من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

من به توان آرزوهام یا زیر رادیکال آرزوهام؟

چرا «همیشه» دست ما کوتاه و خرما بر نخیل؟ چرا همیشه؟

اگه دو تا دکمه روی بدن ما وجود داشت یکی برای مرگ آنی و دیگری برای زندگی جاودانی که هر کدوم رو به دلخواه خودمون میتونستیم فشار بدیم اونوقت بعد از مثلا 50 سال هر کدوم رو چندبار فشار داده بودیم؟

قبول که زندگی خالی نیست سیب هست... تا شقایق هست زندگی «باید» کرد. مساله من این نیست که بخوام زندگیمو پایان بدم یا پایان یافته ببینم مثلا خسته شدم یا درمونده یا نا امید یا به پوچی رسیده باشم یا هرچی... مساله اینه که «رضایت من» کی محقق میشه.

به هیچ عنوان به من نگید که رضایتت رو در گرو آروزهای دور و دراز نذار. این حداقل چیزیه که در قلمرو خاص و مخصوص خودم میتونم تمنا کنم بی هیچ غل و غشی بی هیچ خدشه ای و پاک.


نظرات 1 + ارسال نظر
فاضله پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 19:12 http://golneveshteshgh.blogsky.com

تو رویا هم یه ذره منطق لازمه نه؟

هوممم؟ منطق به دنیای منطقی تعلق نداشت؟
رویا در ماورای منطق نبود؟
آرزویی که منطق محدودش کنه میشه هدف

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد