من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

خستگی وقت

بدترین حالتش این وقایعیه که خودم واسه خودم رقم می زنم :( گره وقتای تازه و از نو رسیدمو به اینا نه می تونم باز کنم نه می تونم تحمل کنم :( اگه بدونی چقدر دلم فرار می خواس - آخی

یعنی هر چهار چرخ ای بی اسش قفل شده و خواب می بینم که دارم می رونم !

این فرهاد شده رقیب نه اینجورا، خفن. آخرای وقت امتحان با خودم گفتم من پاشم زودتر برگمو بدم که فرهاد هم مجبور بشه برگه شو بده و نتونه بیشتر از این بنویسه پاشدم که برگمو بدم فهمیدم اشتباه کردم ولی این دیگه آبی بود که برگشتنی نبود و نشد و خب حقه م گرفت، بعد وقتی فرهاد گفت اولش برگه رو که گرفتم تا چند دقیقه دستم می لرزید :(( فهمیدم امتحان رو نمره نیوردم.

من باختم. به فرهاد درونم.


نظرات 2 + ارسال نظر
نگار پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 23:54

مردم چه باکلاس امتحانشونو بدمیدن!!!
سوژه شد هروقت امتحانمو بددادم بگم به فرهاددرونم باختم؛)
وبعدتریپ باکلاسی بردارم

من همیشه ازهمه زودتربرگموتحویل میدم
اصولازیاددستم باشه
به جوابای درستم شک میکنم
آخ آخ
همش یاد امتحانای این هفته میفتم جیگرم کباب میشه
مراسم فاتحه خوانی برنمرات داشتم این هفته
وووای
حااااال خراب اسسسست

وختی خوب باشی، بدی دیگران رو هم به چشم کلاس میتونی ببینی، ممنون از خوبی هات ~_~

Goddess دوشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 00:14

عجب فکر پلیدی!
نمی تونستی دوباره بشینی؟

نه نمیشد. یه زمانی بود که چندین پنج دقیقه وقت اضافه گرفته بودن بچه ها و فقط ما دو تا مونده بودیم البته خودمم الکی نشسته بودم.
به هر حال امتحان دوگانه بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد