من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

واسه دوست عزیزم سالی گلی

آدم (گر چه حیوان هم همینطوره) هر برخوردی با هر موجودی میکنه در اولین گام سعی داره که اون موجود رو با دانش خودش جمع بزنه. برای اینکار، بسته به تازگی ویژگی های هر موجود، فرصتی برای شناساییش صرف میکنه. هر چقدر موجود عجیب تر باشه، وقت بیشتری براش صرف میکنه تا اونو بشناسه. خب این شناسایی به هیچ عنوان کامل از آب در نمیاد و صحت و سطح اون با دانش قبلی شخص در ارتباط مستقیم قرار داره. بنابراین، هر شخص متناسب با دانش خودش، یک چیز جدید رو شناسایی میکنه. از این به بعد، در هر برخورد اون شخص با اون چیز جدید، دیگه شخص سعی در کشف و شناختش نمیکنه بلکه «سعی در تشخیصش میکنه».

تشخیص دادن امری هستش که از نظر معرفتی، بعد از شناخت قابل انجامه (به این قسمتش کاری نداشته باشید، اگه سوال دارید یا کنجکاوید امیدوارم بتونم جواب بدم اما در همین حد که گفتم برای این موضوع کافیه).

خب حالا بریم سراغ آشنازدایی. دیگه فک کنم معلومه که آشنازدایی یعنی چی. من در برخورد با چیز/شخص آلفا - طبق روالی که توضیح دادم - شناخت ازش پیدا میکنم. از این بعد مغز من آلفا رو در دسته شناخته شده ها قرار میده و تنها به تشخیصش می پردازه. اما متاسفانه همونطور که گفتم، درک من از آلفا که متناسب هست با دانش قبلی من، ناقصه و درواقع باید گفت که من آلفا رو درک نکرده ام. در حالی که، قرار هم نیست که دیگه الفا رو مورد کنکاش قرار بدم (بجز مواردی که مغز به دلیل ورود دانش جدید متوجه میشه که بعضی از شناخته شده ها رو باید از حیث موارد جدید هم کنکاش کنه) و اینجا یعنی من و الفا با هم آشنا شده ایم. زدودن این آشنایی، باعث میشه که من فرآیند شناخت الفا رو از سر بگیرم.

زدودن آشنایی (آشنازدایی) میتونه غیرعمدی یا عمدی باشه. غیر عمدی رو تو پرانتز گفتم تقریبا چطوری هستش. اما عمدی چطوریه. عملا هر دو مثه هم هستن اما تفاوت بسیار مهم و ارزشمندی اینجا وجود داره. همونطور که تشخیص فعلی هستش که بعد از شناخت قابل انجام دادنه و این یعنی با پیشرفت در مسیر معرفت باب تشخیص باز میشه، اینجا هم کسب دانش جدید مرتبا باعث برهم خوردن آشنایی های قدیمی میشه و ما ناخودآگاه فرایند شناخت رو برای جواب دادن به متغیرهای جدید اجرا میکنیم تا زمانی که (بحث اینجا یه شاخه دیگه پیدا میکنه که اگه ورود کنیم از بحث اصلی خیلی فاصله میگیریم) برهم زدن آشنایی ها یکی از وظایفی میشه که شخص به طور چرخه ای/حلزونی خودش انجام میده.... و کار در نهایت به مرحله ای میرسه که باب کسب ایمان تازه باز میشه و الی آخر...

در عمل، باید گفت که شبکه ای از آشنازدایی های غیرعمدی باعث شکل گرفتن قابلیتی میشن که شخص رو در انجام آشنازدایی ها توانا میکنه. تفاوت ارزشمندشون اینه که عمد در آشنازدایی تنها در بستری شکل میگیره که عاری از تعصب، جانب داری، تعلق و پیروی باشه و برعکس باید غنی شده از آزادگی، عدالت طلبی، استقلال طلبی و تفکر باشه و مساله اینه که تا به طوری گسترده آشنازدایی های غیرعمدی شکل نگیرن، چنین بستری به دست نخواهد آمد. میتونیم بگیم که آشنازدایی عمدی مرحله ای در معرفته که بعد از عبور از شبکه ای از آشنازدایی های غیرعمدی قابل دست یافتنه. رمز دستیابی به گستره ای از آشنازدایی های غیرعمدی، دانش جدید و غریبه. هر چقدر دانش تازه تر باشه، آشنایی های قبلی رو بیشتر ویران میکنه. هر چقدر ویرانگری بیشتر، راه دستیابی به گستره وسیع آشنازدایی ها هموارتر.

منطقا اینطوریه که دانش جدید، شک بر صحت شناخت ها میندازه. شخص برای رفع شک دوباره سعی در شناخت شناخته شده هاش میکنه اینبار با اعمال روش های جدید که نیاز شک جدید رو ارضا کنه. در این حالت، یا صحت شناخت ها تضمین میشه و اعتماد رو محکم تر میکنه یا صحت شناخت ها رد میشه و شخص خودش رو در فضایی می بینه که معلق شده و چیزی نیست که به اون تکیه کنه. به هم میریزه و در این حالت یا برمیگرده به مواضع قبلیش و دانش جدید رو رد میکنه هههه! یا به دانش جدید دل می بنده (البته در موارد پیشرفته شخص راه مطالعه و تحقیق بیشتر تا شناخت کافی رو پیش میگیره). جالبه که هر دو کار به یک اندازه قابل اعتماد هستن! خلاصه، این چرخه ادامه داره تا جایی که شبکه شکل بگیره یا اینکه شخص به طور عمدی در رو به روی ورود دانش جدید ببنده (متوجه دانش جدید میشه اون رو میبینه یا میخونه و میفهمه اما جدی نمیگیره). اینجا شخص به رکود میرسه و دیگه پیشرفتی نخواهد داشت. حالا شما فرض کن یه نسل اینطوری پرورش پیدا کنن! نسل بعدی سر از کجا در میارن (ضریب هوشی عمومی افغان ها از ایرانی ها بالاتره - طبق آمار بهداشت جهانی).


خدایا آتش مقدس شک را چنان در من بیافروز تا همه یقین هایی که در من نقش بسته اند بسوزند.

واژه ها را باید شست --- واژه باید خودِ باد، خودِ باران باشد...

بی گمان آنجا آبی، آبی است (این اوج عدالت سازیه).

گاه یک قطره آب که روی دست ما می افتد از همه دیدارها تازه تر است (کنایه به آشنازدایی نکردن ها).


حالا تو برو ببین تفکر نقادانه (Critical Thinking) چیه و چه کمکی میتونه بهت بکنه تا به آشنازدایی عمدی برسی. یه راهنمایی میکنم، اگه سه مرحله ورود دانش جدید، تخریب شناخته شده ها و از سر گرفتن روال شناخت رو روی یک محور به طور سری قرار بدیم، تفکر نقادانه بین ورود دانش جدید و تخریب شناخته شده ها قرار میگیره. تفکر نقادانه وسیله ای خارجی برای یافتن دلیلی در راستای از سر گرفتن دوباره شناختن شناخته شده ها قلمداد میشه. عصن باس گفت که یک روش آشنازدایی عمدی مصنوعی ناقصه.



نظرات 11 + ارسال نظر
صالحه شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 17:20

از این نقطه که من ی بار در عمرم حرفتو قبول کردم:دی

استاد در باب پیشینگ که من خیلی باهاش حال میکنم میفرماد:

گلاب به روتان تو یک دَبــِـــلیوسی عُمومی یَک یارو کنارُم داشت دَستاشِه مــُشــُـست
یره همچی شــِــلپ شولوپ راه انداخته بود
بهش گفتــُم دِداش اِنقد آب " پیشینگ" مو نِکُن نــِــجــِــست کاری مـِــرِه بِرار
یک نگاه شاکی کــِــرد گفت :
ببخشید آب رو چیکار نــَکـــُــنـــَــم ؟
شَصتــُــم خــِـبَردار رفت که طرف مَشَدی نیست
تو دِلُــم گفتــُم مـو باید ای کلمه مهم ره به ای آموزش بــُـدُم
و بدین شرح بــِـرَش توضیح دادُم :
نـــِـگا دداش او آبه ُ او هم شِـمایی و ای هم مو یُم.....
ترشحات آب از طرف شِـما به "پیش(pish)" مــُو میــِـه.....
و چون در زمان حال دِره اتفاق میــیـُــفته یک پَسوند "آی ان جی (ing)" هم به خودش مِگیره
پَس مـِـشِه "پیشینگ pishing".....
یارو کلا قفل کــِــرد
چَن تا از همشهریامانـــَم در محل حضور دِشتن و چنان با نِگاهِشان حرف مو رِه مورد تایید و تشویق قرار دِدن که همو لحظه مثل لوک خوش شانس تو افق محو رفتـــُم
تا حالا تو عمرُم کسی ره انقد منطقی قانع نکرده بودُم.....

:))
با نمک شدی سالی =)))

صالحه جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 17:02

رسیدیم به نقطه راضیه و مرضیه!:دی

داشتم صوبتاتونو میخوندم
دیدم یه لبخند به این پهنارو لبمه

چقدر خوبید عاخه شما دوتا؟؟
یه عالمه عشق پیشینگتون:دی

از کدوم نقطه و مهم تر چطوری رسید به این نقطهه؟!
خوب که هسته ایم ما سه تا با هم ^_^
عجب کلمه صعب العبوری: پیشینگتون!

نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 23:22

هی وای من!
چه تلخ که عنق بودم
شایدم خجالت میکشیدم..:*!



امشب یه نیم ساعتی تنهالب حوض روبروی عالی قاموبودم داشتم بهت فک میکردم.تازه دوسه قطره ای شایدم بیشتراشک ریختم برادلتنگی مدتی که نیستی
تواین فکرابودم که دیدم یه گل سرخ کوچولو توحوضه!طرفم میومد
برش داشتم.عکس هم ازش گرفتم
به گمونم خودت فرستادیش برام

=)) شایدم من کجکی می دیدم

آخی ^_^ برمیگردم. برمیگردم تا از محبت تو و سالی تشکر کنم مثه همیشه ^_^
خیلی خوبه که یه نفر جور نیافتن تو رو کشید و گلی که من میخواستم بهت بدم رو ناشناسانه به دستت رسوند ~_~

نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 20:07

ن خیرشم!اتوعنوان گفتی براتوگرفتم نگفتی براشمامسخره:


عنق.. عزیزم!.عنق درسته!
ولی عنق نبودم تاحالازیاد باشوماها..ولی کلا کج برداشتی ازحرفات زیادداشتم:))اینه که اندکی عنق به نظرت اومدم

بهله درسته، واسه تو گرفته بودم. توی سالی قاپیدش =)

خب اینم مشق امروزم: عنق. برم 100 بار از روش بنویسم یادم نره D:
اینقدری عنق ورزی کرده بودی که با چند درجه تغییر وضعیتت فرتی واکنش نشون دادم #_#

نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 16:44

پرحرفی خوش اخلاقی یه؟

نه آنچنان اما ندیدی اینا که اونوق؟ عنق؟ عنغ؟ (باز ادعای ادب و نگارشم به چالش کشیده شد خخخ) هستن عصن فکشون نمیجنبه؟

صالحه پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 16:19

اول یه تچکر ویژه واسه وقتی که گذاشتی
خیلی خیلی حیلی ممنون
خدا منو هدایت کنه بلکه تلاشت بی ثمر نمونه

وای میثم اول که میخوندم رفتم خونه تکونی چن سال پیش و خوندن جزوه های دانشگاه خواهرم!!رسما هنگ کردم!!
اما فهمیدم ینی چی...
و باس اعتراف کنم
قبول دارم این اشنازدایی رو-به طور تئوری-
اما هیچوقت شجاعت نزدیک شدنش رو نداشتم یا اگه خواستم که نزدیک بشم بعد لرزیدم...
همون انکار یا بقول خودت"جدی نگرفتم"

شک چیزی بوده که همیشه منو(شایدم امثالِ منو)ترسوندن ازش!
ناچ متاسف شدم به حال خودم!

خاهچز سالکم ^_^
با این کامنتت خع.لی حال کردم ~_~ یه بوس لب دزدکی زیر چادری طلبت ;)

نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 16:05

آهای آقاای محترم
خیلی تبعیض میذاری عا!
عکس ازگل میگیری به صالی تقدیم میکنی
انشای روون ودلگشامینویسی مال صالحس
این وسط من شلغمم

عکس از گل گرفتم گذاشتم واسه تو و سالی. سالی تحویل گرفت تو نگرفتی D:
اینم سالی خواسته بود قبلا که آشنازدایی رو در موردش بحرفیم منم کلی براش وراجیدم =))
تو عزیزی نگارجکی ^_^

نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 15:49

ازصب داریم می گردیم
کفشمم بدبود!)داغان گشتمی!


امشب کوجابریم به نظرت؟
من که گفتم دوباره بریم همون پل خواجو
هنوز به تصویب نرسیده‌ اما!
عکس اینقدازخودم گرفتم گوشیم داره میترکه



حلیم بادمجونم خوردم..تواین موردتفاهم داریم موردپسندمنم واقع نشد!


عمارت عالی قاپو اون بالاش عجب جای قشنگی یه:)
تنهابدیش اینه هی دم به دقیقه واسه هرجا بایدپول بدی

چهلستونم رفتیم!اما وقتمون کم بود نشدقشنگ بی بینیم

دقت کردی چقده پر حرف ترشدم؟؟

لابد پاشنه درازه ;)
عالی قاپو اگه رفتید لابد مسجد شیخ لطف اله و شاه عباس هم رفتید. عصن هیچ کجا به مخم نمیرسه D: من خیلی وخته اسیر شدم تو خونه موندم، نمیدونم زاینده رود آب داره یا نه اگه آب داشته باشه پل مارنان هم بدک نیست. منارجنبان (خ آتشگاه) هم میرن می بینن.
به نظرم قشنگاش هم نقش جهانه و خاجو ^_^

گفتم که با من خوش اخلاقی میکنه یه وخته کوتاهه !_^

نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 00:26

عاقا همی امشب پشت بنداسم یه آخوندمیگفتم لعنته الله علیه!(منظورم امپراطور خراسانه هموکه کنسرتوتئاتروجیز میدونه)
بعدبه نظرت زشته ومنافقم که به این ناسزامیگم ولی هرپنجشنبه منتظرمسخنرانی آقای قرائتی ام که گوش کنم وازشیرین زبونیشوحرفای درستش لذت ببرم؟؟
این یه نمونه شه
توهمه چی نصفه نیمه ام
خیلی دل به خواه عمل میکنم واین نمیدونم بده یاخوب

بعدا واسه قرائتی هم از این دسته گلها میفرستی، خیلی خودتو نگران وضعیت فعلی نکنی D:
تو جواب قبلی گفتم، هدف یا علت تغییر مهمه. این که میگی دل به خواه، خواسته دل رو چی برانگیخته؟ شاید این مهم باشه. منم مثه تو، ما فقط یکم بیشتر از عاغاها میفهمیم =)

نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 00:16

افسرده شدم
بااین حساب شاید منم منافقم!البته دوطرفه ..گاهی اینوری ام دلم اونوری یه.گاهی اونورم عذاب وجدانواین ور رودارم
وای بر من


کلی گشتیم:)))
خیلی خوش گذشت.خیلی
اصن پل خواجویه صفایی داشت
هی آوازمیخوندن ملت
اصن من هلاک شمااصفهانی هام اصن
پشت یه نیسان نوشته بود:سرمه ی چشم جهان.شهرقشنگم اصفهان

فک میکنم این مثه موج سینوسی میمونه و همه این تغییرات حالتی رو داشته باشن. گرچه علت و هدف تغییر صحت و ارزش تغییر رو نشون میده.

جالبه من از این آواز خونیا زیر پل خاجو خوشم نمیاد =)) البته قدیم ها هم میگن همینطوری بوده ولی خب با سبک دیگه ای.
اینو قبول دارم که شهر دلبریه @_@

نگار چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 19:32

منو بگو چقدعجیب وغریب معنی کردم آشنایی زدایی رو
درضمن تلاشت برای روون حرف زدن ستودنی یه مستر
من قبلا خوب یابد:| درست یانادرست:|ینطوری دعامیکردم:
خدایا آتش مقدس یقین را چنان در من بیافروز تا همه شک هایی که در من نقش بسته اند بسوزند.
میدونی/!!من از بی تکیه گاهی میترسم گه گاه به خداالتماس میکنم به من اعتقادبده.ایمان بده!من ازخالی بودن بیزارم
پس چراامام علی میگه درعمل مومن یقینه و درعمل منافق شک؟
ازوقتی این حدیثه روخوندم به منافق بودنم فک میکنم



به وای فای هتل وصلم
من پاموبیرون نخواهم گذاشت

خاهچز ^_^ بهتر از این، فعلا بلد نبودم انشا کنم.
این جملهه که وارونه میگفته ای مال دکتر شریعتیه - البته وارونه ش - که نوشته م.
این التماست رو من ستایش میکنم ~_~

آفرین. همینه. هر چقدر دانش بیشتر باشه، شناخت بیشتره و کمتر ممکنه که شک باعث برهم ریختن اساس شناخت ها بشه (اینو آخوند خیلی بد و ناجور و ناعادلانه تفسیر میکنه شما اونا رو ایگنور کن). از طرفی باعث میشه که پشتوانه محکم تری برای اعمال وجود داشته باشه که این میشه همون یقین. البته یقین هم نسبی هست و قطعی نیست. اما منافق که آگاهه به اینکه به هیچ طرفی وفادار نیست، پس پشتوانه ای هم از هیچ طرفی نداره، در نتیجه عملش شکاکانه س.
منافق آگاهانه نفاق میورزه آگاهانه خودشو از یک تیپ نشون میده در حالی که به اون تیپ وفادار نیست و مکتب شون رو پذیرا نیست.

ملت چه ثروتمندانه خوش گذرونی میکنن $_$ میرن هتل $_$

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد