من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

خدای دوزاری

میدونی چقدر تنهایی؟

و خدا از تو نه بالاتر، نی

تنهاتر


خدا تنهاتره، از بس که هر چیزی "برای ِ" میشه، اما خدا "برای ِ" نمیشه ^_^ عجب خدای بی ارزشی!!! که لایق هیچ "برای ِ"ای نبود! به چه دردی میخوره عاخه این خدا!!! بع.له البته که من به با مرامی و با معرفتی دلم مطمئنم، به جون خر ملانصرالدین دلم مقصر نیس ^_* عمان عمان عمان که همه مقصرن جز من. حتی تو مقصری عما من نع.

در این لحظه که دارم یه موزیک فول درام می نیوشم، انزجارمو از تو که هیچ وقت مقصر نیسی اعلام میکنم. و همینطور از تو که خدات تنهاست. حالم ازت بهم میخوره.


پشت دریاها حتما شهری هست که چینه هاش به اندازه ده بالادست کوتاه باشه... فقط تو را چشم در راهم.


آیینه هم نشدیم که خدا یه بار زلفاشو با ما تراز کنه.

چش چرون هم نشدیم که خدا رو بچریم.

پفففففف! عجب عاااادمی! واق عن که مستحقیم اوووونقدر خدا با شکوفه هاش عشوه کنه تا تو دلمون جلوه کنه.


خسته ام. از چه دلتنگ شدم؟ یک نفر دیشب مرد ^_^

_ میثم جونم عزیزم دلتنگ نباش تو هم مثه خر ملانصرالدین عاخرش چاردست و پات میره بالا. 

_ ولی من میخوام مثه یه زنبور عسل بمیرم. مبهوت شکوه شکوفه باشم. و...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد