با این نظریه، در نسل های بعدی بشر اونچه که بیشتر مورد استقبال قرار میگیره مربوط به چیزهایی میشه، اعم از ذهنیات و عینیات، که در آنِ واحد و در لحظه حال لذت بخش و مسرت بخش باشند و کلی بگم چیزهایی که خیییلی زوود نتیجه میدن.
اون چیزی که کمال گرایی نامیده میشد حضیض خواهد شد. اینها مستلزم زمان و تلاش هستن. اینها از دور خارج میشن و کسی برای اینها تقاضایی نمیکنه.
اون چیزی که در عصر کمال گرایی حضیض بوده گرامی و عزیز خواهد شد. چیزهای زودبازده، زودنتیجه ده، زودگذر. و حظه ای ها.
این روند تا جایی پیش میره که جهان هنوز قابلیت پذیرش بازگشت کمال گرایی به اوج رو در درون خودش نگه داشته باشه. سپس، کم کم از نقاط تاریک و بکر، وجه های نوینی از کمال گرایی فعال و روشن میشن. این جریان اونقدر امتداد پیدا میکنه تا دنیا برمیگرده به حالتی که آدم هایی به مراتب فرهیخته تر از علی، باخ، اینشتین، ماری کوری و... رو پرورش بده.
و یا اینکه اگه قابلیت پذیرش بازگشت کمال گرایی در جهان از بین بره، منجی ها ظهور خواهند کرد.
when you start to do any good work, know it that one who is supporting you is the God.
so, be faithful that it'll be done.
you have the greatest power in all over the world supporting you =)
don't falter in your effort; the God is with you!
could be better than that?
me, me, me! how can I get rid of me?
did you ever notice, you like god, you like to be good, you aspire paradise etc. just for you yourself?
this is the real me.
why do you do good deeds?
I say, the reason behind, is me!
because of me, I do the right things.
since I've been told that right things will lead to beatitude.
there I will be free of toil and pain and labor and any bad and unpleasant thing.
every one like it! it's natural it's inherent in being human.
this is the alphabet of the path of humanism.
I'd say, even a cow or a dog or mouse would like paradise! if you like it it may not be a true substantial evidence to be human :))
so, longing beatitude aspiring paradise doesn't mean I'm on the way to nirvana!
until, I sacrifice my passion and let my desire of heaven fade away, in order that it may able me to see how pleasant it is to want people to get on the train going to the garden.
so, show me, from which way I can lose me; and survive? :)) even in losing me, I'm seeking me! what a parody!
no way I can release me from me.
see! I like you because it benefits me :)) not because I must or you're deserved.
may be it is one of the invisible pillars you have deployed and balanced the world on!
so, the ancients were not wrong when they said the center of the universe is the earth!
I can imagine and may justify it.
...
I maintain it for now and may discuss it later.
من از پرتاب شدن ابراهیم به درون آتش فهمیدم:
آستانه اثبات دوستی با تو لحظه ایه که بجز تو هیچ کس قادر به گرفتن دست نیست.
یادگیری یکی از توانایی های هر آدم به حساب میاد که متاسفانه ما هیچ وقت اینطور باهاش برخورد نکردیم که تقویتش کنیم و هیچ وقت هم برنامه ای برای اصلاح روش یادگیری نداشتیم.
هم روش های یادگیری باید اصلاح بشن، بهبود پیدا کنن و ارتقا داده بشن
و هم خود توانایی یادگیری باید در فرد تقویت بشه
تا وقتی این دو مورد اتفاق نیفته ما جهان سومی ها هرگز رشد نخواهیم کرد و در بهترین حالت ممکن در جهان سوم باقی میمونیم و به پایین تر نزول نمیکنیم.
اگه چیزی در درون خودت مشاهده میکنی که میتونی اسمش رو بذاری توانایی یادگیری، پس به هر ترتیبی شده تقویتش کن.
منشا شجاعت چیه؟
ترس از تاریکی رو تقریبا همه مردم دارن. چرا میترسن؟ و تا این ترس وجود داره بهشون اجازه نمیده که پا پیش بذارن و برن تو دل تاریکی و کشف کنن که آیا واقعا چیزی برای ترسیدن هست یا نیست. بنابراین ترس مانع از کشف حقیقت میشه.
هر جا که آدم به خاطر ترس جلوتر نمیره همونجا براش تبدیل میشه به یه جای ناشناخته.
فقط شما ببینید تو دین چقدر ناشناخته داریم و تازه ادعا میکنیم که ایمان داریم :)) به چی ایمان داریم؟؟؟ به چیزی که نمی شناسیم؟ :))
تا حالا توجه کردی آدم از چیزایی که میشناسه نمیترسه؟
فکر میکنید کل مجموعه رفتارها و گفتارهای ما میتونه چیزی باشه که خارج از یکی از این سه نوع باشه؟
1. وابسته به حال.
- وابسته به چیزایی که دارم تجربه میکنم.
2. وابسته به گذشته.
- وابسته به چیزایی که تجربه کرده ام.
3. وابسته به آینده.
- وابسته به چیزایی که میخوام و نمیخوام تجربه کنم.
آیا چیزی برای انسان ثبت میشه به جز اعمالش؟
:))
خیلی جالبه که بدونیم چیزایی که دارم تجربه میکنم تبدیل میشن به چیزایی که تجربه کرده ام و چیزایی که تجربه کرده ام میل و یا بیزاری در درونم ایجاد میکنن برای چیزایی که میخوام یا نمیخوام تجربه کنم. پس در واقع حتی چیزی که الان دارم تجربه میکنم براساس میلی هست که چیزایی که قبلا تجربه کرده ام در من پدید آوردن.
میخوای تغییر کنی؟ تغییر در گرو چیزایی هست که میخوای یا نمیخوای تجربه کنی. خب راهش خیلی ساده شد :) کافیه برای انجام اعمال وابسته به آینده، «تجربه گرایی» نکنی بلکه «دانش گرایی» کنی. تمام.
what are you waiting for, while you believe in something?
everything is gonna be all right; this has been predestinated.
اگر عشق تنها و تنها یک ویژگی داشته باشد، این است که هرگز ماندنی نیست. بخشی از ماهیت شیدایی عشق ناپایداری است.
شناخت چیزی که می طلبیمش کلید دست یافتنشه؛
ای کاش معلمی بودم که میتونستم اینو به دیگران یاد بدم. حاضر بودم برای انتقال این فهم سرمایه طلایی هستیم رو صرف کنم.
چقدر آدم که پی عشق رفت در حالی که عشق رو پایدار تعریف میکردن.
چقدر زود پیر شدم. چقدر زود مثه آدمای سالخورده افسوس اینو میخورم که دیگران از چیزی که من تجربه کردم و سعی میکنم با کمال بی منتی و دوستی تقدیمشون کنم تا فقط تجربه رو از نو تجربه نکنن ولی چه بی اثره تلاشم.
آره حق با توئه، مهم نیس پیغمبر اولی العظم باشی یا یکی از هزاران پیامبری که اسمشون هم بعد از مرگشون مرده، پیام.بری به مثابه خواهان نور کردن کسانیه که تو تاریکی به دنیا اومده و زندگی کردن. در حالی که هرگز کمترین درک و فهمی و حتی خیالی و توهمی از روشنایی نداشته اند.
به دور ستون های نامرئی نظم خلقت بگردیم تا کمی از عمق کلمه رو درک کنیم. یادگرفتن توهم است. هر بعدی از دانش طعنه ایست به جهل و نادانی بشر. هر یافته ای، پنجره ایست به وسعتی بیکران از نادانسته ها و ندیده ها.
منو از غرور تهی کن حتی اگه به قیمت از دست دادن همه چیزم تموم بشه.
فقط نمیدونم چطور تعادل بین درخت کنار جاده و قله آرمان هامو برقرار کنم.
ما اغلب اوقات از آروم کردن و تسلی دادن خودمون قاصریم و ناتوان اما وقتی پای آروم کردن دیگران وسط باشه خیلی بهتر این کار رو انجام میدیم و باعث تسلی میشیم. رمز این تضاد در گفتاری که استفاده میکنیم نیست. چرا که اگه تجربه کرده باشید همون چیزایی که به خودمون میگیم اما آروم نمیشیم رو به دیگران میگیم و تسلی پیدا میکنن. در ایمان نداشتن به حرفایی که به خودمون میزنیم هم نیست چه بسا دیگران هم در درون خودشون باوری به حرفای آرامبخش ما ندارن.
واقعا چه چیزی هست که تفاوت ایجاد میکنه تا من نتونم خودمو آروم کنم اما بتونم دیگری رو تسلی بدم؟ در آروم کردن خودم ناتوان و در آروم کردن دیگران توانا باشم؟