من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

مکس و عطف و مکث

بین دو برهه زمانی، بین دو تاریخچه عمده، بین دو شخصیت کلی، بین خودم سابق و خودم فردا که نمیدونم چه جوریه قرار دارم. این منو به ساکن ترین وضعیت بی سابقه در طول عمرم برده. انگار تو مکس یه مکث قرار دارم. بی بار و بی بهانه. توانا و مستعد اما بی حاصل و بی ثمر. سرد و خاموش اما زنده. مثه یه درخت که بعد از خواب زمستونی بهار رو با یه عالمه شکوفه گذرونده و حالا تو تابستون هیچ میوه ای نمیده. بی خیال و بی عار از هر گوشه کنایه ای. از هر حادثه ای. انگار همه حوادث و رخدادهای روز رو خودش مقرر کرده باشه (خود درخته). حتی صدای پای هیزم شکن و تیز کردن تیغه تبر هم خم به ابروهاش نمیاره.

بیمار نیستم. قارچ نگرفتم. آب هم خوب خوردم. برگهامم سبزه. شکوفه هم کرده ام هزار هزار.

وقفه خوردم. ایستی در برابر هستی.

انگار گرده شکوفه های اون درخته به شکوفه های من نرسیده و من بارور نشده باشم.

این بی باری، مجازات شکه یا پاداش ایمان؟

مثه Neo وقتی از متریکس رها شد.

پیر نشدم. احساس پیری هم ندارم. نا امید نیستم. افسرده نیستم. پژمرده هم نیستم.

احساس میکنم زمان وقفه خورده و من تو برزخ بین زمان گذشته و آینده (حال نیست) در بین چراهای بدوی و هدف های غایی پی بهانه ای برای پا گذاشتن به عصر جدید گم شده م.

تجربه ای از یک کما در هوشیارترین موسم حیاتم.

خود خود درخت گلابی (مهرجویی 1376) ام.

غرورم رو به دانش باختم و یقینم رو به دست شک سپردم تا خواهش شفافیت عقل رو شنیدم.

جا پای عبور همتم رو به اهتزاز درآورد!

من هرگز دستیافته هامو به عالم نفروختم.

هر بار شاهرگ میلم رو در پای نهال سربلندی زدم.

روزها زیر درخت بشریت حنجره ام رو به همنوایی عادت دادم.

گاه خیره شدن همه کارم بود؛ که نه دام تو بود،

بعدها، باور چرخ عقب دوچرخه ها چرخشی در جریان خونم انداخت.

اینک، نه رنجور راهم نه مفتون پری ها...

سایه تو درازتر از امتداد بود.

نظرات 5 + ارسال نظر
صالحه جمعه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 14:54

اوه.
تازه فهمیدم!
بعله:))

:)

صالحه چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 00:39

:)

هووووم
حالا اینکه میل رو فدای سربلندی کردی
منافات نداره با اینکه دست یافتنی هاتو ب عالم نفروختی؟!

صوبتم اینه که برای به دست آوردن چیزی، حتی کل عالم، دست به کار نشدم و دستیافته هام برای خرید عالم، یا چیزی از عالم، حاصل نشدن.
:)

صالحه دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 21:50

خیلی عادم اذیت بکنی هستی عاD:

دلم خاس اینو بلند بخونم ک ی وختایی ک مثلا بارون میزنه و پشت شیشه دورم ازش گوش بدم:))


یکی دیگه از سوالام اینه ک
ینی چی ک شاهرگ میلتو پای نهال سربلندی زدی؟!
میل ب سربلندی رو از بین بردی؟
یا میل رو فدای سربلندی کردی؟
پای ایهام داره:دی

تازه کجاشو دیدی D:

به به چه افتخاری باشه برای من ^_^

همون دومی. در غیر اینصورت منطق اون جمله شکسته میشه و قسمت اولش حشو به حساب میاد.

از وقتی آدم راه رفتن رو یادگرفت، پای بنی آدم در قدم برداشتن دچار ایهام شد. که کدوم طرف بره ~_~

صالحه چهارشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 21:59

اون واژه هایی ک میبینی قرار بود این باشه:
ی عالم سوال برام پیش اومد ک مهم ترینش اینه ک:
چرا "الان" نداری؟

آها! شایدم منظورت اینه که چرا الان دارم، آره؟ D:
منم نمیدونم شاید مجازت شک باشه %_%
یه عالمه دیگه ش چیه اونوخ؟

صالحه سه‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 15:51

من میتونم تمام قد بایستم و پنج دقیقه برای این متن دست بزنم.

ولی...
چ وعضیتی.

حالا چرا الان داری؟

(ابته ی عالم ال برام بوجود اومد ک این پررنگتربود.)

بازم که کامنتت تازه از تنور درومده ^_^ سر وقت رسیدم D:
خعلی ممنون ~_~ لطف داری ~_~

این دو جمله آخری فک کنم اشتباه تایپی داشته باشه، نمیگیرم منظورتو! معذرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد