من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

ستاره کودکی

باد می آمد

و من پی کودکی روان بودم

همهمه سارها به شکلی بدیهی جاری بود

ابرهای زیر پا

و افق های همیشه دور

خواب بالون های بیدار به سان نغمه ای از یک لالایی محض طنین می انداخت.

باد می آمد

من پی کودکی دوان شدم

تاول تمنا پر از آب تنهایی زندگی می شد

کودکی مرا به شن های تابستان کشانید

وه چه برومند! و چه راد! و چه فروتن!

و در انتشار رنگ آمیزی پاییز

دست مرا تا خواهش لمس امتداد داد.

هنوز باد می آمد

گره سینه از سنجاق مشق هایم گشودم

و مدادم را به فرفره ای از برگ های ریزان رنگین کردم

بوی انس از لا به لای انحناهای فرفره به من سرایت کرد.

نظرات 2 + ارسال نظر
صالحه پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 23:42

سلام عاغاهه:)
خوبی؟خوش میگذره؟

چه عکس رنگییی~.~

سلام دختره =)
همچی گفتی عاغاهه عاغا گرگه به ذهنم اومد پففف

تازه شلوارمم قرمز بوده D:

صالحه چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 00:31

:))

=)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد