من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

بی خبر

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست


دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست



نشسته بودم . . .

این بیت اومد توی ذهنم . . .

بیار باده و اول . . . .

هی با ذغال توی کله ام کلنجار رفتم . . .

تا یادم اومد . . .


بیار باده و اول به دست حافظ ده                              به شرط آنکه ز مجلس سخن به در نرود


رفتم سراغ حافظ . . . 

بسم ا . . .

دقیقا همین شعر اومد که شروعش  . . .


خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود                     به هر درش که بخوانند بی خبر نرود


این بیت، اول نهیب می زنه . . .

و این بیت دست آخر، از تو خوشش میاد !

و این بیت، ازت تعریف می کنه !!

این رو تو بذار به حساب عیب من .

.

.

.

الان یادم افتاد، رخ اندیشه رو "بی خبر" بود که می نوشت 


و حالا :


پشت سر چیزی نیست

پشت سر جایی، بوی نای یه کفش است

پشت سر، جای پایم پیداست

پشت سر پارگی کفش است

پشت سر خستگی می خواند

پشت سر، گندم می روید

پشت سر، دستی نان جو می کارد

پشت سر، حسرت .

پشت سر، مرده است

شرابی هم نیست

پشت سر، گاهی

مرا به حسرت دقایق قایق گم شده در مه می اندازد  


ای شرق ترین مبهم ِ باکره ِ رودخانه ِ امکان

به جنوبی ترین دریاچه ِ کودک ِ فاحشه ِ شور

بریز

در تمام رگ های من جاری شو

مرا به روشنی ِ تاریکی ها ببر

مرا به اشراق و هیچ ِ ممکن

 . . .



به خدا دیگه ازم دود هم در نمیاد، دیگه نمی نویسم، دیگه بدون انرژی یه قدم هم بر نمی دارم

کفشم سوراخ است


۲۰ بهمن 1387

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد