من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

ناله یک تلخ

روزی تکه نوری مهمان تو شد

انگشتم

خواب از سر فکرم جست در رویای تو گم شد

دستم

در یاد گلی پنهان بود، انگشت تو بر غاری،

روییده به بام

چیدم، خوردم، پر شد، از لامسه انگشتت،

حسم


کفش از خواب تو در پا کردم، و رها

رفتم

در تاریکی باد، با خنده، زلف تو می رقصید

دست

دراز کردم، بافیدم پنجره ها، بنشستم به تماشا


از شیار آب می رفت بر پولک ماهی،

نورت

برداشتم، ریختم در جام وجودم

روشن شد، از پرتوی تو، خاری که به جان می بردم

غلتیدم در خاک

جا پای تو را دیدم، ماچیدم و خزیدم در آن

شب آمد و شیطان

آوردم خَم بر صخره صبر تو با خُم

پوشیدم، غیب تو را بر دست


گم شد، در روشنی صورت گل، لبخندت

در آب،

شستم، روشنی ِ تاریک ِ وجود

افتاد دل در لطف لطیف

روشن شد و پیچید با پیچش موی تو در باد


گیر کرد لنگر شب در اثنای جهان

درد آمد و تاریکی

غم شد ما را دوست

تا آخر پله


۵ آبان 1388

نظرات 4 + ارسال نظر
سلام جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 13:23

راستی مادامم

سلام

نت جفتی ؟ یعنی چی
به نظر نمیاد که نفهمیده باشی !
مادام ! همممممم، خب فقط اسمت آشناس ! باید یه سرچ بزنم، خط خطی بودی ؟ فک کنم همینه

سلام جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 13:23

یه عمره نیومدیم نت جفتی ! ببین من نفهمیدم چی شد که بی خیال جا به جایی شدی دقیقا ؟!

شاهین چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 18:43

به به اقا میثم
همین جوری گذرم افتاد این ورا گفتم یه سلامی بزارم

سلام از ماست شاهین خان :)
قدوم حضرت عالی، مداوم و متعالی

اریرا چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 22:09

سلام میثم کجایی
خوبی ؟
دیگه سراغی از خواهر کوچیکه نمی گیری
:((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد