من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

هدف از پس یک مسیر مستقیم طلوع نمیکند.

برنامه ریزی کردی

هدف گذاری کردی

طبق برنامه زحمت کشیدی و تلاش کردی و راه ها رفتی

اما

هدف هنوز دست یافتنی نیست

و تلاش هات حتی دستاورد ملموسی هم به همراه نداشتن

خب مسلما دچار اخم روحی میشی

شادابی و طراوت از روی چهره ت بخار میشه

بجاش گره خوردگی و درهم تنیدگی افکار برات بوجود میاد

تمام افکار و قدرت روحی روانیت صرف میشه در راه یافتن چاره

در راه یافتن راه برون رفت

در راه پیدا کردن خطاها برنامه

اما کار جلو نمیره مثه اینکه طلسم شده باشه و شده باشی

خب رهاش کن

مگه نه اینکه ...

و مگه نه اینکه ...

صرف هدف نشو

صرف برنامه نشو


رها کن.

و آیا: یقین، مرد را دیده بیننده کرد؟

و باید متکی بشم بگم: کزین پس نشینم به کنجی چو مور، که روزی نخوردند پیلان به زور؟

پس تکلیف: برو شیر درنده باش ای دغل، مینداز خود را چو روباه شل، چی میشه؟

.

.

.

چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر، چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟

تغییر نه انقلاب.

به اساس راه بده، او لبخند بر لبت جاری میسازد.

آب راه خودشو از دل سنگ ها باز میکنه.

مثه آب منعطف باش.

تغییر کن و حرکت کن و نایست و آرام باش تا سربزیری به رفتار تو بتابد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد