من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

از ده بالادست تا طاقچه خونمون

من امشب هممممم امشب که نه، کله سحره دیگه - به قول حسین پناهی عزیز، ساعت چهار صبح است، پدرم صبحانه می خورد و من شام، چه فاصله ایست میان دو نسل - میخوام در مورد نازل شدن قرآن بگم.

اول اینو بگم که من معتقدم که خدا محدود به زبان عربی نبود و محدود به استفاده از بعضی کلمات هم نبود منظورم اینه که اگه جایی یه کلمه رو میاره، دقیقا معنی همون کلمه مد نظر بوده و نمیتونیم کلمه مترادف و یا هم معنی رو جایگزین اون کلمه بدونیم! حالا تکرار میکنم که در مورد کلمه «نازل» میخوام بحرفم ^__^

قرآن، دقیقا چیزیه که من «حقیقتشو» بلد نیستم ^__^ بدون اجازه گرفتن از کسی، اعتراف کردم اینو.

من نمیدونم و نمیتونم بگم که قرآن، دستورات خداست، داستان های عبرت انگیزه، حقایقه و یا چیزای دیگه. من فک میکنم یه چیزی وجود داره تنها اسمش، قرآنه. همین.


خب ما بواسطه آموزش هایی که بهمون دادن، پذیریفته ایم که قرآن کلام خداست، هان؟ ولی یه بار سوال نکردیم که اگه کلام خداست (کلام به معنی حرف و گفته) پس چرا قرآن خودش درباره خودش میگه نازل شده و نمیگه که تکلم شده؟؟؟؟؟؟ ما قبول کردیم که کلمات رو نمیتونیم جایگزین همدیگه بکنیم! پس نگیم که نازل شدن همون تکلمه و فلان و اینا و اونا ... و یادمون هست که اگه میگیم موسی کلیم الله است، بخاطر اینه که بین خدا و موسی گفتگو شده بدون واسطه.

نزول به معنی پایین آوردن یا پایین آمدنه. اما نه از جهات فیزیکی!! مثلا از پشت بام به حیاط!! بلکه منظور جهات منطقیه! مثلا طبقه پایین اجتماع و طبقه بالای اجتماع، آیا از نظر ارتفاع به این دو طبقه این اسامی داده شده؟؟ «یه ماشین کلاس بالا» یه «آدم کلاس پایین» و امثالهم...

اما برای ارسال قرآن به پایین ترین عالم در بین عوالم، که عالم انس هست لازمه که عملی روش انجام بشه به نام «نزول». قرآن باید نزول کنه از عالم ارواح به عالم انس. نه اینکه فرستاده بشه! وگرنه همه عالمیان میتونستند حرف زدن خدا رو بشنون!

پس این تکلم خدا نیست بلکه این قرآن فیزیکی که ما میتونیم ببینیم، «یه چیزی بوده در عالم ارواح» که بعد از نزول و رسیدن به عالم انس، به این شکل فیزیکی تجلی پیدا کرده.

خب این خیلی سخت نبود و مساله چندانی هم نداشت اما نکته ای اینجا وجود داره ^__^ اونم اینه که یه نفری باید باشه که واسط بین عالم ارواح و عالم انس باشه! یعنی چی؟؟؟ یعنی در دو عالم، در آن ِ واحد، وجود داشته باشه! (مثه یک پل مثه یک کانال) من نمیدونم چطور محمد به این مقام میرسه که میتونه واسط انتقال و نزول قرآن از عالم روح به انس بشه!! اگر چه ایمان دارم به اینکه، رمز دستیابی به این مقام، در عبودیت و یا بندگی نهفته است.

خب، حالا نکته جالب اینه که، به محمد در عالم ارواح، «چیزی به نام قرآن» داده میشه (که مسلما تکلم خداوند نیست، از نظر من) و جسم محمد مانند یک مفسر مانند یک مترجم، دریافت های روحش رو، در قالب کلمه ظاهر و بیان میکنه. سوال: اگه واسط علی بود، آیا دقیقا همین کلمات موجود، باز هم از زبان علی تکرار میشدند؟؟ اگه ابراهیم بود چی؟؟ اگه زرتشت بود اگه مسیح بود و اگه بزرگواران دیگه ای بودن، الان ما چه قرآنی داشتیم؟!

استدلال اینکه قرآن تکلم خداوند نیست: آیا خداوند  میگه «ایاک نعبد»؟؟؟؟ اره؟؟ خداوند به کی میگه تنها تو را میپرستم؟؟؟ این میتونه گفته خداوند باشه؟؟ مسلمه که نمیتونه! اما منظور من این نیست که این کلمات از جانب خداوند نیستن!! بلکه منظور من اینه که خداوند چنین کلماتی رو ادا نکرده. بلکه «چیزی رو در عالم ارواح» به روح محمد انتقال داده، که وقتی اون «چیز» در دنیای انس و از طریق جسم محمد تجلی پیدا میکنه و شکل فیزیکی پیدا میکنه، همین کلمات میشن که البته (و البته از نظر من)، کلام محمد هستند (همونطور که بالاتر گفتم، من حقیقت قرآن رو در عالم ارواح نمیدونم چی بوده! شاید همین کلمات بودند!!! شاید هم چیزی دیگه!).

فک میکنم که اگه خدا ترجیح میداد (چرا نداد رو من نمیدونم! مهم ترین دلیلی که من میتونم بگم اینه: بخاطر این بوده که روشن و شفاف باشه و صراحت داشته باشه) میتونست قرآن رو در قالب موسیقی نازل کنه در قالب تصویر نازل کنه و ...و یا شاید این قالب تجلی قرآن، انتخابی از جانب محمد بوده!

بهرحال، نظر من اینه که اگه کلام مسئولیت تجلی قرآن رو به دوش میکشه بخاطر تواناییشه. و این مقام رفیع محمد هست که میتونه لایق چنین واسطه گریی بین خالق و مخلوق باشه. و این متن قرآن، تکلم خدا نیست بلکه وحی خداست که بواسطه جسم محمد، به تکلم نزول پیدا کرده.

چند وقته مبهوت و «مانده ام»

عجب حرفی زده! دهان من به حال ادای «ع» از کلمه عجب، مانده است!

.Life is like riding a bicycle. To keep your balance you must keep moving

Albert Einstein

اینو میگن ایثار

عصن کاری ندارم که اینو کی گفته، علتش چی بوده، چه زمانی گفته، نمیدونم دیگه! هر بامبولی که قراره منتقدم در بیاره رو عصن باهاش کاری ندارم. برو خوش باش خخخ

همین که میتونه اینو بگه، من بهش ایمان میارم که دلسوز بشریت بوده و کمترین فردگرایی در شرایط جمع گرایی، در درونش وجود نداشته. تا بتونه این جمله رو بگه. تا بتونه به این شعور برسه.

«در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است»

درود بر تو.

مند؛ مندی

مند، چیه؟ تلفظش mand

مند یه پسونده که به بعضی کلمات اضافه میشه و قید ایجاد میکنه و یا در حقیقت باید بگم بند ایجاد میکنه. بند، به معنی بند رخت نه، بند به معنی اسارت. اسیر کیه؟ کسی که از اسارت نمیتونه خارج بشه، یعنی در یک محیطی قرار گرفته که بهش میگن اسارت یا بند.

اگه به کلمه قانون، مند اضافه کنیم این میشه صفت کسی که پای بند قانونه.

البته، پسوند مند، رو به معنی مالکیت آوردن ولی من قبول ندارم. مثلا آرزومند رو میگن کسی که آرزو دارد. ولی خب این فقط بیان قسمتی از آرزومند هستش و بیان کامل ترش اینه که آرزومند کسیه که بنده آرزوست. مثلا، پدر به پسر میگه: ای پسر من آرزومندم که تو جوانمرد باشی. در واقع، در این جمله داریم که پدر نه تنها آرزو داره که پسرش جوانمرد باشه بلکه به خاطر پسوند مند، پدر رو در قید رسیدن پسر به جوانمردی نشون میده.

خب ادامه ندیم چون بیشتر میره سراغ دستور زبان ^__^ در همین حد بدونیم که پسوند مند، ایجاد کننده بند هست.


خالق هستی، هستی رو در دو متغیر، به بند کشید. اول، مکان، دوم زمان. پس باید بگیم: هستی، زمان مند و مکان مند است. هستی چیست؟ همه چیزها.

اما چرا این رو گفتم؟ اهمیت زمان و مکان رو میخواستم در موردش حرف بزنم. نه اینکه بگم وقت با ارزشه ها! هست ولی الان حرفی در موردش ندارم.

ببینید در هر محیطی دو چیز وجود داره، ثابت ها و متغیرها. زمان هر لحظه تغییر میکنه و هیچ مکانی با مکان دیگه ای برابر نیست. پس زمان و مکان هر دو متغیر هستن.

اما ثابت ها چی هستن؟ همونایی که خدا میگه آسمان ها و زمین رو بر پایه اونها بنا کردم. نمیخوام الان اثبات کنم. کاری با اینها ندارم الان. میتونید یه سری به اونتولوژی بزنید و ببنید ثابت ها چقدر زیادن ^__^ اما برای اینکه گیج نشید یه مثال بزنم، خدا. خدا ثابته. هر جا باشی و هر چی باشی خدا تغییر نمیکنه. در هر زمان و مکانی خدا ثابته.


متغیرها (زمان، مکان) خالق شرایط هستند. شرایط، بله شرایط.


شرایط چه ارزشی دارن در حالی که ثابت ها تغییر نمیکنن؟ می تونی بگی (تو کافر باش، یا دیندار، هر دینی) که خوردن گوشت انسان مرده، چه حکمی داره؟ خب مسلما جوابش معلومه! اما میتونی بگی اگه در حال مرگ باشی از شدت گرسنگی، اون موقع چه حکمی داره؟

اینو بهش میگن ارزش شرایط.


امیدوارم دقیق بوده باشید.


می تونی بگی که بشریت تابع ثابت هاست یا تابع شرایط؟ آیا تو همیشه نفس میکشی؟ یا خیر، یک بار نفس میکشی و یک بار نفس رو فوتش میکنی بیرون! پس تابع شرایطی، چون نمیتونی همیشه نفس بکشی، تو تابع متغیرها هستی. یعنی تابع زمان و مکانی.


یه مورد استفاده:

تبعیت از شرایط، یعنی تبعیت از قانون. زکات دادن یعنی همین، تابع شرایط باش، وقتی مالی داری که مدت ها ازش استفاده نکردی خب بخشی از اون مال رو بده به کسی که از داشتن اون مال محروم بوده. همیشه که نمیتونی نفس بکشی، یکمیشو فوت کن! بخدا خیلی آسونه فلسفه احکام دینی! اگه یکم دقت کنیم می بینیم واقعن پرداخت زکات و خمس و اینا، نه تنها ضرر نداره بلکه منفعت داره! گفتش که اگه دست هاتو مشت کنی، خاک پست رو هم نمیتونی برداری!


اونایی که فک میکنن اسلام رو محمد آورد! خب اشتباه میکنن، محمد اسلام رو نیورد، اسلام رو نشون داد، معرفی کرد گفت ایناهاش اینجا بود کور بودید نمی دیدید!


اون چیزی که اسلام رو از سایر دین ها جدا میکنه اینه که موضوع انتخاب جلودار، توسط خدا مطرح نشد. توسط یک انسان مطرح شد و محمد، علی رو معرفی کرد. اما در دین های دیگه، اینطور نبود و جلودار کسی بود که خدا اونو انتخاب می کرد.

کور نباشیم، الان جمهوری یعنی همین! کدوم کشوری در دنیا هست که از اصول اسلام استفاده نکرده باشه؟ آختالاپاتالاتوف آباد روسیه هم همینطوره!

اسلام گفت، زمامند و مکانمند باشید. نگفت؟ حالا واقعن میخوای زمانمند و مکانمند نباشی؟ خ.خ.خ

یه چیز دیگه هم میخواستم بگم ولی زیاد گفتم از حو3له خارجه.

رمضان ماه قرینه سازی

این دهان بستی - دهانی باز شد ...


این شعر فوق العاده س، دهان جسمانی قرینه دهان روحانی شده و بستن قرینه باز شدن. سرتاسر این شعر تا انتها، قرینه سازی داره ...

دلم میخواد گیج زیبایی این شعر بمونم.


عصن خود ماه رمضان قرینه ساز بین توانایی جسمانی و روحانیه، قرینه ساز پرورش جسمانی و روحانیه، قرینه ساز شکوفایی جسمانی و روحانیه. ماه قرینه سازی ^__^

فوت: فووووووووت

یعنی، خدا بدونه هیشکی راس ما چیز نمیدونه خخخ اونقدر میدونیم، اوووونقدر دانش مندیم که خودمونو، فکر میکنیم! من فکر میکنم من، آن کس هستم، تو فکر میکنی تو، آن کس هستی و او فکر می کند که او، آن کس است؛ و الی آخر.

اولین چیز پیش پا افتاده ای که نداریم، واقع بینیه! بیا نیگا کن ببین ناخن هاتو هم اگه نگهداری نکنی مایه آبروریزی میشن اونوقت، چقدر هوای دلت رو داری؟

دل! چه جزء جزئی!

آوخ!

از من به تو نصیحت، خودت رو فکر نکن، خودت رو بشناس. Don't Think Yourself, Know Yourself


وقتی داشتم دفاع تزم رو آماده می کردم، در دنیای دیگه ای، در یک پله ای از خودباوری، در حال فوت کردن به گرد و غبار آینه روبروم بودم.

خدایا، چقدر از دیدن خودم مسرور و سرمستم ^__^

دستاورد من از تزم، شدن بود. امکان بود.

فهمیدم، در کمال بی لیاقتی، لیاقت یک چیز، از من و از تو و هیچ کس گرفته نشده: لیاقت کسب لیاقت.


«من» بدیهی ترین بداهه تاریخ هستم که من، تو، او و دیگران می توانند بسرایندم و یا بنوازندم، اگر و تنها اگر، بشناسندم.

نت لا زیر انگشت شاهد من: آنگاه که تماشای زیبایی یک گل، مرا می ایستاند.


همیشه گل رو زیبا می دیدم همیشه بوی گل رو خوش می بوئیدم. تا اینکه فهمیدم، زیبایی گل رو باید دید و خوشی بو رو باید بوئید. من از شناخت حرف می زنم. شناخت.

و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ!

فوت کن تا به خودش برسی! همه چیز رو بجز اون چیزی که مورد شناسایی هست باید فوت کنی! باید به جزءترین برسی و شروع کنی به شناخت. پس فووووت کن.

قرینه ایم - باور کن

ترازو قدیمیا دو تا کفه داشت، توی یکیش جنس رو میذاشتن و تو یکی دیگه سنگ ترازو میذاشتن. ترازو هم که یعنی تراز کننده. دو چیز رو تراز میکنه، فرقی هم نمیکنه براش که این دو چیز، چی باشن. یکیش طلا باشه و یکیش مس! عصن نمیفهمه که چی تو کفه ش گذاشتن! فقط وزن اونها رو میفهمه. ترازو، دو چیز رو بر محور وزن، تراز میکنه.


ترازو در واقع، قرینگی کفه چپ و راست رو بر محور وزن محاسبه میکنه ^_^


وقتی قرینگی دو کفه، به حالت ایده آل برسه، تعادل پدید میاد. اما وقتی قرینگی بین دو کفه از بین بره، تعادل بهم میخوره و برهم خوردن تعادل باعث میشه که دو کفه ترازو از هم دور بشن و در حقیقت، هستی ِ ترازو از هم میپاشه چون هر کدوم از کفه ها، به بی نهایت ممکن میرند.


ایمان پیدا کردم، که تو اگه نباشی، تعادلی وجود نداره ^_^ ما آدم ها و حیوانات و گیاهان و همه چیز، آره همه چیز، قرینه ایم، بر محور تو؛ و این؛ یعنی توحید.


قانون بقای انرژی میگه، انرژی از بین نمیره و فقط تبدیل میشه ^_^ خب این یعنی قرینگی! یعنی نامیرایی! یعنی انرژی از این حالت به اون حالت تغییر میکنه تا تعادل برقرار بمونه ~_~ و محال ممکنه که از بین بره. من اینو بهش ایمان دارم. ایمان دارم که هیچ وقت تموم نمیشم ^_^ اینقدر این قانون، قابل شهوده که کانت میگه عصن نیازی نبود که این تئوری رو آزمایش کنن تا اثبات تجربی بشه.


خدا بدونه خع.لی دلم میخواد بدونم پیر کوری به خاطر قانون قرینگیش کجاست ~_~

یک و یک ^_^

به نظر من، تنها یک مساله در دنیا وجود داره و تنها هم یک راه حل براش هست. این مساله، مادر همه مسائل هستی شده! اون چه که دین اسلام رو از سایر ادیان متمایز میکنه، دقیقا و صرفا، پرداختن به حل این مساله س ~_~

قبل از بیگ بنگ! که هستی وجود نداشت، این مساله هم وجود نداشت!

این مساله در دنیای بشریت، زمانی که پدید میاد، باعث خورده شدن میوه ممنوعه توسط آدم میشه!

در قلب آدم، میل به خداوندی، شکل میگیره و برای رسیدن به اون، میوه رو میخوره!

مساله ای که در قلب آدم شکل گرفت، براساس چندگانگی بود و آدم پذیرفته بود که با خوردن میوه، میتونه به خداوندی برسه! ریشه این مساله، دقیقا به رد یگانگی و پذیرش چندگانگی بر میگرده. همون چیزی که به عنوان مساله مادر در موردش دارم حرف میزنم، یعنی چندگانگی. و تنها راه حلش هم، یگانگی هستش.

خب راه حل یگانگیه، اما چطوری باید به یگانگی رسید؟؟؟

ببینید دانستن و یا ایمان داشتن به این راه حل، کافی نیست! باید چگونگی پیاده سازی راه حل تبیین بشه. ما چطور میتونیم به یگانگی برسیم! یگانگی در همه چیز! همه چیز!

همه چیز!

عصن وقتی خدا میگه «از حکومت من نمی توانید خارج شوید» دقیقا همینه که هیچ چیزی قادر به گریز از هستی نیست و شالوده هستی، یکتاییه ^_^


بدون تعارف، ما گند زدیم! حکومت ما از نوع ولایت مداریه، اما پیاده سازیش دقیقا برعکسه! و رفتن به سمت تک قطبیه!!! به دلیل اینکه، در پیاده سازی یکتایی (به دلیل اینکه عصن این راه حل رو نفهمیدن خخخ) روش رو بر پایه همگرایی قرار دادن!!! و این، پیامدش تک قطبی شدنه و نه یکتایی!

متعسفانه یکتایی هیچ وقت در محوریت قرار نگرفت و هیچ وقت به درستی بهش نگاه نشد و همیشه پشت پرده هزاران تفکر و دیدمان خرافه گرایی منزوی موند!


اون چه که تو پایان نامم بهش پرداختم، رفتن به سمت یکتایی در مقابل چندگانگی بود و نشون دادم که حتی تو زمینه پیش بینی مالی هم این مساله و این راه حل وجود داره و من برای پیاده سازی این راه حل، از قانون قرینگی پیر کوری استفاده کردم که به طور ناباورانه ای این قانون یکتایی اجزاء هستی رو اثبات میکنه! چیزی که پیرکوری اثبات کرده، علمای پر مدعای دین اسلام از اون عاجز بودن! بله، وقتی آیت الله العظمی شب میخوابه، صبح پا میشه میگه 3G حرام است! درواقع، بی بنیادی اعتقادات درونی و بی اساسی دانش دینی خودشو داره فریاد میزنه! بیاید بفهمیم ~_~

بفهمیم. همین.


با مطرح کردن مساله چندگانگی و ارائه راه حل مبتنی بر یکتایی تو تزم، برای اولین بار تو 32 سال عمرم، طعم «رضایت از خود» رو چشیدم ^_^

با این تز در واقع، مکتب جدیدی در فرایندهای مساله سازی، مساله یابی و حل مساله برپایه رد فلسفه چندگانگی و گریز به فلسفه یگانگی مطرح شد. 

بعد از اینکه مقاله اصلی رو استخراج کردم، کل تزم رو میذارم اینجا.



آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی

وقتی قرینه ایم!

یکی از آرزوهام اینه که بدونم پیر کوری اون دنیا کجاست! داره چیکار میکنه!

پیرکوری یه قانونی داره به نام قانون قرینگی. تو این قانون از تعادل و قرینگی پدیده ها حرف میزنه؛ چیزی که فلسفه توحید رو در علم فیزیک اثبات میکنه. منم تزم رو برپایه همین قانون بنا کردم و خب فارق از اینکه نتایجش چی شده، برای اولین بار تو عمرم، رضایت رو فهمیدم چه احساسیه ^_^

به همون اندازه که به وجود خودم مطمئنم که وجود دارم، به قدرت قانون قرینگی هم ایمان دارم و مطمئنم که هر مساله ای رو میشه با قانون قرینگی حل کرد.

قرینگی در اعماق غریزه ما به وفور پیدا میشه اما خودمون نمیدونیم! حافظ میگه: عکس روی تو چو در آینه جام افتاد ... حالا صبحت از تفسیرش نیست؛ صرفا قرینه سازی «روی تو» در «آینه جام» اون هم به صورت عکس! نمونه سهراب ی هم اینجا و بسیاری نمونه های دیگه تو شعر وجود داره که نشون میده قرینگی در چه عمقی از ادبیات وجود داره.

بعدا در صورت امکان، پایان نامه ام رو میذارم اینجا تا اگه کسی قصد داشت از قرینگی در حل مساله استفاده کنه، کمکی باشه به فکرش.


در جمع مه رویان عالم دیدی بر چشم تو باشد نگاهم

ولی من اینجوریشو بیشتر می پسندم

در جمع مه رویان عالم دیدی بر چشم تو باشد گناهم

کجا داریم میریم

آباده، اونجاییکه که داریم میریم؟ واقعنی مسیرمون از کجا سر بیرون میاره؟ میدونیم؟ عصن ابتدای مسیرمونو هم نمیدونیم به گمونم! نه؟

دیالوگ فوق العاده بین خانم گارث (مالک زمین) و آقای گلاور (نماینده دولت ) در فیلم رودخانه وحشی 1960

در مورد این هستش که دولتی ها قصد دارن چند تا سد در مسیر رودخانه تنسی احداث کنن و همه کسایی که در مسیر این رودخانه هستن زمین هاشونو به دولت واگذار کردن به جز خانم گارث. آقای گلاور چندمین نماینده ای هست که قصد داره رضایت خانم گارث رو جلب کنه

این فیلم جزو میراث فرهنگی آمریکاست. دوبله قدیمی هم داره اما خع.لی حذفیات داره و البته اصلا هم نیاز به حذفیات نداشته

این دیالوگ، اولین گفتگوی خانم گارث و آقای گلاور هستش که فوق العاده س. اونجاهایی که دیالوگ خانم گارث هست رو بولد کردم. یکم تامل کنین روی حرف هاش، چقدر آزادی خواهانه و طبیعت گرایانه س. از طرفی هم منو به یاد "گالوم سازان گمراه" میندازه


Today, 98% of people in this valley have no electricity

The dam will bring them the electricity

?I expect that's what You call "progress", isn't it

?And You don't

No, Sir, I don't

Taking away people souls, putting electricity in place of them

Ain't progress, not the way I see it

We're not taking away people's souls. Just the opposite

We're giving them a chance to have a soul

And it isn't just dam. It's dam after dam after dam

We aim to tame this whole river

You do? Well, I like things running wild

Like nature meant

There's already enough dams locking things up, taming them, Making them go against their natural wants and needs

I'm against dams of any kind


عمارگری و عمارگیران

عصن اسمشم تامل برانگیز بوده و توجه نکرده بودم! شب پره!

وقتی که روز هست انگار خیالش راحته، شب که میشه دنبال نور می گرده.

شب که میشه، انگار قیامت شب پره هاس

قبل از ادیسون و قبل تر از زمانی که به هر روشی تو شب روشنی ایجاد بشه، شب پره ها کجا میرفتن؟ راهشونو گم میکردن؟


واقعنی ما آدما گالوم سازان گمراهیم؟ ؟؟


بگذریم؛

شب پره، برخاستن رو به ذهنم متبادر می کنه. برخاستن تو وضعیتی که همه نشستن. نوید پیروزی بهم میده که حتی اگه تاریکی عالم رو بگیره کسایی هستن که برای برپایی حق، برمیخیزن.

تا بیداد نشه، دادگر بیدار نمیشه. من جزو اونایی نیستم که میگن باید ظلم دنیا رو فرابگیره تا ظهور بشه ها!! اینی که گفتم تا بیداد نشه دادگر بیدار نمیشه، پایه و اساسش به میزان درک مردم داره از بیداد. چه آستانه ای از بیداد رو توده مردم درک میکنن؟ این بنیان "تا بیداد نشه" هستش.

شب پره تو روز نمی پره، اما تو شب، فریب نور هیچ چراغی رو نمیخوره میدونه که وضعیت بیداد هستش. این نور چراغ هم اونو از آستانه بیداد و داد عبور نمیده. تا ما آدما چقدر داد دیده باشیم :) که بیدادش رو درک کنیم و به جوش بیایم و وضعیت "تا بیداد نشه" رو برای بیدار شدن دادگر پدید بیاریم.


خدا گفت تا تلاش نکنی هیچی بهت نمیدم. هر چی به دست بیاری ثمره تلاشته. بدونیم که: ظهور هم به تلاش آدم ها بستگی داره، به تلاش در راه درک بیداد و نه در راه ایجاد بیداد. این همونه که علی عماری برای روشنگری وضعیت بیداد داشت.

متعسفانه تو این جمهوری پیف پافی، شب پره جای پریدن نداره.

آزمون ایمان

بعد از سالها، باز داشتم هامون رو می دیدم، خب تو این فیلم یکی از موضوعاتی که در کنار خط روایت فیلم پیگیری میشه مربوط به عشق و ایمان در مورد ابراهیم نبی هست. در همین اوضاع به فکرم اومد که عصن ابراهیم مورد چه آزمونی قرار گرفت؟!

هوممم؟

خب به منم اگه خدا بگه برو سر پسرتو ببر انجام میدم! اونوخ ابراهیم که پیامبر بوده نکنه اینکارو؟ وا حرفا میزنیا!

درگیرش شدم، ببین من میگم:

ابراهیم یه خوابی می بینه، یه شب دیگه هم می بینه و سومین شب هم می بینه، و میگه این خواب از جانب خداس و من باید اسماعیل رو قربانی کنم.

نکته ای که ذهن منو درگیر کرد اینجا بود که چرا خدا از طریق فرشته وحی پیامشو به ابراهیم نرسوند؟ ؟؟

هان؟

بیاید یکم بزنیم جاده خاکی ببینیم تو ماجرای ابراهیم و آزمونش چه خبر بوده :)

سوال من اینه که ابراهیم پس از دیدن خواب و در راه سر بریدن اسماعیل، به چه چیزی نباید شک می کرد؟ و این به نکته ای که گفتم بر می گرده، به روشی که خدا به ابراهیم پیام قربانی کردن اسماعیل رو داده.

آخه اگه الان جبرئیل بیاد به تو بگه برو سر فلانی رو قیچی کن، خدا گفته، نمی کنی؟ اما اگه خواب ببینی چی؟

اینجا به زعم من، میزان شهود ابراهیم به وحدانیت خدا مورد آزمون قرار میگیره. خدا از راه خواب این میزان شهود رو آزمایش می کنه که ابراهیم چقدر قادر به درک خداست. وگرنه به نظر من که اگه آزمون دل کندن از فرزند آزمون اصلی بود اونوقت راه پیام رسانی به ابراهیم، خواب دیدن نبود. از طرفی هم میگن آزمون ایمان بوده دیگه! ایمان به چی؟ ایمان به خدا؟ ایمان به پیامبری خودش؟ ایمان به اسلام :)) ایمان به چی؟؟ ایمان به خدایی که در خواب درکش کرده، جواب منه.


اگر و اگر بدانی

گفتم که کفر زلفت گمراه عالمم کرد، گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید


عشق ینی همین، به همین سادگی. ولی نمیشه فهمیدش ;) از بس پیچیده س :/ نمیدونم چیزی هست که بدون دانش دست یافتنی باشه؟ این عشق رو هم باید یه چیزی عادم بدونه تا حالیش بشه وگرنه، عصن عادم عاشق چه چیزی بشه وقتی چیزی از چیزی نمیدونه!