من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

and vice versa

you are the victor as long as you do not fear the truth.


من مطمئنم که این منم که دارم تکون میدم خودمو

آیا خدا ما رو امتحان میکنه که مثلا در امری خودمون رو نشون بدیم یا از خودمون قابلیتی رو اثبات کنیم؟

به طور کلی، آیا قراره ما چیزی رو به خدا نشون بدیم؟

در اینصورت، باید این اصل رو بپذیریم که خدا به اون چیزی که ما اثبات میکنیم یا نشون میدیم آگاه نیست.

و

برعکس،

اگه امتحانی نیست و قرار هم نیست که ما چیزی به خدا نشون بدیم از خودمون و اصل این باشه که خدا از قبل به چیزی که ما داریم اثبات میکنیم آگاه باشه، پس ما در یک مسیر از پیش تعیین شده هستیم!


تکلیف دعا و آرزو و امید و هدف و تلاش و تغییر چی میشه؟

من واقعا نمیتونم بپذیریم - در درون خودم، احساسی و قلبی و نه عاقلانه و فلسفیانه - که تغییراتی که میکنم تماما (100 درصد) خارج از کنترل و اراده خودمه.

وقتی خشم دارم و از سر خشم کاری میکنم چرا بعدش احساس ندامت میکنم؟ غیر از اینه که اثبات میکنه من به اراده خودم کاری رو کردم که الان حس خوبی به اون ندارم؟

اگه به اراده خودم نبود خب بعدشم احساس ندامت نمیکردم چون دست خودم نبوده. مثلا فکر کن یه خوابی ببینی که یه کاری توی عالم خواب انجام میدی. آیا بعد که بیدار شدی نسبت به اون عمل احساس ندامت داری؟ خیر. نه به خاطر اینکه واقعیت نداشته بلکه بخاطر اینکه از سر اراده تو نبوده!


پس اراده من در وقوع عمل دخیله. پس جبر نیست. پس در حال طی کردن یک مسیر از پیش تعیین شده نیستیم.

اما آیا خدا آگاهه به نتیجه عمل من در آینده؟ عملی که هنوز مرتکب نشدم. یا بهتره بگم اصلا آیا عملی من در آینده انجام خواهم داد و خدا آگاهه به عمل و نتیجش؟

راز جوان ماندن

میدونی دیگه «بزرگ شدن» معنی نداره

دیگه «بزرگ شدن» و «مرد» شدن تبلیغ نمیشه

«جوانی» تبلیغ میشه و اینه که دیگه «مرد» نداریم.

اسمت چیه؟

واقعیت من چیزیه که از طریق حواس قابل درکه. میشه دید، شنید، لمس کرد و...

حقیقت من راهی هست که من خودمو بهش اختصاص دادم بواسطه تمام نیروهایی که از من متساعد میشن.

خدا جنبه واقعی نداره. (البته بحثی هست که همین دنیا هم وجهی از خداست اما فعلا بشر فرض میکنه که خدا جسمیت پیدا نمیکنه).

جنبه حقیقی خدا همون اسامی خداست که توصیفش میکنن. رحمان، خالق و...

واقعیت من یا جسم من در نهایت و بعد از مرگ وارد چرخه بازیافت میشه توسط طبیعت.

و جنبه حقیقی من منتهی به مجموعه ای از اسامی خواهد شد.

همه اسامی اعم از عشق، باور، ترس، شجاعت، بخشندگی و... از اول خلقت وجود داشتن و تا آخر و تا ابدیت خواهند ماند.

من میتونم مجموعه ای از این اسامی رو انتخاب کنم و خودمو بهشون اختصاص بدم.

حقیقت من بازنمود زندگی من خواهد بود در دنیای پس از مرگ.

extend arms to the beyond

Possibility points out to what is inside the boundaries whereas impossibility speaks of beyond the boundaries.

Possibility is a sure evidence of restriction while impossibility is a tenable hope to reach freedom.

You shall not go after possible things but expanding the boundaries of possibility.


The irony of balance.

The Nurturer

He who has no name surely guided your steps.


The Ten Commandments

بهترین انتخاب گاهی بدترین کار ممکنه

علی رو همه دنیا قبول دارن

نهج البلاغه رو هر کس بخونه اعتراف میکنه که قدرت کلام علی، در طول تاریخ بشر، اگه بی نظیر نیست کم نظیره  و این در مورد آگاهی، ذکاوت و حکمت علی هم صادقه

چندین ماه قبل از شروع جنگ صفین، هر دو طرف اردو زده بودن و اینکه وارد جنگ نمیشدن صرفا سیاست علی بود که تونست با گفتگو و اندرز بسیاری رو از جنگ منصرف کنه و ماه ها جنگ رو به تعویق بندازه

این جمله منصوب به علی که میگه «تا زبان ما می برد، شمشیر ما در غلاف می ماند» چیزی نیست که خلاف رویکرد ثابت شده علی باشه و من علی رو بعنوان متمدن ترین چهره تاریخ بشر می بینیم که «چاره رو در کلمه می بینه».


وقتی در صفین شورش شد که «لا حکم الا لله» و از علی خواستن تا جنگ رو تمام کنه مسلما اینطور نبوده که علی سریعا بپذیره.

قطعا علی با مخالفین وارد گفتگو شده - این غیر قابل انکاره

و علی - کسی که تاریخ بشر به قدرت کلام و حکمتش نه تنها اعتراف میکنه بلکه میباله - از پس جهل راسخ مخالفین بر نمیاد

هر کس که تاریخ اون واقعه رو خونده باشه گواهی میده که بدترین حرکت همون چیزی بوده که مخالفین از علی میخواستن

اینجا نقطه عطف تاریخ اسلامه که دیگه حکومت از نسل علی فاصله میگیره و به نظر من این چیزی بوده که برای علی قابل مشاهده بوده با این اوصاف تن به خواسته مخالفین میده


قبلا صحبتش رو کرده بودیم که اگه تن نمیداد امروز از حکومت علی بعنوان یک سیستم توتالیترین (totalitarian) یاد میشد و این بدتر از اون بدترین بود. مادامی که «پا پس کشیدن از جنگ» خواسته نشده بود کماکان بدترین حرکت بود ولی اقتضا - که من همیشه گفتم قطب نمای قطعی نیکی و بدی هستش - وارد صحنه شد و بدترین حرکت رو تن ندادن به خواسته مخالفین تعیین کرد و...


یکی از حقایق نهفته در این دنیا اینه که

گاهی باید تن داد

گاهی باید عقب کشید

گاهی باید چیزی رو که همیشه ازش اجتناب کردیم به آغوش بکشیم

گاهی باید زهر رو با چشم باز سر بکشیم و صراحت فاجعه رو تبدیل کنیم به کراهتی در عمیق ترین و دورترین و بعیدترین نقطه وجودمون.


کاکرو دائیچی

من دوست ندارم سوار هواپیمایی بشم که منو از همه دره‌ها و کوه‌ها و مرداب‌ها و دریاها و بیابون‌ها عبور بده و ببره بهشت پیاده کنه.

هیچ وقت در پی چنین چیزی نبودم و نخواهم بود.

من دوست دارم توی اون گروهی باشم که با تمام نیرو قطاری رو هل میدن که به بهشت میره. قطاری که هر کس بخواد میتونه سوار بشه و هر کس بخواد میتونه هل بده.

بین دو نیمه

در هر فعالیتی کمی استراحت وجود داره

حتی افرادی که به بیگاری کشیده میشن یا برده‌ها هم ساعاتی رو استراحت میکنن

هر فشاری، مکثی هم داره

در حین جنگ هم زمان‌هایی رو برای رسیدگی به مجروحان اختصاص میدن

حتی تفریح هم مداوم نیست و به فراخور وقت استراحت داده میشه

اما زندگی حتی یک لحظه درنگ و مکث رو برنمی‌تابه

زیستن توامان

و خستگی موروثی حیات

و وجود نحیف من.


خیلی دلم میخواست میتونستم مدتی به مرخصی برم و جسمم رو ترک کنم.

چه حالی کردن اصحاب کهف!

تنهایی و تفاهم

در مقابل یک درخت می‌ایستیم.

چیزی که تو در درخت میبینی با اونچه که من میبینم یکی نیست.

این اثبات میکنه کثرت وجود داره.

در همین حال، وقتی شروع میکنیم به بیان اونچه که داریم میبینم، رگه‌هایی از وحدت در کلام ما ظاهر میشن.

وحدت هم بواسطه شکل جسمانی ما قابل اثباته هم بواسطه رفتار ما و هم بواسطه بیان ما از مشاهدات.

در مثال نگاه کردن به درخت، وحدت بواسطه بیان مشاهدات اثبات میشه. در حقیقت ما خودبخود به وحدت اعتراف میکنیم.


تفاهم: هر چقدر در سابقه، دو نفر بهم شبیه باشن، در مشاهده به هم نزدیکتر میشن. و برعکس. انسان بخاطر خودپسندی (بطور کلی خویش گرایی) قائل به صحت مشاهداتی نیست که منطبق بر مشاهده خودش نباشه. بنابراین بدنبال «تفاهم» میره و فرصت بهره‌مندی از مشاهداتی رو از دست میده که احتمالا هرگز قادر به تجربه‌اش نخواهد بود.

اینه که آدم تنهاست.

در عمل، آدم همگرایی میکنه و فقط به تفاوتها توجه میکنه و در عین حال از تنهایی میناله؛ چه تناقضی!


پروردگاری: شکل ما و رفتار ما اعترافیست بر وحدت که فراتر از اختیار ماست. هر چیزی به نوبه خود و بواسطه شکل ظاهری خود به وحدت گواهی میده. پروردگاری هستی بخشیدن نیست بلکه هستی رو در امتداد کمال قرار دادنه. من نمیتونم طوری وجودم رو رقم بزنم که در تمام ابعاد خط بطلانی باشم بر وحدت، این از پروردگاری خالق منه.


آیا این نشانه‌ای از تسبیح اجزا عالم نیست؟

آخوند درباری

لازمه شکل گرفتن آخوند درباری، دربار شاهنشاهی نیست.

آخوند درباری آخوندی است که در فتوایش بجای عدالت، منافع حاکم را لحاظ میکند و خلاص.


تنها چیزی که در این مملکت بین اقشار و طبقات مختلف جامعه به عدالت تقسیم شده خفقان است.


قرعه فقر

هر چیزی اگه به مقدار زیاد موجود باشه ارزشی هم نداره

اما این قاعده تو دنیای آدما (متاسفانه) همه جا صادق نیست

هر چیزی بین مردم زیاد بشه مردم خواهانش میشن و رواج پیدا میکنه

چرا؟؟؟

شاید چون به دست آوردن چیز خوب مثل اخلاقیات خوب خیلی سخته و درکش هم سخته و حفظش هم سخته


گاهی اوقات ما خوب نیستیم و دیگران هم ما رو نمیخوان

اما چون هر گردی گردو نیست میشه گفت هر وقت ما رو نمیخوان دلیل نمیشه که ما خوب نیستیم شاید ما فقط رواج پیدا نکردیم =)


مردم از هر چیز ناخوشایندی که درکش بکنن می گریزن مثه فقر اقتصادی

اما اگه می بینی از فقر فرهنگی کسی نمیترسه بخاطر اینه که درکش نمیکنه

حالا کدومش ترسناک تره؟ ^_^


اگه یه روز دروغ گفتی و نترسیدی بدون که خیلی سقوط کردی

اگه یه روز کاری که باور داری درسته رو علیرغم ناهمسویی با دیگران انجام دادی، روح تو در اون روز سبک ترین بار رو به دوشش احساس خواهد کرد


ای بد به حال اونایی که خوبی ها در جامعشون دچار فقر ترویج میشن

گفت اینکه سر آدم بیگناه رو لب جوی آب میذارن و می برن دلیلش اینه که ما اونها رو به گل شدن آبی که پای سپیدار میره و نان خشک درویشی رو نرم میکنه نگران نکردیم و دل اونها رو به این لطایف لطیف نکردیم.