من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

فرغون

جدیدا فهمیدم که فاصله م تا فرعون خیلی نیست به اندازه ای که اگه فرغون رو که خیلی وقت ها (قبل از پیدایش دکل های برق، بعنوان خط راهنمای یک معبر، در جستجوی شهرنشینی، برای پیشرفت خانواده ما) تو دست کودکی هام بود، به مبارزه با تورم فرامیخوندن و این موجود نحیف در اثر این همآورد نابرابر، فرسایشی به اندازه یک نقطه کسب میکرد ... آنگاه فرعون در دست کودکی هام می بود!!

نخیر!

نزدیک تر! نزدیک تر! آنقدر نزدیک تر که می دونم قلچماق دم در خونه خودته =( نه شرمنده م کردی نه رو سیاه و به قول سوسن: من از این خجالت چه کنم! همه تقصیرا رو بیا بذاریم به گردن امید شکوفه ^__^

بلکه؛

یه پاراگرافی نوشتم! یک پاراگرافی نوشتم که خیلی دق به دلم کرده بود لامپ های زیادی بسته بودند ~__~ اما همه را باز کرد آن پاراگرافی که اگه بشود و تنها اگه بشود آنگاه باری به مقصد و ابتلایی دیگر در رگ ها خواهم داشت ~__~

پ.ن: که نشد!

نمیدونم چرا نشد چرا نخواست! فقط میدونم نخواست =)

خب دیگه =)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد