من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

باور کن ندیده بودم اینو

آدمی چون کشتی است و بادبان

تا کِی آرد باد را آن بادران


باور کن که اینو از مولانا تا حالا ندیده بودم !

هر چند پاسخ سهراب اینه: نپرسیم که فواره اقبال کجاست

اما خب با اینکه مدت ها مولانا خونده بودم اما اینو ندیده بودم یا اگه دیده بودم حالیم نشده بوده :)) یا به قول خودش باد نفرستاده بوده خدا، یا من بادبانم باز نبوده.


اینم اولشه

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است

مصطفی فرمود دنیا ساعتی است


اینو هم ندیده بودم آخه ! واقعا که ! نکنه بادبانمم مثه قایقم سوراخه ! چرا اینقدر کاربراتم ریپ می زنه !

قطعا نمونه سهرابی هم داره اما الان یادم نیس، حتی یادمه که یه جا یه شرحی هم براش نوشته بودما اما خود شعرش افتاده تو تار عنکبوت آلزایمرم.


بگذریم

یادم افتاد به "و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ" واقعا مرگ طلاست. فوت کنیم که غبار از چهره اش برداشته بشه بتونیم حقیقتش رو ببینیم. به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقه ‏‌اش به مرگ بیش تر است از کودک شیرخوار به پستان مادر. و یا: به خدای کعبه رستگار شدم.

از چه دلتنگ شدی، دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید، کودک پس فردا، کفتر آن هفته، یک نفر دیشب مرد و هنوز، نان گندم خوب است و هنوز ...

مرگ دلخوشیه

همونطور که سختی ها و رنج های حال حاضر رو فردا و فرداها میدن به دست فراموشی، مرگ هم همینطوره

وقتی یکی می میره، من فک کنم اطرافیانش که می مونن از فرط خودخواهی که چرا اون کس دیگه نیست فغان می کنن وگرنه مرگ چیزی نیست که فقط برای عده ای رقم بخوره، مرگ آسانسوره از طبقه یک به طبقه دو همین.

مرگ با خوشه انگور می آید به دهان


برگ ها می ریزند

کسی می تونه جلوی ریزش برگ ها رو بگیره، هرگز

پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود و پدر من هم وقتی بمیره آسمان آبی خواهد بود بدون تعارف و خدا نکنه و زبونمو گاز بگیر و از این فرمایشات ...

یکم به حرف هامون فکر کنیم، چند لحظه سکوت به احترام همه حرفایی که در فوت عزیزانمون گفتیم ! خب چیزی غیر از این بود که به فکر خودمون بودیم که ای بابا دیگه رفیق مون رفت مادرمون رفت برادرمون رفت و ... تنها شد"م" ! به ضمیر فاعلی فعل هاتون نگاه کنین ببینین عزای عزیز رفته اس یا عزیز مونده !


باور دارم که پدر من هم خواهد رفت شاید الان که دارم اینو می نویسم رفته باشه و باور دارم که باید حقیقت مرگ رو دریافت. مرگ همونه که برای یه تار موی افتاده ام رخ داده ! مرگ همونه که من رو از شر خودم رها می کنه "و بند کفش به ترنم انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد" "برای این غم موزون چه شعرها که سروده اند"

پریروز به یه دوستی می گفتم "اگه مسئولیت منو هل نمیداد می رفتم زراعت می کردم" خدا دو گوهر به آدم داده، بار امانت، تلاش. بار رو داده و تلاش هم داده که ببریمش، که وقتی می میریم متر میارن اندازه می زنن چند متر این بار رو آوردیم و خدا برای چند متر، تلاش بهمون داده بود.

بعضی از دوستان همین ایام سالروز فوت پدر عزیزشون هست، و بنده با صلابت میگم که تسلیت نمیگم. چرا که من مرگ رو رنجی ندیده ام که تسلی خواهد ! وقتی میگم به علی اقتدا کردم خب معنی داره دیگه وسعت داره عمق داره هومممم خب اجازه بدین من تنها به همون علاقه امامم به مرگ اقتدا کنم. که همین کفایت دست منو می کنه.

نظر را نغز کن تا نغز بینی

گذر از پوست کن تا مغز بینی


نظرات 2 + ارسال نظر
مریم شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:54

مراقب افکارم هستم !
و ترسی هم ندارم که افکارم بشوند گفتارم !

انتقاد پذیری هم اندازه ای دارد ! نه ؟!

موافقم ! و قبول دارم حرف شما رو .
اما این بحث خیلی فرق میکرد با باقی نوشته های من !
وقتی در پستی نظرات رو می بندم! یعنی احساسی که از این نوشته دارم برای خودم است و دوست ندارم آن را با کسی شریک بشم !

خب اره ما همه مراقب افکارمونیم ولی مراقب افسارش که نیستیم
بترس چرا که هر چقدر هم خوب باشن بهترین نیستن
ادم برای بهترین شدن خلق شد
انتقاد پذیری هم برای هر عزیز بزرگواری اندازه ای داره و میثم مشتاق تر از گردن قهرمان المپیک به مدال، هست برای شنیدن انتقاد، خوشحالم کن.
بله منم فک می کنم قلبا حرفای میثمو قبول دارین :) بالاخره رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون ولی از قدرت بازو که خبر نمیده :) که توان شما برای به دوش کشیدن پادشاهی قلب تون چقدره
خواهی نخواهی با صدور حرف، اولین شریکش جسم شماست و بعد بقیه شرکا وارد می شوند :)

مریم چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:26


مرگ پایان کبوتر نیست !

چند شب پیش این پست رو خوندم . حتی نظر هم تایپ کردم ، اما پشیمان شدم و بستم !

اما مرگ زیبایی های خاص و منحصر به خودش را دارد . دنیایی متفاوت با دنیای اکنون . در خوابی بسر میبری که در بیداری دنیایی هم آن آگاهی را نداشتی !
در عین خواب ، هوشیار میشوی و بیدار . بینا میشوی و آگاه. در دنیایی به رویت گشوده می شود که از هیچ راهی به آن نرسیده ای !

همیشه گفته ام و اینجا در این دنیای مجازی اولین باری است که می گویم : پدرم راحت شد با مرگ ! تازه به زندگی رسید . شک ندارم !!
پدرم سختی بسیاری کشید در سالهای آخر عمرش بخاطر بیماری که داشت ! با چشم های خودم دیدم آب شدنش رو ، مثل گل از بین رفتنش رو ! پس مرگ برای پدرم پایان نبود که عین راحتی بود ! مطمئنم ! پدرم را می شناختم ! ایمانش را درک می کردم و به صداقت و سادگی اش همیشه غبطه می خورم!

اینکه در وبلاگ اونطور نوشتم ! وبلاگ من ! خانه ی دل من است . نه خانه ی مجازی که خانه ی حقیقی دل من است .
از نبودن پدرم گله ها دارم دخترانه ! از نبودن پدرم اشک ها دارم ناگفتنی ...
پس اگر دلتنگ ام دلتنگی هایم دخترانه است برای پدری که نیست .. که جای خالی اش آری برای من عذاب است .

پس دلیل نمیشه که از نوشته های من اینطور برداشت کنید !!

سلام دوست عزیز
مراقب افکارت باش که به گفتارت تبدیل می شود و مراقب گفتارت که گفتارت به رفتارت و رفتارت به ...
من از نوشته های شما بد برداشت کردم ؟
چرا اینطور نگاه نمی کنین که من ظرفیت انتقاد رو از شما دیدم که اینطور نوشتم ؟ حتی اگرم بد و خیلی بد نوشته باشم:
از زباله ها روی مگردان که پاره های حقیقتند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد