من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

چت با حکیم

نصف سال رو نون پنیر گردو پیاز خوردم.

خفت کشیدم.

سرماها کشیدم.

کسی هم نگفت تو مقصری، آره خودم انتخاب کردم.

در حالی که میتونستم روی پروژه های شهرداری کار کنم.

در حالی که میتونستم مدیر بخش آی.تی مرکز داده های دیجیتال باشم.

مریضم کردی.

اگه هزار بار سلامتیم بهم برگرده به شرط اینکه راهمو عوض کنم، تو از من مطمئن تری که من اینکارو نخواهم کرد.

تو با ابراهیم اونطوری کردی با من چه ها خواهی کرد :))

ولی اینو راس میگی من انتظارشو نداشتم!

این اواخر هم که دیدی ریاست اون کارخونه رو هم قبول نکردم؟

حالا وضعیتم بهتره یا یک دهه قبل؟

مدیر آی.تی شرکتی که آهوانگی های لطیفم هم توش کار میکنه رو هم رد کردم.

نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا پریانی که...

زن ها چه تکبر خدایانه ای دارن :))

خامم؟ مگه نه؟

نور بهم نرسیده کال موندم.

به ما بتاب.

ما آدم ها چقدر زود باوریم.

با یه عصا با یه دست نورانی با چهار تا جمله عربی به تو ایمان آوردیم؛

ولی تو...

ما برای باور کردن و تو برای به بارور رسوندن باور ما؛

هر دو چه خون دل ها که نخوردیم.

.

بگذریم از اینا،

دمت گرم که ابراهیم رو بهم نشون دادی.

دمت گرم که بهم فهموندی در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

دمت گرم که به داد و فریادم جواب ندادی D:

.

کژ دار و مریز،

این بود سیاست تو.

نظرات 1 + ارسال نظر
نگار جمعه 17 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 00:28

ابراهیم پیامبر بوده خب. من بیشتر دلم برای هاجر می‌سوزه.

باریکلا
خوب گفتی

ابراهیم هم دلش برای هاجر میسوخته، نمیسوخته؟
برای اسماعیل هم میسوخته.
ابراهیم کانون سوز و گداز بوده انگار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد