار میگیره بنظر من خود خداست!!

راهنمایی و راه و روشی که خدا گفته...
نا محدود ترین چیز میتونه ما رو تغذیه کنه
پس فقط خدا میتونه پاشنه باشه:)

من یه دختر دبیرستانی بیخیال نسبتا بازیگوشم
و مطمئنا گزینه مناسبی برای رد یا اثبات استدلال نیستم

ولی خوب من میگم که خودت استدلال خودتو رد کردی...
چون گفتی::دین اسلام به ناخن پای تو هم فکر کرده...

و نظرم هم که بالا گفدم ...خدا پاشنه اصلیه:))
و اگه طبق نظر خدا عمل کنیم
تعادل داریم تو زندگیمون:))
چون برا همه چیزمون"حتا ناخن پا" نظر داده و گفده چطوری عمل کنیم

به گمانم هر انچه میخاستم بگم را گفدم

سلااااوووم و سه رود =) تاخیر نمره منفی داره D:
طفلی! حالا باز من پسر بودم از در و دیوار بالا میرفتم @_@
چیز خوبی رو فهمیدی
این تیکه رو مشهدی اومدیا، خیلی لهجه باحالیه =) یره =)
چون گفتارتو قبول دارم، به طور کلی میگم درست میگی، اما، جواب این معمای پاشنه ای رو ندادی.
خوب و قشنگ گفتی و منم دوس داشتم حرفاتو.
تنکیو وری مااااچ ^_^
بهرحال، به قول دکترشریعتی من قصد ندارم با دادن جواب، راحتت کنم! ترجیح میدم پاسخ ندم تا هر وقت یاد این گفتگو افتادی، نقاط تاریک و ناروشنش، سیخونکت بزنه و نا-راحتت کنه ^_^

صالحه یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:48

سلااااام و درووود:))
بسی خوبم الهی شکر
توچی؟خوب هسدی؟؟

ببین میگم اون درخت توتی که مد نظرته مهمه!!

الان یه چیز دیگه هم به ذهنم رسید برای پاشنه تعادل
::
وجدان!!

بنظرم وجدان چیزیه که نه کاملا اسیر دل میشه نه کاملا اسیر عقل
نه میخابه هیچوقت!!(حالا یه سری سمعکشونو دراودرنو و خودشون و زدن به کر بودن کاری نداریم)
ولی وجدان شاید اصلا خودش پاشنه تعادل عقل و دل باشه...
نظرت؟
یا وجدان هم مث عقل وسیله سنجشه؟؟

اصلا تعادل بین چی؟؟
بین هدفت و لیاقتت؟؟؟
تو اگه اراده کنی که برسی به هدف!!!
این اراده کردنه دنبال خودش لیاقت میاره دیگه!!!
چون تلاشت ثمر داره!

اما تعادل تو روزای زندگی فک میکنم کلی تره!
پس یه پاشنه ی بزرگ تر لازم داره...
که میتونه این پاشنه چند تا پاشنه باشه که بهم چسبیدن...

و هر جایی از زندگی پاشنه تعادل خاص خودشو میخاد!!!

دیدگاه ها متفاوته خوب...
مثلن من خودمو بخام بگم....
همیشه با راهنمایی ها و هشدار ها سعی کردم تعادلمو حفظ کنم...

واسه اون سوالی هم گفدی تو مسیر هدف با یه چیز غیر منتظره روبرو بشی...
شاید ترکیبی از عقل و دل و راهنمایی ها و ارشاد ها(حالا اون هایی که قبلا بهت شده و رس هایی که گرفتی)
چون بنظرم شاید هر کدوم از اینا بدون هم ناقص باشه
عقل بدون دل احساس نداره
دل بدون عقل شعور نداره
پند بدون این دوتا نمیدونی که از کدوم پند استفاده کنی و کجا بذاری این پند رو که درمون کنه

شاید یه جورایی مثل اعضای بدن باشه
دست بدون فرمان عقل حرکت نمیکنه
عقل بدون خون رسانی قلب کار نمیکنه که دستور بده!!!

و شاید هم برای پاشنه تعادل
تضمینی ترین پاشنه پاشنه ای باشه که ترکیبی از چند چیز باشه...
تعادل وقتی برقرار میشه که تو بتونی بسنجی...درست استفاده کنی
درست جا گذاری کنی...

(چقدر شاید و اما گفدم نصفه شبی!!!
نمیدونم چندان مفید درمیاد یا فردا صبح میذارموشون به حساب هذیون شبانه؟؟؟)

سلام و سیصدرووود *_^
خوبم
با این همه انرژی که از جیبات میریزه چ میکنی صالی
نمیدونم چی تو رو هل میده که بنویسی، فقط باورم اینه که چیز خوبیه. ازش خوشم میاد.
آره درست میگی وجدان ندای راهنمای درونه، پاشنه نیس
درسته، لیاقت چیزی نیس که ثابت باشه، لیاقت کسب کردنیه.
آها! این مرتبطه که میگی ترکیب چندتا الاکلنگ ^_^ نمونه پاشنه سازی هاتم هم واردن ^_^ و هر جا یه تعادلی میخواد هم قبول ^_^ اما آخرش پاشنه ای که باید وسط بایسته چیه؟
مثالتم هم جور در میاد =) وقتی درگیر امتحان فردا صبح هستی و وقتت رو گذاشتی داری درس میخونی، چه زمانی غذا میخوری؟ چطور تعادل بین درس خوندن و غذا خوردن رو به دست میاری؟ این جوابش سخت نیس، درسته D: چه چیزی بین وقت گذاشتن برای درس خوندن و وقت گذاشتن برای غذا خوردن، پاشنه میشه =)
«شاید» و «اما» از جمله کلمات گفتار منطقی هستن صالی گلی ~_~
حالا،
چرا حدس تو به این سمت نرفته: «دین اسلام که به ناخن پای تو هم فکر کرده» چطور ممکنه که این مساله اساسی رو تدبیر نکرده باشه؟
در اینصورت دین ما مشکل داره!

اگه فرض کنیم که من نظر بدم: دین مشکل داره؛ میتونی رد ادعای منو استدلال کنی؟

صالحه شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 16:41

من نه منم نه من منم؟؟؟؟؟؟
کی به کیه درخت کیه؟؟؟

امم خوشبختی و نگون بختی باید ما رو پیدا کنن؟؟
ینی ومن واستم که بیاد پیدام کنه!!
تفسیر درباره ی خوشبختی و نگون بختی فراوانه
ولی چیزی که مشخصه اینه که
نابرده رنج گنج میسر نمی شود!!

من نفهمیدم تا وقتی که درخت و و جاده و هجرت و توت واینا رو تنما نکنی و نبینی
چی میشه؟؟؟
اخر جمله های تا وقتی هات سه نقطه شد!!
چمدونم والا

حالا برا الاکنگ زندگییت دنبال پاشنه ای تا تعادل روش برقرار باشه؟؟
بسگی داره توتی که ازش حرف میزنی چی باشه؟؟
لیاقت هم که همه توانایی اینو دارن که لیاقت داشته باشن:))

اما برا نقطه تعادل؟؟!!
نمیدونم!!
عقل چطوره؟؟
بهر حال الاکلنگ فیزیکه که تو پارکا نمود پیداکرده
و فیزیک عقله!!
اگه الاکلنگ داری که فک کنم عقل خوب باشه!!

دیگه وسع من همینقدر بود
باید با زیر نویس فارسی خوند نوشته هاتو

سلام صال ماصالی چطوری =)
منو تو نداریم رفیق =)
اره راس میگی یه مقدار مبهم نوشته بودم؛
چقدر خوشبخت تو دنیا وجود داره که تو رو خوشبخت کننده خودش پیدا کرده و...
درواقع تو این موضوعات دوس ندارم شفاف بنویسم.
وقتی تو مسیر رسیدن به یه هدف، با یه چیز غیرمنتظره روبرو میشی، که اختیار داری اونو نادیده بگیری یا تامل کنی، در این حالت، چه معیاری میتونه گزینه درست رو بهت نشون بده که بری یا بمونی؟
بهت میگم اهل بزن بزنیا ^_^ آره =) فقط اینکه عقل وسیله سنجشه نه نقطه اتکای تعادل.
میدونی تو تمام روزهای زندگیمون، اغلب به طور ناخودآگاه، داریم همین دنبال همین پاشنهه میگردیم، برای انتخابهای گوناگونمون؟
مرسی حرفاتو دوس داشتم =)

نگار شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 14:44

به عقیده ی من الاکلنگ هیچوقت نه تعادلو برقرارمیکنه نه تعادلونشون میده حتی.

بله همینطوره =) الاکلنگ یه وضعیته. این وضعیت میتونه از قانون تعادل تبعیت کنه و یا نکنه.

نگار شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 14:42

ها؟!!!!
نفهمیدم هیچ چی
پارادوکس که میگن همینه عایا؟!!

پارا2کس چی هست!؟
D:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد