من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

مورچه خان

ماجرا مورچه و بالا بردن  گندم رو شنیدین که شصتاد بار می بره بالا و هیییی میفته تا اخرش دونه گندم رو میبره بالا، یعنی اینقده می تلاشه تا دست اخر تلاشش بی ثمر نمی مونه

ولی ماجرای  میثم خان فرق داره

مورچهه واسه بردن گندم از گندم اجازه نمی  گیره، لزومی هم نداره

چه گندم بخواد خوراک هیولا بشه چه نخواد


بروبچز کامنت دونیاشونو وا کنن، احیانا بزرگوارانی هستن که  نطوقی دارن !


جونم براتون بگه که اولا کیبرد ؟ کیبرد نه، کیبرد این لپ تاپه حرف ل و د رو خیلی بد می زنه

بعد هم امتحانا بد نشد، به غیر از معماری که افتادیم، خب معلومه دیگه استادش بد بود ;) الباقیشو هیییی یه نمره ای گرفتیم و پاس  کردیم رفت

از اونور کاردانی تا الان دیگه واسه نمره نمی خونم، من خیلی خوووبم واسه اینکه چیززز یاد  بگیرم می خونم


دیگه چی، پیکانه رو هم که گفتم

روحی رو هم گرفتن می خان زوری بکننش توی گلد کویچت


راسی ولادت امام حسین مبارک

نظرات 9 + ارسال نظر
اریرا جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:51

اره من بودم گیجم میثم داغون وبلاگ هام رو بخون شاید فهمیدی

چرا گیجی ؟ چه بلایی سرت اومده ؟ همه اش تقصیر شب نپره اس
خونده ام ولی چیزی دستگیرم نشده !

بی خانمان تر از باد (اریرا) پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:21

وااا
یا دم نیست
فقط یادم یه روزی یه دختری عاشق شد عشقش تشویقش کرد به نوشتن
وبلاگ نویسی و جندتا ذوست اینترنتی
حالا از اون خواب سه ساله بیدار شدم همه جا سیاه
دوستش ندارم سیاهی رو
تومیدونی پس چرا سیاه میپوشم ؟؟

تویی المیرا !
چرا بی خونمون تر از باد ؟
خواب سه ساله

شاید این اولین کامنتیه که هیچی نمی فهمم ! بیچتر بفهمون

مادام پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:08

سلام
مرسی که اومدی تو سر لینک کردن ماجرا داشتی گویا من سر کامنت ها کلا نمی ذارم چیزی بمونه اونم داستانش مفصله ببخش دیگه که کامنت هاتو می خورم .می نویسم ایشالله تو هم بیشتر بنویس

سلام
همممممم
منم لینکارو می خورم ;) کم ننوشتم تا حالا، مگه همه رو خوندی ؟
جایی که دوس نداشته باشم، حتی پای مجازیمو نمی ذارم
ایشالا

میثم چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:57

سلام اریرا
ببخشید ولی انگار یادت نیس که تقریبا بعد از اون همه ماجرا که داشتم 2ساله لینک دوستان ندارم


سلام مادام چهلا
مرسی عید تو هم مبارک
داستان مورچهه و میثم قبول که گنگه خب داستانش طولانیه
نوشته هاتو میخوندم شعراتو میخوندم بازم منتظر نوشته ها و شعرای خودت هستم

اریرا سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:32

میثم خان ن ن ن
چرا قسمت دوستان رو حذف کردی
لینک من و خاموشی نیست که ه ه ه ه

مادام سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:49

سلام . می بینم که اینجا جواب دادی هی هی . شعر که گذاشتم کنار می دونی که /میگما من هنوز این قضیه مورچه و گندم واسم جا نیافتاده !!! /عیدت هم مبارک

اریرا جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:39

سلااااام میثم خان
ااااا وبلاگ نویسی رو شروع کردی ی ی ی ولی به من خبر ندادی ؟؟؟؟
:(
قهرم

سلااااااااااام اریرا خان جان ;)
چرا دیگه خبر دادم کامنتیدم تو خیلی وقته نیستی
حالا این دفه رو اکسیوزمی پیلیز

me جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:42

سلام
بچه ها کامنت دونیشونو به زودی باز می کنند ! یه چند وقتی سر نزدم سه تا پست جدید مبارکه و مبارکه ! پاس کردن درسا به جز معماری که گفتی استادش بده ;) این قضیه مورچه خان رو زیاد نفهمیدم ! کدوم گندمی بهت اجازه حمل و نقل نمی ده؟
میام باز اگه کامنت دونیم باز نبود به بزرگواران بگو این جا نطوقشون رو بفرمایند ! تا بعد

سلام
خب گندم داریم تا گندم ;)
کامنت دونی جناب سرکار باز نمیشه یعنی فعاله اما باز نمیشه ! بلد نیستم ؟
اعصاب معصاب نداریا
اوکی

آسمان سیاه است جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 00:19 http://d.blogsky.com

این عید عزیز را به شما هم متقابلا تبریک میگم

ما نیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد