من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

کافیه از جیب مون درش بیاریم

I know now why you cry

But it's something I can never do

حالا به چراش کاری نداشته باشیم خب، اما ا ِ مامنت ایستاپ برای چیزی که نمی تونه انجامش بده: گریه کردن، کلی ترش احساسات. همون چیزی که زن ها ازش سرشارن نه اینکه بهش مبتلا باشن! دوران ها گذشت و زن به داشتن احساسات محکوم موند! احساسات چیزیه که امتداد دست آقایون وقتی لمسش می کنه که موهاشون سفید شده. ما همه مون احساسات داریم، کافیه بخایم به رو بیاریمش، بعله لازمه که چهره ها، لای روبی بشن، تا خودشو نشون بده.

گفتش که، یا گردنتو بیار پایین یا سر و سنگ :) همینه واقعنی :) تو درازای عمر، این کلهه، هااااای می خوره به سنگ، هاااای می خوره به سنگ ... تا آخرش گردنه بیاد پایین و مردمک چشم منقبض بشه و تصویر دل بیفته رو پرده بینایی :) لابد دیدین دیگه که پیرمردا مهربونن :) شاید بگن من فلان ها کردم ولی دیگه، من فلان می کنم، تو دهنش نمی چرخه ;) آره دااااش گردنو بیار پایین

اون جمله های بالایی دیالوگ ترمنیاتور بود با جان کانر.


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:41

گاهی لازمه ی زندگی..
کشتن احساسه..
مرد و زن هم نداره

کشتن همچین خونی به نظر میاد ;)
عدل، مدیر احساسات باید باشه، اما ما اشتباها معتقدیم که عقل باید مدیر احساسات باشه
احساسات تحت مدیریت عدل، همیشه برگ برنده س، همیشه. همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد