من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

سه نفر + ؟

ظهر تابستان راه را می رفتیم

پایم را خستگی کفش له می کرد

و در سویی هلال طاقت گرد می شد

حسی رنگ می گرفت

سایه ای پر می شد

عکسی در آینه می آمد

کسی بر خلاف جریان آب

به سمت نیاز می رفت

" و خوب یادم هست

یکروز در هوای ابری بهار

سرما طاقتش می فرسود

و من را ابتلای گرمی دستم

سنگش کرد "

و در آینه حالا

هلال ماه دو برابر شده بود

و نیز یادم هست

که زاویه های بسته هندسه را در موسیقی مبهم حیرت خواب می کردم

و عشق را در آبی آب می شستم .

و کم کم آن وقت

لحظه های من دقیق می شد

و در یک حادثه می ریخت

و ناگاه یک دست

موسیقی سرد خواب مرا بر هم زد

و در آینه هلال ها رفتند

و چیزی نبود

کسی نیز نبود

در جذبه دیدار می رفتیم

دستی از دور می آمد

و به سمتی اشاره می کرد

نزدیک تر که شدیم

حضور دو هلال را در آینه نمایان کرد

و رفت

من نیز رفتم

رفتم از قله برگشت بالا

رفتم تا آن سر رجعت

و کفشهایم را پیدا کردم

راهی در مشت و راهی در پیش

و هنوز خواهم آمد

ای لحظه های غربت مجنون

چه چیز نهال حجم تو را در ذهن می نشاند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد