من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

توهم درستی

تبادل کلمه بین زبان ها همیشه رایج بوده و به نظر میرسه ادامه داشته باشه. بعضی ها با این روند سر عناد دارن بعضی ها هم موافقن. من از جمله موافقین هستم :) به نظر من، در تبادل کلمه یک مساله اساسی و خطرناک وجود داره که متاسفانه بهش پرداخته نشده. اونهایی که با تبادل کلمه مخالفن مساله ای که مطرح میکنن در رابطه با از بین رفتن کلمات خودی بخاطر جایگزین شدن با کلمات بیگانه س و نظرشون اینه که اگه روند ادامه پیدا کنه از زبان خودی چیزی باقی نمیمونه بجز ساختار جمله و دستور زبان. حالا اول باید از این افراد پرسید که اصلا ریشه همین کلماتی که یک زبان داره به کجا برمیگرده! خواه زبان خودی رو فارسی خواه انگلیسی یا عربی یا هر زبان دیگه ای در نظر بگیریم.

مساله ای که مد نظر منه، در رابطه با درک و کاربردی هستش که کلمه بعد از تبادل در زبان جدید پیدا میکنه و در پس این فرایند، افراد متکلم به زبان جدید بر اساس درک و کاربردی که از کلمه تبادل شده دارن اقدام به درک متون زبان مادر کلمه میکنند. جالبه که هر چقدر تشابهات دو زبان بیشتر باشه تبادلات کلمه بین اون دو زبان بیشتره. مثلا برای فارسی و عربی (البته جنگ ایرانیان و اعراب شاید تاثیر بیشتری در تبادل کلمه بین این دو زبان داشته) بخاطر همپوشانی های حروف الفبا و تشابهات زبانی بسیاری از کلمات (حتی همین واژه «کلمه») تبادل پیدا کرده ند. متاسفانه مساله ای که مطرح کردم در درک و کاربرد کلمات عربی رخ داده. به طوری که اولا ما درک درستی از بسیاری از کلمات عربی نداریم ثانیابراساس این درک غلط اقدام به ترجمه متون عربی کرده ایم!

بعنوان یه مثال شفاف که میتونه اوج این مساله رو آشکار کنه، کلماتی هستن که بر وزن «فعّال» از عربی به فارسی تبادل پیدا کرده اند. خود فعّال در زبان عربی معنی «کاری = effective» میده در حالی که ما از این کلمه درک دیگه ای مبنی بر «پرجنب و جوش = active» داریم. حالا این درک غلط از این ریشه در ترجمه قرآن بویژه در رابطه با صفات خدا چه نتیجه ای میده. باز مثال ساده و روشن: توّاب. در ترجمه این کلمه از ابتدا به مشکل بر می خوریم اگه بنابر درک خودمون از فعال این کلمه رو ترجمه کنیم باید بگیم خدا بسیار توبه کننده است! اما چون این معنی رو نمیتونیم برای خدا در نظر بگیریم مساله رو ماست مالی کرده و تواب رو به معنی بسیار توبه پذیر ترجمه میکنیم! در حالی که براساس معنای درست فعال، ترجمه تواب چنین چیزی نمیتونه بشه. شاید شبیه بشه اما درست نیست.

حالا با این توضیحات، کسی میتونه ترجمه درستی از تواب داشته باشه؟



پ.ن:

بهترین مثال برای پرداختن به کلمه تواب سوره النصر هستش (به عقیده من). در هر پنج ترجمه رایج (قمشه ای، انصاریان، مکارم، فولادوند، خرمشاهی) کلمه تواب در این سوره به «بسیار توبه پذیر» ترجمه شده. ببینیم این ترجمه میتونه ارتباط منطقی بین اجزا سوره رو تکمیل کنه یا خیر.

آیه اول: چون یاری خدا و پیروزی فرا رسد (هر پنج ترجمه).

آیه دوم: و ببینی که مردم، گروه گروه، به دین خدا در آیند (هر پنج ترجمه).

آیه سوم: پس به ستایش پروردگارت نیایش کن (در این بخش اول با هم تفاوت دارند که بعدا در موردش بحث میکنیم)،

آیه سوم قسمت دوم: و از او آمرزش بطلب،

آیه سوم قسمت سوم: که او بسیار توبه پذیر است.


یاری خدا و پیروزی چیزی هستش که همیشه در تئوری های دینی بشارت داده شده و همه ما منتظرش هستیم. چنین چیزی همیشه در حال رخ دادنه اما دامنه و شعاع پراکنش هر کدوم متفاوته. گاهی اوقات این رو آدم در درون خودش حس میکنه بدون اینکه دیگران چیزی درک کنن گاهی هم دنیا خبر میشه اما ما بی خبریم. نکته مهم اینه که این بشارتی از سوی عالم غیب هستش که برای ما نشانه ای از درستی اندرزهای عالم غیب به حساب میاد.

داخل شدن مردم در دین خدا، نتیجه منطقی از رویت نشانه ای هستش که به مردم اثبات میکنه که اندرزهای عالم غیب درست بودند. بدین صورت که: اگر خدا نشانه ای از صحت اندرزهای غیبی رو به ما عرضه کنه، آنگاه، ما به دین خدا داخل می شویم.

اونچه که به تبع «اثبات درستی اندرزهای غیبی» و «ورود مردم به دین خدا» بهش امر میشه، (فسبح به حمد) تسبح به حمد هستش و این فعل با «فَ به معنی پس» شروع میشه که نشون میده در تبع چیزی آمده. بنابراین اینجا، در یک سطح بالاتر، یک رابطه منطقی دیگه ای داریم. از اونجایی که بین آیه اول و آیه دوم ارتباط با «و» برقرار شده این استنباط میشه که همیشه این دو با هم رخ خواهند داد و در رابطه منطقی سطح بالاتر این دو تشکیل دهنده فرض منطقی (اگر) خواهند بود. بدین ترتیب داریم: اگر بشارت های مذهبی به وقوع پیوستند آنگاه تسبیح به حمد پروردگار گوی.

بخش دوم آیه سوم هم با «و» شروع میشه که وصل کننده دو بخش بهم هستش و نشون میده این دو از همه جدا نباید بشن. رابطه منطق رو ویرایش میکنیم: آنگاه تسبیح به حمد پروردگار گوی و طلب آمرزش کن.

قسمت سوم آیه سوم خدا رو با صفت یا اسم تواب یاد میکنه. قسمت سوم، پایان بخش روابط منطقیه و نمیتونه خودش بی ربط به مطالب قبلی باشه. اینکه خداوند توبه پذیر است (بعدا اگه تونستم از نظر فلسفی هم بحث میکنیم که اصلا میشه گفت خدا توبه پذیره یا نه) ربطی به یاری خدا و پیروزی و در نتیجه ورود مردم به دین خدا نداره همچنین ربطی به وقوع بشارت های مذهبی و تسبیح خدا هم نداره! حتی میشه این قسمت سوم رو (اینطور که ترجمه شده) حذف کنیم و خدشه ای به منطق و معنای این سوره وارد نشه. در این صورت سوال پیش میاد که: آیا آیات قرآن حاوی کلمات و عبارات حشو هستن؟


کسی هست که بتونه نشون بده، برخلاف صحبت های من، قسمت سوم از آیه سوم با مطالب قبلیش رابطه منطقی داره؟


حالا اگه برگردیم به معنی درست «فعّال» و سعی کنیم تواب رو بر این اساس ترجمه کنیم اونوقت چی میتونیم داشته باشیم: این کلمه باید قابلیتی رو توصیف کنه که در امر توبه تاثیرگذار و سازنده است. خیلی ساده اگه بگیم: توبه ساز.

بریم سراغ ترجمه قسمت سوم از آیه سوم: براستی که او توبه ساز است.

خدا درستی بشارت های مذهبی که خودش بواسطه پیامبرانش به مردم رسونده رو با یاری و پیروزی اثبات میکنه و مردم با مشاهده این اثبات، به صحت بشارت ها ایمان میارن و به مکتبی که بشارت هاش اثبات شده رو میارن و بهش می پیوندند. پس تو (تو در اینجا مجاز از انسانی هستش که این واقعه رو مشاهده میکنه) تسبیح گوی به حمد پروردگار باش و از او آمرزش بطلب، براستی که او توبه ساز است. آها حالا منطقش مشخص شد.

توبه سازه چون با یاری خودش پیروزی ایجاد کرده و به تبعش مردم رو به دین مومن کرده و این برای کسی که روزی مومن به دین بوده و حالا (بازه ای که آیه دوم به وقوع می پیونده) سرباز زده نشانه ای برای اثبات تئوری های دین به شمار میاد. حالا با این وضعیت، انتظار میره که این شخص پشیمان بشه و ایمان تازه ای بدست بیاره در این صورت ابتدا به حمد خدا تسبیح میگه و سپس طلب آمرزش میکنه.

واسه دوست عزیزم سالی گلی

آدم (گر چه حیوان هم همینطوره) هر برخوردی با هر موجودی میکنه در اولین گام سعی داره که اون موجود رو با دانش خودش جمع بزنه. برای اینکار، بسته به تازگی ویژگی های هر موجود، فرصتی برای شناساییش صرف میکنه. هر چقدر موجود عجیب تر باشه، وقت بیشتری براش صرف میکنه تا اونو بشناسه. خب این شناسایی به هیچ عنوان کامل از آب در نمیاد و صحت و سطح اون با دانش قبلی شخص در ارتباط مستقیم قرار داره. بنابراین، هر شخص متناسب با دانش خودش، یک چیز جدید رو شناسایی میکنه. از این به بعد، در هر برخورد اون شخص با اون چیز جدید، دیگه شخص سعی در کشف و شناختش نمیکنه بلکه «سعی در تشخیصش میکنه».

تشخیص دادن امری هستش که از نظر معرفتی، بعد از شناخت قابل انجامه (به این قسمتش کاری نداشته باشید، اگه سوال دارید یا کنجکاوید امیدوارم بتونم جواب بدم اما در همین حد که گفتم برای این موضوع کافیه).

خب حالا بریم سراغ آشنازدایی. دیگه فک کنم معلومه که آشنازدایی یعنی چی. من در برخورد با چیز/شخص آلفا - طبق روالی که توضیح دادم - شناخت ازش پیدا میکنم. از این بعد مغز من آلفا رو در دسته شناخته شده ها قرار میده و تنها به تشخیصش می پردازه. اما متاسفانه همونطور که گفتم، درک من از آلفا که متناسب هست با دانش قبلی من، ناقصه و درواقع باید گفت که من آلفا رو درک نکرده ام. در حالی که، قرار هم نیست که دیگه الفا رو مورد کنکاش قرار بدم (بجز مواردی که مغز به دلیل ورود دانش جدید متوجه میشه که بعضی از شناخته شده ها رو باید از حیث موارد جدید هم کنکاش کنه) و اینجا یعنی من و الفا با هم آشنا شده ایم. زدودن این آشنایی، باعث میشه که من فرآیند شناخت الفا رو از سر بگیرم.

زدودن آشنایی (آشنازدایی) میتونه غیرعمدی یا عمدی باشه. غیر عمدی رو تو پرانتز گفتم تقریبا چطوری هستش. اما عمدی چطوریه. عملا هر دو مثه هم هستن اما تفاوت بسیار مهم و ارزشمندی اینجا وجود داره. همونطور که تشخیص فعلی هستش که بعد از شناخت قابل انجام دادنه و این یعنی با پیشرفت در مسیر معرفت باب تشخیص باز میشه، اینجا هم کسب دانش جدید مرتبا باعث برهم خوردن آشنایی های قدیمی میشه و ما ناخودآگاه فرایند شناخت رو برای جواب دادن به متغیرهای جدید اجرا میکنیم تا زمانی که (بحث اینجا یه شاخه دیگه پیدا میکنه که اگه ورود کنیم از بحث اصلی خیلی فاصله میگیریم) برهم زدن آشنایی ها یکی از وظایفی میشه که شخص به طور چرخه ای/حلزونی خودش انجام میده.... و کار در نهایت به مرحله ای میرسه که باب کسب ایمان تازه باز میشه و الی آخر...

در عمل، باید گفت که شبکه ای از آشنازدایی های غیرعمدی باعث شکل گرفتن قابلیتی میشن که شخص رو در انجام آشنازدایی ها توانا میکنه. تفاوت ارزشمندشون اینه که عمد در آشنازدایی تنها در بستری شکل میگیره که عاری از تعصب، جانب داری، تعلق و پیروی باشه و برعکس باید غنی شده از آزادگی، عدالت طلبی، استقلال طلبی و تفکر باشه و مساله اینه که تا به طوری گسترده آشنازدایی های غیرعمدی شکل نگیرن، چنین بستری به دست نخواهد آمد. میتونیم بگیم که آشنازدایی عمدی مرحله ای در معرفته که بعد از عبور از شبکه ای از آشنازدایی های غیرعمدی قابل دست یافتنه. رمز دستیابی به گستره ای از آشنازدایی های غیرعمدی، دانش جدید و غریبه. هر چقدر دانش تازه تر باشه، آشنایی های قبلی رو بیشتر ویران میکنه. هر چقدر ویرانگری بیشتر، راه دستیابی به گستره وسیع آشنازدایی ها هموارتر.

منطقا اینطوریه که دانش جدید، شک بر صحت شناخت ها میندازه. شخص برای رفع شک دوباره سعی در شناخت شناخته شده هاش میکنه اینبار با اعمال روش های جدید که نیاز شک جدید رو ارضا کنه. در این حالت، یا صحت شناخت ها تضمین میشه و اعتماد رو محکم تر میکنه یا صحت شناخت ها رد میشه و شخص خودش رو در فضایی می بینه که معلق شده و چیزی نیست که به اون تکیه کنه. به هم میریزه و در این حالت یا برمیگرده به مواضع قبلیش و دانش جدید رو رد میکنه هههه! یا به دانش جدید دل می بنده (البته در موارد پیشرفته شخص راه مطالعه و تحقیق بیشتر تا شناخت کافی رو پیش میگیره). جالبه که هر دو کار به یک اندازه قابل اعتماد هستن! خلاصه، این چرخه ادامه داره تا جایی که شبکه شکل بگیره یا اینکه شخص به طور عمدی در رو به روی ورود دانش جدید ببنده (متوجه دانش جدید میشه اون رو میبینه یا میخونه و میفهمه اما جدی نمیگیره). اینجا شخص به رکود میرسه و دیگه پیشرفتی نخواهد داشت. حالا شما فرض کن یه نسل اینطوری پرورش پیدا کنن! نسل بعدی سر از کجا در میارن (ضریب هوشی عمومی افغان ها از ایرانی ها بالاتره - طبق آمار بهداشت جهانی).


خدایا آتش مقدس شک را چنان در من بیافروز تا همه یقین هایی که در من نقش بسته اند بسوزند.

واژه ها را باید شست --- واژه باید خودِ باد، خودِ باران باشد...

بی گمان آنجا آبی، آبی است (این اوج عدالت سازیه).

گاه یک قطره آب که روی دست ما می افتد از همه دیدارها تازه تر است (کنایه به آشنازدایی نکردن ها).


حالا تو برو ببین تفکر نقادانه (Critical Thinking) چیه و چه کمکی میتونه بهت بکنه تا به آشنازدایی عمدی برسی. یه راهنمایی میکنم، اگه سه مرحله ورود دانش جدید، تخریب شناخته شده ها و از سر گرفتن روال شناخت رو روی یک محور به طور سری قرار بدیم، تفکر نقادانه بین ورود دانش جدید و تخریب شناخته شده ها قرار میگیره. تفکر نقادانه وسیله ای خارجی برای یافتن دلیلی در راستای از سر گرفتن دوباره شناختن شناخته شده ها قلمداد میشه. عصن باس گفت که یک روش آشنازدایی عمدی مصنوعی ناقصه.



تسبیح سیاه و سفید

یه ماه دیگه چنین روزی، سالرزو درگذشت ماری کوریه. خب من نمیخوام از ماری تعریف کنم جای تعریف نداره، میدونی که؟ مرجع تقلید نداشت، امام اولش هم بلد نیس کیه عصن مسلمون که نبود هیچی ولایت نمیدونم چی چی قیه رو هم قبول نداشت کلا اعمالش رو بر باد رفته حساب کن بره باااووو

امروز و یا یک ماه دیگه - فرقی نداره - یه خانمی مرد که صرف «شناخت» شد. من نمیدونم داشت کتاب ایمان رو ورق میزد یا نردبان ایمان در مقابلش آب میرفت، به هر صورت، اونقدر مومن بود که از هیچی نترسید. حتی از رادیواکتیوی که تشعشعش از تمام اجزای اتاق ماری به ایثار این خانم شهادت میده.

"Nothing in life is to be feared; it is only to be understood"

ما مدیون آخوندیم که این زن تونست این همه شناخت به سبد علم بشر اضافه کنه چرا که اگه سلطه آخوند به سرزمین ماری رسیده بود حالا این زن فقط حافظ قرآن بود و مفسر مفاتیح! و اسوه حجاب! و هنوز نوبل مفختر به ادای احترام به ماری نشده بود و هنوز بشر منتظر کاشف رادیوم و پولونیم و...

مارکو پولو می تازد

من که هیچ جای قرآن پیدا نکردم که بجای 1 روز روزه نگرفتن باس 60 روز بجاش گرفت. علاوه بر این، قرآن میگه کسایی که طاقت روزه گرفتن ندارن فدیه بدن. این طاقت با توانایی و با قابلیت فرق داره! آخوند تعبیرش از طاقت همون تواناییه !_! بعد حدیث جعلی هم کم نیست در این مورد. جالبه که حکمش رو به حدیثی از امام رضا نسبت میدن! درحالی که حکم روزه به سال دوم هجری برمیگرده و این یعنی بعد از پیامبر و سه خلیفه و 8 امام، تازه این حکم کفاره صادر شده و قبلش مردم نمیدونستن که کفارشو چه کنن خخخ جعل میکنید لااقل یه ذره روش قیاس کنید ببینید میشه یا نمیشه خخخ

کفاره 60 روز روزه رو قرآن برای کسی میاره که به سهو یه مومن رو کشته باشه و نتونه کفاره اصلی رو پرداخت کنه و این 60 روز روزه رو بجای کفاره اصلی بصورت جایگزین میاره. عاغایون میگن ما از همین استنباط میکنیم و میگیم که کفاره هر یک روز روزه میشه همین 60 روز... آخه عاغای عاغل، عمل قتل کجا، خوردن یک روز روزه کجا؟ که کفارشون مساوی باشه؟ کدوم عقل ناقصی میتونه اینو بپذیره؟

اسم خودشونم گذاشتن نشانه خدا خخخ بعضیاشون که دست خدا تو آستینشونه یا برعکس دست اینا تو آستین خداس D:

من فقط قصد روشن شدن و روشن سازی دارم و اگه من اشتباه میکنم یکی منو روشن کنه ^_^



تو دنیای ویدئوگرافی، هیچی رو به اندازه انیمه های ژاپنی دوست ندارم =)

از مارکو خوشم میومد دوسش داشتم ولی از سندباد نه D: همه قسمتاشو هم دارم ^_^

کریمینال ابیوس

هر چیزی رو به طور «نامناسب» استفاده کنی، حقیقت اینه که یه Criminal Abuse انجام دادی. حتما نباید از پوشش حیثیت یه نفر به زور عبور کنی تا کریمینال ابیوس رخ بده! همینکه از اختیارت نامناسب استفاده کنی کافیه که هبوط کنی. مطمئنا اختیار بخش هستی، از ابیوس آقایونی که این کار رو با دین کرده و میکنن، نخواهد گذشت و من نیز هم.



میتونی مثه دختر سمت راستی ناباور از اطلاع و واقعیت باشی و میتونی مثه سمت چپی هم آواز بشی با این حماسه که «من انقیاد به سوءاستفاده جنایی را بر نخواهم تابید».

و آواز من:

که گوید برو دست رستم ببند - نبندد مرا دست چرخ بلند

که گر چرخ گوید مرا کاین نیوش - به گرز گرانش بمالم دو گوش

جناب اقای ماسوم به نشانه خدا، اعتبار ریشه استوار من چند برابر هزار و چهارصد سال است، تو اگه پستی و خواری رو میپسندی که ریشه های تو از جنس «عرب دختر زنده به گور کن» آب حیات بنوشند، من به تکلم حروف گ، چ، پ و ژ - که مومنم به اینکه تنها تیرهای شایسته کمان آرش هستند - می بالم و مغرورم و مفتخرم.

از ده بالادست تا طاقچه خونمون

من امشب هممممم امشب که نه، کله سحره دیگه - به قول حسین پناهی عزیز، ساعت چهار صبح است، پدرم صبحانه می خورد و من شام، چه فاصله ایست میان دو نسل - میخوام در مورد نازل شدن قرآن بگم.

اول اینو بگم که من معتقدم که خدا محدود به زبان عربی نبود و محدود به استفاده از بعضی کلمات هم نبود منظورم اینه که اگه جایی یه کلمه رو میاره، دقیقا معنی همون کلمه مد نظر بوده و نمیتونیم کلمه مترادف و یا هم معنی رو جایگزین اون کلمه بدونیم! حالا تکرار میکنم که در مورد کلمه «نازل» میخوام بحرفم ^__^

قرآن، دقیقا چیزیه که من «حقیقتشو» بلد نیستم ^__^ بدون اجازه گرفتن از کسی، اعتراف کردم اینو.

من نمیدونم و نمیتونم بگم که قرآن، دستورات خداست، داستان های عبرت انگیزه، حقایقه و یا چیزای دیگه. من فک میکنم یه چیزی وجود داره تنها اسمش، قرآنه. همین.


خب ما بواسطه آموزش هایی که بهمون دادن، پذیریفته ایم که قرآن کلام خداست، هان؟ ولی یه بار سوال نکردیم که اگه کلام خداست (کلام به معنی حرف و گفته) پس چرا قرآن خودش درباره خودش میگه نازل شده و نمیگه که تکلم شده؟؟؟؟؟؟ ما قبول کردیم که کلمات رو نمیتونیم جایگزین همدیگه بکنیم! پس نگیم که نازل شدن همون تکلمه و فلان و اینا و اونا ... و یادمون هست که اگه میگیم موسی کلیم الله است، بخاطر اینه که بین خدا و موسی گفتگو شده بدون واسطه.

نزول به معنی پایین آوردن یا پایین آمدنه. اما نه از جهات فیزیکی!! مثلا از پشت بام به حیاط!! بلکه منظور جهات منطقیه! مثلا طبقه پایین اجتماع و طبقه بالای اجتماع، آیا از نظر ارتفاع به این دو طبقه این اسامی داده شده؟؟ «یه ماشین کلاس بالا» یه «آدم کلاس پایین» و امثالهم...

اما برای ارسال قرآن به پایین ترین عالم در بین عوالم، که عالم انس هست لازمه که عملی روش انجام بشه به نام «نزول». قرآن باید نزول کنه از عالم ارواح به عالم انس. نه اینکه فرستاده بشه! وگرنه همه عالمیان میتونستند حرف زدن خدا رو بشنون!

پس این تکلم خدا نیست بلکه این قرآن فیزیکی که ما میتونیم ببینیم، «یه چیزی بوده در عالم ارواح» که بعد از نزول و رسیدن به عالم انس، به این شکل فیزیکی تجلی پیدا کرده.

خب این خیلی سخت نبود و مساله چندانی هم نداشت اما نکته ای اینجا وجود داره ^__^ اونم اینه که یه نفری باید باشه که واسط بین عالم ارواح و عالم انس باشه! یعنی چی؟؟؟ یعنی در دو عالم، در آن ِ واحد، وجود داشته باشه! (مثه یک پل مثه یک کانال) من نمیدونم چطور محمد به این مقام میرسه که میتونه واسط انتقال و نزول قرآن از عالم روح به انس بشه!! اگر چه ایمان دارم به اینکه، رمز دستیابی به این مقام، در عبودیت و یا بندگی نهفته است.

خب، حالا نکته جالب اینه که، به محمد در عالم ارواح، «چیزی به نام قرآن» داده میشه (که مسلما تکلم خداوند نیست، از نظر من) و جسم محمد مانند یک مفسر مانند یک مترجم، دریافت های روحش رو، در قالب کلمه ظاهر و بیان میکنه. سوال: اگه واسط علی بود، آیا دقیقا همین کلمات موجود، باز هم از زبان علی تکرار میشدند؟؟ اگه ابراهیم بود چی؟؟ اگه زرتشت بود اگه مسیح بود و اگه بزرگواران دیگه ای بودن، الان ما چه قرآنی داشتیم؟!

استدلال اینکه قرآن تکلم خداوند نیست: آیا خداوند  میگه «ایاک نعبد»؟؟؟؟ اره؟؟ خداوند به کی میگه تنها تو را میپرستم؟؟؟ این میتونه گفته خداوند باشه؟؟ مسلمه که نمیتونه! اما منظور من این نیست که این کلمات از جانب خداوند نیستن!! بلکه منظور من اینه که خداوند چنین کلماتی رو ادا نکرده. بلکه «چیزی رو در عالم ارواح» به روح محمد انتقال داده، که وقتی اون «چیز» در دنیای انس و از طریق جسم محمد تجلی پیدا میکنه و شکل فیزیکی پیدا میکنه، همین کلمات میشن که البته (و البته از نظر من)، کلام محمد هستند (همونطور که بالاتر گفتم، من حقیقت قرآن رو در عالم ارواح نمیدونم چی بوده! شاید همین کلمات بودند!!! شاید هم چیزی دیگه!).

فک میکنم که اگه خدا ترجیح میداد (چرا نداد رو من نمیدونم! مهم ترین دلیلی که من میتونم بگم اینه: بخاطر این بوده که روشن و شفاف باشه و صراحت داشته باشه) میتونست قرآن رو در قالب موسیقی نازل کنه در قالب تصویر نازل کنه و ...و یا شاید این قالب تجلی قرآن، انتخابی از جانب محمد بوده!

بهرحال، نظر من اینه که اگه کلام مسئولیت تجلی قرآن رو به دوش میکشه بخاطر تواناییشه. و این مقام رفیع محمد هست که میتونه لایق چنین واسطه گریی بین خالق و مخلوق باشه. و این متن قرآن، تکلم خدا نیست بلکه وحی خداست که بواسطه جسم محمد، به تکلم نزول پیدا کرده.

هولی شووووت!

طبق گزارشات رسمی (خودم از رادیو از وزیر فلان جا شنیدم): به طور متوسط، سالانه حدود 400.000 نفر ایرانی، به خارج از کشور، مهاجرت می کنند و ما قصد داریم این تعداد را کاهش بدهیم. خخخ

اگرچه همه اینها مهمن:

1. عصن مهم نیست کیا هستن که میرن

2. عصن مهم نیست که کجا میرن

3. عصن مهم نیست که چرا میرن

4. عصن مهم نیست بر نمی گردن

5. عصن مهم نیست دوستانه میرن یا خصمانه

6. اما، فقط حرف آقای وزیر رو توجه کنید که درد بزرگتر چیه: تعداد مهاجر

بیاید به ترتیب در مورد این موارد یه کمی فکر کنیم! از نظر من چون مورد اول از همه مهم تره، از همون شروع میکنم:

این کاملا بدیهیه که فرد مهاجر نمیتونه از طبقه ضعیف و فقیر باشه مگه اینکه تحصیل کرده باشه! به مهاجر گفته میشه: شما برای اقامت در هر کشوری باید درخور اون کشور اون باشید! هیچ جامعه ای در دنیا، گدا پروی نمیکنه! پس مهاجرین کسایی نیستن که در سطح پایین یا متوسط جامعه ایرانی باشن! بلکه در سطح بالا هستن یا از نظر مدارج علمی و یا از نظر مادی. چرا باید نروژ، اقامت من رو بپذیره؟ من باید برای نروژ اونقدر مفید باشم که از حد متوسط اون کشور عبور کنم!!! همینجا تو کشور خودمون، طرف میخواد از دانشگاه یزد مهمانی بگیره به دانشگاه اصفهان. چقدر شرایط ازش میخوان؟ اولین شرط اینه که معدل طرف باید جزو 10 درصد بالایی دوره خودش باشه! وقتی مهمان شد باید پول بده! شهریه دیگه رایگان نیست! و شرط های دیگه!

بیست و چهار سال پیش، ما خودمون وقتی از دهات پا شدیم دنبال دکل های برق رو گرفتیم اومدیم شهر (خخخخخ) ده ها کمبود مادی و معنوی داشتیم! در اون زمان، این مهاجرت عصن برای ما ممکن بود چرا که تو دهات خودمون ما جزو طبقه بالا حساب میشدیم خخخ حالا شما در نظر بگیرید که برای مهاجری که از ایران بخواد بره آمر.یکا. قطعا این فرد مهاجر جزو نخبه های کشور هست! حالا از نظر مالی یا علمی!

فک کنم معلوم شد که چقدر مهمه که کیا هستن که مهاجرت میکنن! علم و ثروت جزو منابع و نیازهای اساسی و اصلی و پایه ای هر جامعه ای هست که ما (به هر دلیلی) این دو منبع ضروری رو براحتی اجازه میدیم (که نمیتونیم اجازه ندیم!) که از جامعه خارج بشن! شرایط کشور ما شرایطی نیست که مناسب حال و آینده نخبه باشه!

سالانه 400 هزار نخبه (مالی یا علمی) از کشور مهاجرت میکنن، و این میشه دلیل اصلی عقب ماندگی ایران. دلیل اصلی پسرفت ایران. دلیل قاطع برای اینکه مطمئن باشیم آینده قابل قبولی برای این جامعه نمیشه تصور کرد! مسئولیت های سطح بالای کشور رو به کی باید سپرد؟ به امثال من که از هر نظر در سطح پایین جامعه قرار دارن؟ از بیچارگی باید گفت، بله به امثال من باید سپرد، چرا که جامعه از افراد سطح بالا خالی شده!

تا وقتی نظر آقایون اینه که، مهاجر (نخبه علمی یا مالی) وطن فروشه، پایبند نظام نیست (ول.ا.یت نمیدونم چی چی رو قبول نداره پس باید بره)، فریب خورده اس و آمر.یکا. دوسته، ما نمیتونیم چشممون رو به روی واقعیت باز کنیم و ببینیم که تمام مصائب این کشور ریشه در فقدان نیروی انسانی درخور داره!

مند؛ مندی

مند، چیه؟ تلفظش mand

مند یه پسونده که به بعضی کلمات اضافه میشه و قید ایجاد میکنه و یا در حقیقت باید بگم بند ایجاد میکنه. بند، به معنی بند رخت نه، بند به معنی اسارت. اسیر کیه؟ کسی که از اسارت نمیتونه خارج بشه، یعنی در یک محیطی قرار گرفته که بهش میگن اسارت یا بند.

اگه به کلمه قانون، مند اضافه کنیم این میشه صفت کسی که پای بند قانونه.

البته، پسوند مند، رو به معنی مالکیت آوردن ولی من قبول ندارم. مثلا آرزومند رو میگن کسی که آرزو دارد. ولی خب این فقط بیان قسمتی از آرزومند هستش و بیان کامل ترش اینه که آرزومند کسیه که بنده آرزوست. مثلا، پدر به پسر میگه: ای پسر من آرزومندم که تو جوانمرد باشی. در واقع، در این جمله داریم که پدر نه تنها آرزو داره که پسرش جوانمرد باشه بلکه به خاطر پسوند مند، پدر رو در قید رسیدن پسر به جوانمردی نشون میده.

خب ادامه ندیم چون بیشتر میره سراغ دستور زبان ^__^ در همین حد بدونیم که پسوند مند، ایجاد کننده بند هست.


خالق هستی، هستی رو در دو متغیر، به بند کشید. اول، مکان، دوم زمان. پس باید بگیم: هستی، زمان مند و مکان مند است. هستی چیست؟ همه چیزها.

اما چرا این رو گفتم؟ اهمیت زمان و مکان رو میخواستم در موردش حرف بزنم. نه اینکه بگم وقت با ارزشه ها! هست ولی الان حرفی در موردش ندارم.

ببینید در هر محیطی دو چیز وجود داره، ثابت ها و متغیرها. زمان هر لحظه تغییر میکنه و هیچ مکانی با مکان دیگه ای برابر نیست. پس زمان و مکان هر دو متغیر هستن.

اما ثابت ها چی هستن؟ همونایی که خدا میگه آسمان ها و زمین رو بر پایه اونها بنا کردم. نمیخوام الان اثبات کنم. کاری با اینها ندارم الان. میتونید یه سری به اونتولوژی بزنید و ببنید ثابت ها چقدر زیادن ^__^ اما برای اینکه گیج نشید یه مثال بزنم، خدا. خدا ثابته. هر جا باشی و هر چی باشی خدا تغییر نمیکنه. در هر زمان و مکانی خدا ثابته.


متغیرها (زمان، مکان) خالق شرایط هستند. شرایط، بله شرایط.


شرایط چه ارزشی دارن در حالی که ثابت ها تغییر نمیکنن؟ می تونی بگی (تو کافر باش، یا دیندار، هر دینی) که خوردن گوشت انسان مرده، چه حکمی داره؟ خب مسلما جوابش معلومه! اما میتونی بگی اگه در حال مرگ باشی از شدت گرسنگی، اون موقع چه حکمی داره؟

اینو بهش میگن ارزش شرایط.


امیدوارم دقیق بوده باشید.


می تونی بگی که بشریت تابع ثابت هاست یا تابع شرایط؟ آیا تو همیشه نفس میکشی؟ یا خیر، یک بار نفس میکشی و یک بار نفس رو فوتش میکنی بیرون! پس تابع شرایطی، چون نمیتونی همیشه نفس بکشی، تو تابع متغیرها هستی. یعنی تابع زمان و مکانی.


یه مورد استفاده:

تبعیت از شرایط، یعنی تبعیت از قانون. زکات دادن یعنی همین، تابع شرایط باش، وقتی مالی داری که مدت ها ازش استفاده نکردی خب بخشی از اون مال رو بده به کسی که از داشتن اون مال محروم بوده. همیشه که نمیتونی نفس بکشی، یکمیشو فوت کن! بخدا خیلی آسونه فلسفه احکام دینی! اگه یکم دقت کنیم می بینیم واقعن پرداخت زکات و خمس و اینا، نه تنها ضرر نداره بلکه منفعت داره! گفتش که اگه دست هاتو مشت کنی، خاک پست رو هم نمیتونی برداری!


اونایی که فک میکنن اسلام رو محمد آورد! خب اشتباه میکنن، محمد اسلام رو نیورد، اسلام رو نشون داد، معرفی کرد گفت ایناهاش اینجا بود کور بودید نمی دیدید!


اون چیزی که اسلام رو از سایر دین ها جدا میکنه اینه که موضوع انتخاب جلودار، توسط خدا مطرح نشد. توسط یک انسان مطرح شد و محمد، علی رو معرفی کرد. اما در دین های دیگه، اینطور نبود و جلودار کسی بود که خدا اونو انتخاب می کرد.

کور نباشیم، الان جمهوری یعنی همین! کدوم کشوری در دنیا هست که از اصول اسلام استفاده نکرده باشه؟ آختالاپاتالاتوف آباد روسیه هم همینطوره!

اسلام گفت، زمامند و مکانمند باشید. نگفت؟ حالا واقعن میخوای زمانمند و مکانمند نباشی؟ خ.خ.خ

یه چیز دیگه هم میخواستم بگم ولی زیاد گفتم از حو3له خارجه.

آخرش نفهمیدم سوگواره یا جاوید

بازم، باز این چه شورش است ...

ینی مردش نبود از نمی دونم این آقایون، از اون آقایون، یکی بیاد بگه واقعنی این چه شورش است؟

وعه!

خسته نشدین از این عزاداریا؟

کسی هس که به من بگه این حسین که براش عزا! به پا می کنن با اون حسین زنده جاوید چه نسبتی داره؟ برای جاودانگیش عزا به پاس؟

وقتی حرف از عدل بشه من که یاد علی میفتم خب این فضله دیگه، ولی متعسفانه وقتی حرف از آب و تشنگی میشه یاد حسین میفتم! تو هم همینطوری؟ بجای اینکه وقتی حرف از جاودانگی میشه یاد حسین بیفتم! چرا؟ از بس حقیقت عاشورا در پرده موند و آقایون بجای اینکه پرده رو بزنن کنار، پرده رو کردن تو چش و گوشمون! ... رازها در پرده، ما بر پرده زیورها زدیم همینه دیگه!

عی بابا دست از سر حسین بردارین. بذارین حسین رو به لااقل به فرزندی علی بشناسیم تا اونچه که شما هی تو تریبونا ناله کش می کنینش.

گفتش که ما را به چراغ تو امید نیست آدرس مده لطفا!


زمانی برای بالا آوردن !

عجب وضعیتیه ! خوبه دیگه تا دیروز ارسال مقاله به الزویر افتخار و امتیاز داشت حالا نمره منفی حساب میشه و قراردادشونم با الزویر تمدید نکردن و خب وقتی که به مقالات این پایگاه دسترسی نداشته باشیم یعنی یه بخش عمده ای از تحقیق رو باید بیخیال بشیم ! میشه ؟!

آخرش کجا قراره بریم ؟ هر کی ما رو تحریم نکرده ما خودمون زحمت تحریمشو بکشیم :))

آخه به خاطر چهار تا کارشکنی که دست به تحریم نمیشن که ! مثه این تازه ازدواج کرده ها که به محض رخ دادن یه بحث کوچولو میگن ط ل ا ق !!!

بابا بی خیال :| کامآن

از یه طرف رهبری نظر به تولید علم داره از طرف دیگه آقایون ابزار تولید علم رو اگرم وجود داشته باشه نابودش می کنن ! اینو میگن ولایت پذیری ! تهشه ها

دسترسی به مقالات یکی از مهمترین ابزاهای تولید علمه که خب دست مریض ز ذ ظ اد (کدومشه ؟) به بهترین وجه ممکنه فراهم شده :))

خداییش خنده هم نداره من این :)) ها رو میذارم واسه چی


لا به لای اینا بگم که این تبلیغه هس که میگه "گوشیت اینترنت داره" خیلی حال می کنم :)

اگه دانشگاهی انتقاد نکنه کی بکنه ؟

واقعا که چه وضع حکومت نظامیی تو دانشگاه های دولتی برقراره، خداییش مگه نه اینه که گره مشکلات باید به دست علم باز بشه ؟

تو گروه کامپیوتر ما عزیزانی هستن که اون دورانی که تو {مرگ بر} آمریکا درس می خوندن و پهلوی {خائن} می رفت اونورا، این بندگان خدا برای اعتراض به وضعیت سلب آزادی تو ایران، خودشونو به مجمسه آزادی تو آمریکا زنجیر می کردن ... و همیشه پیوندشون رو با آرمان های انسانی برقرار نگه داشتن اما حالا جرات نمی کنن که سر کلاس مشکلات کشور که هییییچ مشکلات فنی و تکنولوژیکی رو تو کلاس به بحث بذارن !

خیلی وضعیت بدیه !

اگه دانشگاه منتقد نباشه کی نقادی بکنه ؟

اگه فرصت و اجازه نقد و انتقاد رو از دانشگاهی بگیرین اونوقته که بی بی سی میشه سخنگویی که مشکلات رو به گوش مردم می رسونه !

چرا اجازه می دین مشکلات از زبانی به گوش مردم برسه که اونو ندای بیگانه معرفی کردین ؟

چرا حق بررسی و طرح مسائل رو تو بحث های کلاسی از دانشگاهیا می گیرین ؟


یه روزی شعر و موسیقی ...

راجع به شهادت یکی از فرماندهان سپاه بود گویا ! که تی وی داشت از فرمایشان ایشون تو جبهه نشون میداد و خب نکته ای که من میخواستم بگم این بود که ایشون وقتی داشت به همرزم ها توصیه می کرد از شعر استفاده می کرد :) چیزی که به جرات می گم تو اجتماع کم کم داره از خط انزوا عبور می کنه ! من یکی از دلایل این مساله رو فقدان ابزارهای لازم برای درگیر کردن جامعه با ادبیات فارسی می دونم، یکی از نمونه هاش که قبلا وجود داشت و بعضا هم خووووبش وجود داشت موسیقی بود. موسیقی صداییه که از درون نوازنده به بیرون تراوش می کنه و البته این ندای متوازن ارزشی به اندازه معرفت نوازنده داره. دل روشن می خواد. قلب بیدار می خواد. بگذریم، مساله اینه که اقلیتی در روحانیت که گیر دادن به آلات موسیقی، فقط زورشون به موسیقی ایرانی رسید، از یک طرف در رو به روی موسیقی سنتی بستند غافل از اینکه موسیقی خارجکی دم در دیگه ای منتظره که رقیبش رو خودمون با دست خودمون از صحنه خارج کنیم تا به خودش خوش آمد بگه و گوش ایرانی جماعت رو از دامپس دامپس و تیپس تیپس پر کنه و این اتفاق هم به قدرت جهل اقلیت روحانیت رخ داد. و حالا یکی از ثمره هاش به چهره ادبیات و شعر ماست که به انزوا رو کرده و عنقریب که از کف بره.


یکی از دوستان بنده که نقاشه، می گفت که یک بار همچنانکه موسیقی سنتی گوش می کردم یک طرحی هم می زدم ... که وقتی به استادش نشون میده جواب میگیره که "حتما حین طرح زدن موسیقی سنتی گوش می دادی !"


موسیقی به قول اساتید، قابل سانسور نیست :) و در دم و در همه جا نفوذ می کنه و تاثیر می ذاره و تغییر میده و همگام می کنه. اون آزمایشات هادو که یادتون هست !


قبلنا که روضه خونی هم آدابش رعایت می شد هر کدوم از بازیگراش متناسب با نقشی که بازی می کردن، اون متنی که قرار بود بخونن رو تو یه دستگاهی یا آوازی یا یه گوشه ای اجرا می کردن اگه اشتباه نکنم عباس با آواز اصفهان بوده.


یکی از شاخص های اصالت فرهنگی هر کشوری موسیقی اون فرهنگ هستش. آی زورم میاد از این آدمایی که دم از ایرانی و فرهنگ ایرانی و کوروش و نمی دونم فردوسی این قبیل فرمایشات، می زنن اونوقت یه بار هم موسیقی سنتی حال نکردن :))

به امید روزی که روشناییش بر فقدان ابزارهای فرهنگی بتابه و سرهایی رو از انتهای مسیر سرافرازی، خاک، بلند کنه که ارزش های حقیقی رو به قله ها ببرن.


اشکال بنری !

یه چیزی تو گلوم گیر کرده که نه میشه قورتش داد و ایگنورش کرد نه میشه تفش کرد !

هر وقت میرم که برم سر کلاس باید اینو ببینم، آخه

کلا هفت - هشت تا بنر تو دانشکده مهندسی دانشگاه اصفهان نصب کردن، که اونهاییش که واسه خوش آمد گویی میذارن دم در ورودی، مربوط به طرز لباس پوشیدنه !


آخه چطور نمی فهمن که اون آدم بالغ و عاقلی که اومده واسه کارشناسی، ارشد یا دکترا، خلاصه داره تو مقطع آموزش عالی درس می خونه، اگه طرز لباس پوشیدنشو بلد نیست، اشکال از سردمداران فرهنگ این کشوره نه از این بچه های ساده دل