من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

سبد هیچ

میدونی من همیشه خطای خودکشی رو سرزنش کرده م و مثلن صادق هدایت رو به همین دلیل مردود شمرده م. یادمه شیرین تو هم از بالای پشت بوم پرید تو حیاط، ولی هیچ وقت سرزنشش نکردم! وقتی تو ازش نقل قول کردی که «راحت شدم» از اون موقع تا حالا هر وقت به یاد شیرین میفتم سعی میکنم همدردی کنم باهاش. اون روزها، روزگار مثه پوست کرگدن سفت و غیرقابل هضم شده بود ولی برای من یه جای خلوت بوده که هر از گاهی از شیار فرصت هام بهش نگاه کرده م و بهش فکر کرده م.

و حالا مدتیه که براساس قانون ترک در فیزیک، شیار فرصت هام، به سراسر اوقاتم منتشر شده!


ای کاش خواب می بودم و با خودکشی به واقعیت بر می گشتم - یه چیزی تو مایه های اینسپشن - به هزار هزار هزار سال قبل! به قبل از پیدایش تو ای مغناطیس تنها! ای شور! من که میدونم، هم قورباغه طعم تو رو به ازای هر مگس گس زیر دندونش می چشه و هم من به ازای هر مک به سینه هم بسترم، زیر لبم می چشم.

واقعیت! و واقعیت اگه قرار باشه مثه متریکس باشه چی؟! اونوقت من مورفیوس خودمو کجا باید پیدا کنم! و از همه مهمتر کی منو به بودنم، به اینکه هستم روشن میکنه؟ و این دردیه که امروز همه منو تبدیل کرده به اون شیار غمناک شیرین!


این یه داستان جدی و واقعیه که یک روز، چند ساعت لب پنجره نشسته بودم و به جسد متلاشی شده خودم کف حیاط نگاه میکردم!


دو هزار سال قبل از میلاد مسیح بود یا شاید خیلی خیلی قبل ترها بود که فکر میکردم جایی که ایستادم ته بن بسته خخخ به قول هامون «حالا دیدی چقدر گول خوردی ننه».

و باز هم به قول هامون «خدایا! خدایا یه معجزه، برای منم یه معجزه بفرست، مثه ابراهیم، شاید معجزه من یه حرکت کوچیک بیشتر نباشه یه چرخش یه جهش یه اینطرفی یه اونطرفی...»


در حالی که میدونیم که خواهیم مرد و حتی بهتر اینه که بگم داریم از پلکان عمر پایین میریم! چطور به دنبال جلو رفتن و جمع کردن باشیم چطور به دنبال روی هم گذاشتن بریم عصن چطور میشه جلو و جمع رو معنی کرد! عصن یعنی چی پیشرفت!؟ مگه قراره به کجا برسیم؟ مثلن ابوریحان به چی رسید؟ عصن میدونه ایمیل چیه خخخ و عصن اگه ابوریحان یه کسی میبود مثه من بیکار و علاف و ولگرد و بیابونی و بی کس و کار و بی درد و بی مصرف عین لجن کف جوب اونوقت چی میشد؟ عصن چه فرقی میکرد؟ حتی برعکس اگه همه ابوریحان می بودن چی میشد؟

ما کجا داریم میریم؟

و باید کجا بریم؟

فکرشو بکن، میلیاردها میلیارد آدم تا الان مرده ند! و میلیاردها میلارد آدم دیگه تو راه هستن که بیان اینجا و بمیرن! (چقدر من حقیرم)

در حالی که هنووووز نمیدونیم و [به احتمال قریب به یقین] نخواهیم دونست که کجا داریم میریم و کجا باس بریم!

طبق چه قاعده ای، ابوریحان بودن خوبه و میثم بودن بده!؟ وقتی نمیدونیم خوب غایی چه صفاتی داره، چطوری میشه خوب بودن رو بین دو نفر قضاوت کنیم؟

ما فقط میدونیم که خواهیم مرد، و عجیب اینه که حتی در همین دانایی هم از یک طرف سعی میکنیم بهش تجاهل کنیم و از طرفی احمقانه وار به دنبال جمع و ضرب داشته ها هستیم! خیلی خریم خخخ کور کردیم خودمونو به اینکه: اونقدر که مرگ قانونه، تولد قانون نیست! دو سال فرصت داشتم برم دانشگاه دولتی دکتری بخونم بدون کنکور، اما نرفتم چون هیچی توش ندیدم که بخوام به دست بیارم. دکتری که گرفتم باس بعدش برم سر کلاس به یه مشت خر دیگه مثه خودم درس بدم که راه گرفتن دکتری از این طرفه! این ته ته ته دکتریست اینجا. نه اشتباه نکن، من مشرف به دید و نگاه باز و فکر روشن و این تشریفات نشده م! من فقط نیرویی برای ادامه دادن تو مسیر گله (galleh) ندارم، همین. دلیلی برای ادامه دادن ندارم. ارشدم به هیچ کاری نیومد، دکتری که دیگه بدتر!


آها آره من اینجام، پوچیزم !_!

الان اونقدر همه چیز برام بی ارزشه که دنبال مخترع کلمه «ارزش» هستم که چرا این کلمه رو به ادبیات بشری اضافه کرد!

تو میتونی بگی چه چیزی ارزش داره؟ فک نمیکنی این کلمه اضافه س؟

این همه آدم و اون همه پیامبر رو فرستادی که آدمیزاد رو آدم کنن که بگه تو لاشریکی و تو یکتایی و فقط تو رو ستایش کنه و در یک کلام، بنده تو باشه. آیا گاو، چیزی از یک گاو کمتر داره؟ بقیه موجودات آیا چیزی از هستی و از وظیفه و مسئولیت خودشون کمتر ادا میکنن؟ آیا گاوی توی دنیا هست که گاو نباشه و بجاش خر باشه؟

این وسط آدمه که آدم نیست خخخ و فرض ما اینه که تو میخواستی با ارسال پیامبران آدم ها رو اصلاح کنی و آدم کنی. خب اون جامعه هدف که همشون آدم های آدم هستن، به چه دردی میخوره؟ چی کار میکنن؟ از صبح تا شب و از شب تا صبح روزه میگیرن و نماز میخونن و تسبیح می چرخونن؟ عصن وجود بشر چراست؟؟ چه از نوع خوبش چه از نوع بدش!


یعنی راز خلقت همین بوده که آدم، آدم بشه؟ خب اون آدم غایی چطوریه؟ مثه ابوریحانه یا مثه من؟ یا مثه بتهوون و باخ و ساراسته و چایکوفسکی و اینا؟ اگه مثلا باخ تیپ آدم خوب بوده پس سلمان فارسی چی میشه؟ و اگه ابوذر قالب منتخبه، پس تکلیف لویی پاستور چی میشه؟ تکلیف چارلی چاپلین؟ من؟ رفقام؟ واقعن خوب از نظرت چیه، کیه، چطوریه؟


خب عصن آدم رو از اول آدم می افریدی و دستشو باز نمیذاشتی که خر بشه! به آدمیت محدودش میکردی! چرا نکردی؟ لابد میخوای بگی که خودش باس خودشو و در اصل منو پیدا کنه؟ خب که چی؟ فرض کنیم همه انسان ها شعور پیدا کردن تو رو کسب کردند، که چی؟ که چی بشه؟ فک کن همه اولاد آدم، ابراهیم می بودن، علی می بودن! چه فرقی داشت؟ که چی بشه؟ فرض کن همه بشریت حال حاضر دنیا، فاطمه و علی باشن. خب چی میشه؟ که کجا بریم؟ که چی؟ که به قول سهراب، روی قانون چمن پا نگذاریم؟ الان میشه بگی پیر کوری کجاس؟ ماری کوری؟ ادیسون؟ گراهام بل؟ لویی پاستور؟ بوعلی؟ بتهوون؟ برای پیرکوری حوری باکره میفرستی در حالی که هیچ مخلوقی بالاتر از آدم نیست و ماری که اینجا همسرش بود اونجا باس با یه حوری دیگه حال کنه اونم؟ عصن چرا ماری کوری باس آدم خوبی تلقی بشه؟ خب رادیولوژی ثمره تلاش ماری بود، میلیون ها آدم ازش استفاده میکنن، خب؟ خب؟ خب که چی؟ چرا میگی رادیولوژی خوبه؟ معیار خوب و بد بودن چیه؟ تو که همه چیز رو خودت خلق کردی، منو گیر انداختی بین مخلوقات خودت که من نمیدونم چی خوبه و چی بده بعد بهم میگی خوب باش! قرآن یه تعریف از دزد نداره! یه تعریف از زنا توش نیست! فقط میگی دزدی نکنید دروغ نگید و زنا نکنید و... به قاعده رساله احکام آخوند باشه (من میتونم بجز 5-6 نفر که محارمم هستن، با کل زن های مجرد دنیا بخوابم)، که به ندرت و به سختی بشه که کسی زناکار از آب در بیاد! بگذریم از محیط زیست بکر من خخخ


تو که حکیم هستی، هدفت از خلقت من چی بود؟ که بشینم پشت کامپی و تمام پیوستگی های نظام هستی رو تو دایره توهمات و تخیلات از هم باز کنم؟!


عصن همه اینها به کنار، بگو ببینیم: از من چی میخوای؟ تلاش؟ حرکت؟ جنبش؟ به کدوم طرف؟ به کجا؟ به چه سمتی؟ به چه هدفیییی؟ پتانسیل من چیه؟ من چه کاره ام؟ من چی ام؟ چه فایده ای حرکتم داره و خودم دارم؟ فرض کن یه دزد باشم، چی از تو کم میشه؟ چی از جهان خلقتت با این عظمت بی رقیب کم میشه یا بهش خدشه وارد میشه؟ چه ایرادی به تو وارد شد وقتی هابیل و قابیل نقش قاتل و مقتول رو بازی کردن؟ کجاش تقصیر تو بود که آدم خیال آرنولد شدن زد به کله ش و هبوطش دادی؟ عصن برعکس، فرض که اووووونقدر عالی باشم که سوگند خودتو بشکنی و بعد از خاتم الانبیا، منو بعنوان نبی بعدی برگزینی، خب که چی بشه؟ که کجای دنیایی که خرابه به دست نحیف من آباد بشه در حالی که ابادی و عدالت به یه چشمک کن فیکون تو می رقصن!


منو خلق کردی و قرارم دادی وسط وهم، وسط تاریکی و خودتو قایم کردی و میگی به هر سو رو کنی وجه الله است! اونوقت میگی، بگو: اهدنا الصراط المستقیم!


ته تهش از من چی میخوای؟ ایثار؟ آبراهام لینکن که سفره کثیف برده داری رو جمع کرد، بعدش ترور شد، جون خودشو در راه الغای برده داری، به شرافت انسان اهدا کرد و رفت. خب کدومش رو تو انتخاب میکنی؟ بازپس گرفتن شرف بشر یا اهدای خون؟ بیا بگیر، چه از سر رگ سرخ بگیری یا سیاه، چیزی به شاهرگ تو اضافه نمیشه؛ این قانون پیوستاره.


آی! ای خیال انگیز

من در تب تنهایی تو

درس تجرد را

به گوش مفاصلم خوانده ام.


نظرات 15 + ارسال نظر
صالحه چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 23:39

سوال اول واقعا یه معضله!!!
خیلی وقتا این اتفاق میوفته
ولی میشه این دیدگاه رو داشت که هر "منوری" که با "فانوس" اشتباه میگیرم منو به این نتیجه میرسونه که اون فانوس نیست
و قاعدتا ادم عاقل نباید از یه سوراخ دوباره گزیده بشه
اما واقعن
چی باعث میشه که نور حقیقی خورشید رو با شب پره اشتباه بگیریم؟؟

دومی هم بستگی داره اینکه خوب رو
و بد رو چی بدونی
ک توپستت هم گفته بودی....
فکر میکنم تو این چیزای نسبی باید "یه چیزی" رو بگیم که خب ما این "چیز "رو خوب میدونیم
حالا بقیه نسبت به این خوبن یا بد؟
ینی بنظرم این کاریه که همیشه میکنیم!

یوهاهاهاهاها =)
میدونی چیه سالی عزیزم، اگه بخوایم هربار یه منور رو مزمزه کنیم که بعدا دوباره ازش گزیده نشیم اونوقت باس بریم سراغ قانون احتمال D: که چقدر احتمال داره این منور مورد نظر فانوس باشه یا نباشه... خو اینجوری تا ابد درگیریم.
و من فکر میکنم عصن همینه، ما درگیریم. چرا که ما هیچ راهی برای اثبات حقیقت نداریم. ما فقط تفسیری از حقیقت رو به اندازه شعور خودمون داریم. و این حقیقت نیست هههه!
به نظرت، اینجا همونجاس که میگه از من بخواه تا هدایتت کنم !_؟

دومی هم همینطوره که میگی. این ما هستیم که خوب و بد میکنیم وگرنه چون بازهم دسترسی به حقیقت نداریم نمیتونیم تشخیص درستی بدیم که چی خوبه و چی بده. فقط بنابه تجربیات و بنا به شرایط، حکم خوب و بد میدیم به چیزها.
البته، چون بشر این آزادی رو داره که به اختیار و انتخاب خودش عمل کنه، اینجاس که با انحراف روبرو میشیم. «حرف زدن» به خودی خود، خوبه، بد نیست! اما بشر میتونه از این حرف زدن استفاده نادرست بکنه. همون چیزی که قبلا گفته بودم: Criminal Abuse.

صالحه دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 17:59

چرا اینطور برداشت نکنیم
که لحظه لحظه و تمام اتفاقات میشه فانوس باشه!؟

تو صوبتای قبلیم گفتم هر ادمی تو زندگی باید یه نقطه داشته باشه
و بعدتر گفتم ک ذهنم رو برای هدف محدود نمیکنم
حالا یکی رسالتشو این میدونه ک بره زندگی فلانی رو بپوکونه هدفش اینه اون نقطه رو هم از دش بجا گذاشته...(دون ترین هدف)
یکی دیگه هم هدفش اینه زندگی بشر رو متحول کنه....
یکی دیگه یه هدف دیگه داره
پس هر چیزی میتونه هدف باشه
حالا انتخاب با منه
میخام سیر صعودی داشته باشم یا نزولی!:)

دو تا نکته هست تو حرفات: 1. در مورد فانوس حساب کردن یک اتفاق، از کجا معلوم که فانوسِ دشمن نباشه؟ (مثه منورهای عراقی ها - مثه همه سیگنال های مزاحم!) از کجا معلوم که مثه شاپرک نور چراغ رو بجای نور ماه اشتباه نگیری؟ میدونی منظورم چیه؟ حرفم اینه که چطور میتونی و چطور میخوای بتونی که این همه فانوس رو ارزیابی کنی؟
2. همونطور که تو مطلب اصلی گفته بودم، از کجا معلوم تحول زندگی بشر، یه هدف خوب باشه؟ چطور میتونی رادیولوژی رو ارزیابی کنی که خوبه؟ خودکار، یه اختراع ساده (قبلش خودنویس و قلم و دوات بود) که تو جیب همه هست در حالی که قلم و دوات رو نمیشد براحتی حمل کرد! چقدر کار نگارش رو ساده کرد. تحول بزرگی بود بطوری که قلم و دوات کاملا محو شد، حالا چطور میخوای ارزیابی کنی که خودکار خوبه یا بد؟ (ببین آخوندی نمیخوایم حرف بزنیم که بگیم اگه به نفع بشر است اگر به صلاح جامعه است اگر با اسلام منافات ندارد... پس خوب است در غیر اینصورت اگر فلان است پس خوب نیست، دو نقطه دی).

نگار یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 15:00

چقددلم گرفته:-(
حالااگه به شمابگم دلم گرفته
میخوای چه کنی؟
فوقش شماره ی لوله بازکنی اصغروشرکا رومیدی بهم!:دی

بگذریم..دلم تنگ شده بودبرات!
نمیدونم شایدهم تنگ نشده بودهوات روکرده بود
حالاهرچی!

شوماخوب وخوش وسلامت هستی؟!!

سلام آبجک گلم ^_^
چرا دل آبجکی گرفته باشه U_U
نوچ، لوله باز کنی به کار تو نمیاد، شماره دل وا کنی باس بدمت D: یکیو هم بپیدایم هکت کنه هی پس میعوضونی D:

از میثمی چه کاری ساخته س واسه دل تنگ نگاری انجام بده =)

اول از همه تنکیو شدم از محبت نگاری دوما خوب نبودم ولی خوووب و خفن شدم احوالمو پرسیدی ^_^

تو چوتوریایی =)

صالحه جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 12:45

چرا مبهم؟؟؟

دایره شمول هدف از کوچکترین وحتی پست ترین چیزها میتونه باشه
تا عالی ترین و بزرگترین چیزا

اینکه انتهایی در نظر گرفته بشه برای هدف درست نیست
من الان ماشین ندارم میگم اگه ماشین داشته باشم هیچی نمیخام
ولی وقتی ماشین رو بدست بیارم باز چیز ها و چیزها و چیزهای دیگه ای میخوام

من خیلی نظرتو قبول دارم...
عدالت میتونه هدف کوتاه مدت باشه
اما نمیتونه هدف اصلی باشه

بسی بسیار خوبم:)
خوبی؟؟؟

حرفات درسته و عصن فک میکنم همه این صحبت ها رو قبول دارن اما اینها چه چیزی رو روشن میکنه؟ یا انتظار داری چه چیزی رو روشن کنه در رابطه با اینکه گفته بودی فکرتو درباره هدف به چیز خاصی محدود نمیکنی.
مقصودم اینه که اینطوری هدفی مشخص نمیشه و هدفی هم از چرخه خارج نمیشه. درواقع، من دنبال یه چراغ میگردم یه فانوس یه عصا یه بینش که مسیر زندگیمو با یک هدف کلی و یه عالمه هدف خرد روشن کنه. وختی میگی فکرتو به چیزی محدود نمیکنی، من فک میکنم میگی که بینشی درکار نیست، فانوسی نیست، راهنمایی نیست و من اینجا گیر میکنم که: پس چطور انتخاب میکنی؟؟؟

تنکیو و خوبناکم گلی =)

صالحه پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 22:47

منطقی بود
مثال خیلی عالیی بود!!

سرزمین گل و بلبل رو خوب اومدیD:

هدف میتونه هر چیزی باشه...نامحدوده مواردی ک هدف میتونه باشه
چون اگه محدود بشه قانع کننده نمیتونه باشه
و تازه بعد از اینکه بهش برسی دیگه هدفت تموم شده...

خب.ممممم! هوووممممم =| @_@
مبهمه گلم. تاریکه.
اما خب اینو خوب گفتی که اگه هدفی درکار باشه، با ارضای اون هدف، همه چیز تموم باس بشه !_!
مذهبی های ما، ته خلقت بشر رو روزی میدونن که عدالت برقرار میشه. یه جوری که انگار هدف همین عدالت و همون روز موعوده. اما به نظر من، این فقط و فقط یه بستر بی نقص باید به حساب بیاد که تازه بشه توی اون بستر پرورش پیدا کرد.

سالی گلی چه.توریاس =)

صالحه پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 14:13

هدف علت نمیشه؟؟
نمیدونم!

من این روند تکامل و بهبود نسل رو-همه جانبه- قبول ندارم!!
از چ لحاظ بهتر شده؟؟؟
چیزی ک من می بینم با گذشت زمان اگه چیزی اضاف شده باشه به نسبت "ادم"بودنه ک کم شده-البته نمیشه به همه تعمیم داد اینو قبول دارم-

من نسل پدرم رو بیشتر از نسل خودم دوست دارم
و نسل پدر بزرگمو بیشتر از نسل پدرم

شایدم خیلی این نظرم غلط باشه!!

ینی اینکه هدفم رو محدود نمیکنم که عاغا فقط اون نوک قله هدف منه!!!دیگه بیشتر و کمتر راضی نباشم...

هدف از روشن شدن یه چوب کبریت چیه؟ علت روشن شدن یه چوب کبریت چیه؟

این نوسانات مقطعی به نظرم همیشه بوده و بشر چندگام به جلو رفته و بعد چندتا به عقب برگشته ولی حرکت به صورت کلی صعودی بوده (به نظرم). البته مناطق خاص جغرافیایی رو بهتره درز بگیریم. تو سرزمین گل و بلبل، این قبیل معادلات چندان جای طرح شدن ندارن خخخ

آره بااااووو نظرت به نظرم صحیح نیست D: من کجا، فهم و دانش کجا @_@

بازم من نمیفهمم!

صالحه دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 19:44

من جدا از هر فسلفه و استدلالی پیش خودم
فکر میکنم ک علت موجود بودنم همون هدفه!

من نظرتو قبول دارم(اینکه:...هدف شاید شهود و تحقق اون باشه)
-ک بار ها و بار ها خوندیم و شنیدیم که خدا میخواد تفکر کنن...تا برسن به حقیقت جهان و خودشون و خدا-
ولی جدا از این چیزا -ک شاید چندان هم مومون نباشم بهش-

درباره هدف فکرمو محدود نمیکنم ب چیزی
حتی گاهی فکر میکنم اون خانواده ای ک فرزند سالمی(از هر نظر)تربیت میکنه هدفشو به تحقق رسونده و کار کمی هم نکرده چون آینده ی نسل رو رقم زده
-و این در صورتیه ک خیلی ها ب این مسئله ب شکل یه چرخه نگاه میکنن ک تو طبیعت ب صورت نورمال اتفاق میوفته و کار شاقی نمیدوننش-

میدونی هر کس به وسع خودش دیگه...


دوستم میگفت"اونایی ک خیلی میدونن خودکشی میکنن"

=))
این بزرگ بینی نی که
اعتماد بنفسهD:
خدا دیوانه ها و عاشقان را دوست دارد ؛))

علت که هدف نمیشه گلی ^_^
بله حرف قشنگیه که فرزند بهتر از والدین هدف خوف و خفنیه، معافقم ~_~
اتفاقا همینجا مساله دارم: چطور این روند بهبود نسل در ائمه ما (بجز آخری که یه مورد استثنا هست) وجود نداره؟ یا اگه داره ما برعکسش رو می پسندیم که علی بهترین باشه؟
ببین هر عقلی اینو براحتی میپذیره که نسل باید بهبود پیدا کنه، به تاریخ بشر که یه نگاه کوچولو بندازی روند بهبود رو براحتی میتونی ببینی.

شاید خودکشی مال اونا باشه ولی مال من که هنوز نشده، هر چقدر بیشتر میفهمم بیشتر از خودکشی دور میشم @_@

اعتماد به نفس کذاعی =))

اما اینکه میگی «درباره هدف فکرمو محدود نمیکنم به چیزی» برام ناروشنه !_@

صالحه یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 14:48

باخودم میگم چیشد ک من موجود شدم
چه چیزی باعث بودن من شد
بالاخره باید ی کاری بکنم دیگه
حالا حتما لازم نی یه کار شاق انجام بدم
ولی خو همین ک اروم بشم که اون تاثیری رو ک باید گذاشتم
کارمو انجام دادم

تا حالا نشده دنبال ی چیزی باشی بری مثلا تو اتاق بعد کار اصلیتو نکنی و بیای بیرون؟
باخودم میگم نکنه کار اصلی رو نکنم و بمیرم

نظر دوستم بود:))
و لطف تو...

من ک میگم خودتو دست کم گرفتی؛)
مستر میثم مهندس D:
(میم به توان3)

تو به دو تا مساله اشاره میکنی، اول دلیل بودنت دوم هدف بودنت. در جوابش هم دو تا تئوری هست که جهان رو توصیف میکنه، کسایی که براساس علیت، به دنبال علت هر برای موجودیت میگردن و کسایی که معتقدند موجودیت ها هدفمند هستند و موجودیت بدون هدفی وجود نداره.
خب علیت خیلی مسائل رو حل میکنه اما بالاخره محدود میشه به فیزیک. هدفمندی هم چون قابل ارزیابی نیست بازم بن بست میخوره D:

حالا اگه دنبال این هستی که چرا بوجود اومدی، کسی بجز خالقت جوابی برات نداره اونم که میگه «عبودیت». اما این عبودیت خودش مساله بزرگی است!!! میدونی چرا؟ میدونی چرا با اینکه چرای خلقتت مشخص میشه بازم درگیر چگونه حل کردنش هستی؟

اما اگه هدفی رو معتقدی که باید به انجام برسونی، خب جایی براش جوابی ندیده م اگرچه خیلی پیگیریش نبودم. اما از نظر خودم، هدف شاید شهود و تحقق اون باشه. شاید.

نظر دوستت چی بود؟ من رشته گفتگو رو پیدا نمیکنم!
لطف من؟ چه لطفی آخه، سال ماسالی گلی =)

یوهاهاهاها والا من اتفاقا خیلی خودبزرگ بین هسته ام D: اگه محمد راه نبوت رو نبسته بود (که فعلا توش سوال دارم که راه نبوت رو بسته یا رسالت؟) به فکر کشتی گرفتن با جبرئیل هم میفتادم D: خب دیگه این خودش نشون میده چقدر محتاج به دارالمجانین هستم D: مگه نه؟

صالحه جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 16:12

دوستم میگف"ادمایی ک خیلی میدونن دست به خودکشی میزنن"

تو منو یاد هفت شهر عشق عطار میندازی
یا یه صوفی
که داره مرحله مرحله وادی های عشق رو میگذرونه:))

والا تا الان به این طیف آدم فکر نکرده بودم از این جهت که چقدر میدونن.
بابا خوش.بین بابا خوش.فکر بابا خوش.نظر =))
آدمی به خوش.بینشی تو حتما خودشم صیقلیه ~_~
عزیزمی سالی گلی :)
من فقط یه تحصیل کرده آی.تی هستم که نه تنها در رشته تحصیلیم بلکه در سایر علوم هیچ موفقیتی نداشته م ولی تا دل تو بخواااااااد تو هر زمینه ای ادعا دارم B_B

صالحه جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 16:03

چیزی جالب تر از همه بود برام میدونی چیه؟
چیزی که این سوال رو ایجاد میکنه در تو که چرا حرکت کنم؟
محرک حرکت منه!

گفتی همه تهش می میرن پس حرکت و سکون فرقی نداره وقتی....(همه ی اونایی ک گفتی)

منم همیشه فکر میکنم چرا من افریده شدم؟
چیشد که منی موجود شد

وفکر میکنم حتما باید یه نقطه ای تو زندگیم داشته باشم دیگه
اگه بمیرم و این نقطه نباشه و نمونه چی؟
میفهمی چی میگم؟
منظورم اینه ک اگه برم و این نقطه نمونه ازم حتما کم گذاشتم و اونایی که نقطه ای نمونده ازشون حق بودنشنو ادا نکردن
-حالا چ مثبت باشه/چه منفی-

اینو ول کننن
اینسپشن عجب چیزززیهههههه
خعلی بقول تو خفنه!!!!

خوبم خوبی؟

آره همین چیزی که باعث برهم خوردن سکون میشه، هنوز نمیدونیم چیه. وقتی پیرکوری حرف از بی قرینگی زد و لویی پاستور هم به تبعش اون حرفای استثنایی تاریخ بشر رو زد، همه به قانون قرینگی ایمان آوردن.
اما قرینگی و بی قرینگی، ریشه حرکت نیست. مدل حرکته.

اگه بیشتر بحرفی، بیشتر می فهممت، پیلیز -_-

اره اینسپشن هم خیلی جالب بود. تخیلش خیلی جالب بود فقط یه نکته جاافتاده داشت اینکه طرف خوابش هنوز پابرجا بود! مدت ها قبل خواب رو ساخته بود و مدت ها بود که از خواب بیدار شده بود و بعدها زنش مرده بود اما هنووووز خوابش قابل دسترس بود!!!

وقتی با تو رفیقم، اره خوبم =) تو خوبناکی؟

نگار جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 15:35

یه کم مثبت اندیشی(!)

مگه منفی اندیشی بود؟
مثبتش چطوریه خو؟

نگار جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 14:53

اگه بخوای این مدلی فک کنی
یه مدت به سربردن دراغما چیزخوبیه:-|

خب چه مدلی فکر کنم؟

نگار جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 13:56

ولی این خیلی ارزش داره
که مهربونی توباعث خوشحالی بقیه باشه:)
وخیلی بده که مغموم بودنت بقیه رومحزون کنه

فرض کنیم من مهربون باشم، و این بقیه رو خوشحال کنه، خب چه ارزشی داره؟ در مقایسه هم، من مغموم باشم و بقیه رو محزون کنم، چه ضد ارزشیه این؟ مگه ارزش چیه؟ چی ارزشه و چی ارزش نیست؟
فرض کن من همه دنیا رو خوشحال کنم، خب که چی؟ خدا منو خلق کرده که همه دنیا رو خوشحال کنم؟ چه فایده ای داره که همه دنیا خوشحال باشن؟ چند دقیقه بعد درگیری دیگه ای دارن و یادشون میره که خوشحال بودن و این که من خوشحالشون کردم تو روزمره هاشون به کلی محو میشه. عصن فکر کن محو هم نشه و 24 ساعته خوشحال باشن به خاطر من. خب که چی؟ دنیا تموم شد؟ این آخر خط بود؟ اولش بود وسطش کجاش؟
!_!
@_@

نگار جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 12:42

اووم
ولی خوشم میومدآقای دکترصدات کنم^_^

پنج شیش ماهی که غیبت زده شده بودی همش این^_^منویادت مینداخت
خیلی دوست داشتنی ومهربون وگلی!خیلی!
وشدیداهم عزیزدلی شما~|~

بی هدف نیومدی !
پیامی که تورسولشی مهربونیه
هرچند که دایره ی نفوذپذیریت کوچولوباشه
کوچیک که نه!قدآدمایی که باهاشون مواجه شدی!
ومن خوشحالم که یک نقطه ی پررنگ توی این دایره ام

ولی من اسم میثم رو به هر عنوان و اسم دیگه ای ترجیح میدم چون مادرم اینو واسم انتخاب کرده.
ممنونم نگارآ ^_^

هدف عصن یعنی چی؟
مهربون باشیم که چی بشه؟
مثلن هدف بشر مهربون بودنه، خب میگم که خدا ادم رو مثه بقیه موجودات خلق میکرد که اختیار نداشته باشه و نتونه مهربون نباشه!
خب حالا اختیار دارم که مهربون باشم، اگه نباشم چی میشه؟ کجای این کهکشانها بهم میریزه؟

نگار جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 12:36

بیشترکه به حرفات فک میکنم‌حرفایی که گاهی اوقات هم حرفای خودمن!
بیشترتر به این نتیجه‌میرسم که کوربودن وکربودن توی این به قول خودت محضرباطل خیلی بهتره؛خیلی
نمیشه فهمید؛هیچ کی نفهمیده
مایه عده گیجالوییم که قشنگ نفهمیدیم ازکجااومدیم کجامیخوایم بریم
شنیدیم.حتی باورهم کردیم ولی نفهمیدم
خداگفته سرانجامت پیش منه
اماماحتی نمیدونم پیش خداکجاست!
ومن یه کی ازهمون میلیاردهانفری که اومدن وبایدبرن
سعی میکنم خداروعمیقا دوست داشته باشم
ازش نترسم!بهش احترام بزارم!
من قابلیت درک خداروندارم فقط یه نیروی ماورایی که قطعاآفریده ی اونم رو بهش عشق بورزم
عشق بورزم که خودم دست کم؛کم نیارم

خوبی آقامیثم نازنین*-*؟؟!!

سرانجامم همون مبدا خودمه! اونوقت چطور به دور باطل فکر نکنم؟
دوستش داشته باشی؟ دو تا مشکل هست اینجا، اول اینکه دوست داشتن یعنی چی؟ مثلن تو میگی مادرت رو دوست داری و سیب هم دوست داری، دوست داشتن یعنی چی؟ دوم اینکه، چطور خدا رو دوست داشته باشیم! و عصن برای چی دوست داشته باشیم! چطور میشه دوستش داشت؟!! و سخت تر اینکه، چطور میشه دوستش نداشت! وقتی تو چنگالش اسیر هستی چطور جرات میکنی بهش بگی دوستت ندارم خخخ انگار یه رابطه دوستی جبری و تحمیلیه!
احترام بذاری یا نذاری چه فرقی داره؟ عصن احترام مگه میشه گذاشت بهش؟ احترام گذاشتن مگه به ماورا هم ممکنه؟
عشق بورزی به خدا؟ به نظر میاد این فقط یه توهم باشه. یه خیال.
خدا بی نیازه، نه عشق منو میخواد نه عشق تو رو نه مهربونیه ما رو و نه به ثمر نشستن هدف خلقت از سمت ما براش سودی داره. به قول حسین پناهی: «ما چیستیم؟ جز مولکول های فعال ذهن زمین، که خاطرات کهکشان ها را مغشوش میکند»؟

خوبم؟ خوبی و خفنی و خوفناکیم العان بی پرده عیان نیست آیا؟ تا خودکشی فکر میکنی خودت چند گام فاصله داری؟ یا چند وجب؟ من از خودکشی عبور کرده م خودکشی رو تجربه کردم لمس کردم !_! وگرنه حالا جون تو کالبدم نبود. به نظرت خوبم؟ =_=

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد