من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

مزرعه عشق ــ ۹


باید رفت

تا آخر آینه ها باید رفت

و اما تا آخر انتظار باید ماند
و انتظار

طاقت ساقه پیچک یقین است

تابیده به گل سرخ
و گل سرخ،
یک سایه، اسارت است
و بوی گل سرخ
این جا آدم را
به یاد گل شب بو، می اندازد
و بوی گل شب بو، . . .

یادآور بادام تلخ است

و یاد آور مرگ پرنده در راه
و فکر کن
که چرا پرستو مردنی نیست
و چرا باید، دست
کوتاه باشد
و خرما بر نخیل


دوشم نوید داد عنایت که حافظا                                بازآ، که من به عفو گناهت ضمان شدم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد