من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

دور کمال بگردیم یا جمال؟

نمیدونم ماه چی از زمین دیده که دورش میگرده!

هیچ چیزی در دنیا وجود ندارد که هرگز بهتر نشود.

ما در عصری زندگی میکنیم که هر چیزی که در سطح بالا قرار داشته، از ذهنیات گرفته تا عینیات، داره وارد دوره ملال میشه. این مساله از سال ها قبل آغاز شده و امروز رشد سریع تری پیدا کرده.

با این نظریه، در نسل های بعدی بشر اونچه که بیشتر مورد استقبال قرار میگیره مربوط به چیزهایی میشه، اعم از ذهنیات و عینیات، که در آنِ واحد و در لحظه حال لذت بخش و مسرت بخش باشند و کلی بگم چیزهایی که خیییلی زوود نتیجه میدن.

اون چیزی که کمال گرایی نامیده میشد حضیض خواهد شد. اینها مستلزم زمان و تلاش هستن. اینها از دور خارج میشن و کسی برای اینها تقاضایی نمیکنه.

اون چیزی که در عصر کمال گرایی حضیض بوده گرامی و عزیز خواهد شد. چیزهای زودبازده، زودنتیجه ده، زودگذر. و  حظه ای ها.


این روند تا جایی پیش میره که جهان هنوز قابلیت پذیرش بازگشت کمال گرایی به اوج رو در درون خودش نگه داشته باشه. سپس، کم کم از نقاط تاریک و بکر، وجه های نوینی از کمال گرایی فعال و روشن میشن. این جریان اونقدر امتداد پیدا میکنه تا دنیا برمیگرده به حالتی که آدم هایی به مراتب فرهیخته تر از علی، باخ، اینشتین، ماری کوری و... رو پرورش بده.

و یا اینکه اگه قابلیت پذیرش بازگشت کمال گرایی در جهان از بین بره، منجی ها ظهور خواهند کرد.

just know it is a good thing you are doing

when you start to do any good work, know it that one who is supporting you is the God.

so, be faithful that it'll be done.

you have the greatest power in all over the world supporting you =)

don't falter in your effort; the God is with you!

could be better than that?


we're on the earth because of me

me, me, me! how can I get rid of me?

did you ever notice, you like god, you like to be good, you aspire paradise etc. just for you yourself?

this is the real me.

why do you do good deeds?

I say, the reason behind, is me!

because of me, I do the right things.

since I've been told that right things will lead to beatitude.

there I will be free of toil and pain and labor and any bad and unpleasant thing.

every one like it! it's natural it's inherent in being human.

this is the alphabet of the path of humanism.

I'd say, even a cow or a dog or mouse would like paradise! if you like it it may not be a true substantial evidence to be human :))

so, longing beatitude aspiring paradise doesn't mean I'm on the way to nirvana!

until, I sacrifice my passion and let my desire of heaven fade away, in order that it may able me to see how pleasant it is to want people to get on the train going to the garden.

so, show me, from which way I can lose me; and survive? :)) even in losing me, I'm seeking me! what a parody!

no way I can release me from me.

see! I like you because it benefits me :)) not because I must or you're deserved. 

may be it is one of the invisible pillars you have deployed and balanced the world on!

so, the ancients were not wrong when they said the center of the universe is the earth!

I can imagine and may justify it.

...

I maintain it for now and may discuss it later.

مرز ابراهیم

من از پرتاب شدن ابراهیم به درون آتش فهمیدم:

آستانه اثبات دوستی با تو لحظه ایه که بجز تو هیچ کس قادر به گرفتن دست نیست.

یکم یادگیری بلد بشیم

یادگیری یکی از توانایی های هر آدم به حساب میاد که متاسفانه ما هیچ وقت اینطور باهاش برخورد نکردیم که تقویتش کنیم و هیچ وقت هم برنامه ای برای اصلاح روش یادگیری نداشتیم.


هم روش های یادگیری باید اصلاح بشن، بهبود پیدا کنن و ارتقا داده بشن

و هم خود توانایی یادگیری باید در فرد تقویت بشه


تا وقتی این دو مورد اتفاق نیفته ما جهان سومی ها هرگز رشد نخواهیم کرد و در بهترین حالت ممکن در جهان سوم باقی میمونیم و به پایین تر نزول نمیکنیم.


اگه چیزی در درون خودت مشاهده میکنی که میتونی اسمش رو بذاری توانایی یادگیری، پس به هر ترتیبی شده تقویتش کن.

شجاعت منشا ایمانه

منشا شجاعت چیه؟


ترس از تاریکی رو تقریبا همه مردم دارن. چرا میترسن؟ و تا این ترس وجود داره بهشون اجازه نمیده که پا پیش بذارن و برن تو دل تاریکی و کشف کنن که آیا واقعا چیزی برای ترسیدن هست یا نیست. بنابراین ترس مانع از کشف حقیقت میشه.

هر جا که آدم به خاطر ترس جلوتر نمیره همونجا براش تبدیل میشه به یه جای ناشناخته.

فقط شما ببینید تو دین چقدر ناشناخته داریم و تازه ادعا میکنیم که ایمان داریم :)) به چی ایمان داریم؟؟؟ به چیزی که نمی شناسیم؟ :))


تا حالا توجه کردی آدم از چیزایی که میشناسه نمیترسه؟

چقدر تغییر کردن آسونه

فکر میکنید کل مجموعه رفتارها و گفتارهای ما میتونه چیزی باشه که خارج از یکی از این سه نوع باشه؟

1. وابسته به حال.

- وابسته به چیزایی که دارم تجربه میکنم.

2. وابسته به گذشته.

- وابسته به چیزایی که تجربه کرده ام.

3. وابسته به آینده.

- وابسته به چیزایی که میخوام و نمیخوام تجربه کنم.


آیا چیزی برای انسان ثبت میشه به جز اعمالش؟

:))

خیلی جالبه که بدونیم چیزایی که دارم تجربه میکنم تبدیل میشن به چیزایی که تجربه کرده ام و چیزایی که تجربه کرده ام میل و یا بیزاری در درونم ایجاد میکنن برای چیزایی که میخوام یا نمیخوام تجربه کنم. پس در واقع حتی چیزی که الان دارم تجربه میکنم براساس میلی هست که چیزایی که قبلا تجربه کرده ام در من پدید آوردن.


میخوای تغییر کنی؟ تغییر در گرو چیزایی هست که میخوای یا نمیخوای تجربه کنی. خب راهش خیلی ساده شد :) کافیه برای انجام اعمال وابسته به آینده، «تجربه گرایی» نکنی بلکه «دانش گرایی» کنی. تمام.

move don't drift

what are you waiting for, while you believe in something?

god's way

everything is gonna be all right; this has been predestinated.

لقد خلقنا الانسان فی کبد

اگر عشق تنها و تنها یک ویژگی داشته باشد، این است که هرگز ماندنی نیست. بخشی از ماهیت شیدایی عشق ناپایداری است.


شناخت چیزی که می طلبیمش کلید دست یافتنشه؛

ای کاش معلمی بودم که میتونستم اینو به دیگران یاد بدم. حاضر بودم برای انتقال این فهم سرمایه طلایی هستیم رو صرف کنم.

چقدر آدم که پی عشق رفت در حالی که عشق رو پایدار تعریف میکردن.


چقدر زود پیر شدم. چقدر زود مثه آدمای سالخورده افسوس اینو میخورم که دیگران از چیزی که من تجربه کردم و سعی میکنم با کمال بی منتی و دوستی تقدیمشون کنم تا فقط تجربه رو از نو تجربه نکنن ولی چه بی اثره تلاشم.


آره حق با توئه، مهم نیس پیغمبر اولی العظم باشی یا یکی از هزاران پیامبری که اسمشون هم بعد از مرگشون مرده، پیام.بری به مثابه خواهان نور کردن کسانیه که تو تاریکی به دنیا اومده و زندگی کردن. در حالی که هرگز کمترین درک و فهمی و حتی خیالی و توهمی از روشنایی نداشته اند.


به دور ستون های نامرئی نظم خلقت بگردیم تا کمی از عمق کلمه رو درک کنیم. یادگرفتن توهم است. هر بعدی از دانش طعنه ایست به جهل و نادانی بشر. هر یافته ای، پنجره ایست به وسعتی بیکران از نادانسته ها و ندیده ها.


منو از غرور تهی کن حتی اگه به قیمت از دست دادن همه چیزم تموم بشه.


فقط نمیدونم چطور تعادل بین درخت کنار جاده و قله آرمان هامو برقرار کنم.

نظری بر نظر «فرهنگ نشر نو»

«خوانندگان محترم توجه دارند که مساله ملال معضلی است که انسان معاصر را بیش از همیشه درگیر خود کرده است و بی تردید بخش مهمی از آن نتیجه استیلای تمدن ماده گرا و دور شدن انسان از معنویات است. روشن است که آرا و نظرات اندیشمندان غربی تابع مکتب فکر خاص هر یک از آنهاست و جای نقد فراوان دارد. ناشر (فرهنگ نشر نو)».
این پاراگراف برای کتاب فلسفه ملال نوشته لارس اسونسن توسط ناشر و در ابتدای کتاب آورده شده که گویی نظر ناشر این بوده است.

1. اساسا و زبیخ با این ایده که ملال به وجود اومده مخالف هستم. در صورت بوجود اورده شدن ملال، سوال من اینه که کی بوجود آورده؟ چطوری بوجود آورده؟ در چه زمانی بوجود آورده؟
این سوالات پاسخ ندارن چون ملال همیشه بوده و همیشه خواهد بود مثل خوشحالی مثل زیبایی. هر بار کسی با ملال مواجه میشه و این فرایند ما رو به غلط میندازه و به نظرمون میرسونه که ملال برای شخص بوجود اومده.

2. ملال چیزی مثل جزای یک عمل غیراخلاقی غیر دینی یا غیر انسانی و یا هر عمل نادرست و ناخوشایند دیگه ای نیست. هچنین چیزی شبیه به عاقبت روش زندگی جدید بشر، چیزی که ناشر اینجا یادداشت کرده که «ملال نتیجه استیلال تمدن ماده گراست» هم نیست. چرا که کسی نمیتونه عمدا به ملال برسه و با ملال مواجه بشه.

ملال چیست.
صحبت این نیست که در ملال چه اتفاقی میفته و ما چه حالی داریم. بلکه خود ملال چیه. من میگم رخوت نظری است و تمام. ساده ترین راه اثباتش اینه که ملول ترین آدم روی زمین به محض اینکه الهام و انیگزه ای درونش شکل میگیره سریعا از حالت ملال خارج میشه.

چرا وقتی ملولیم ملول تر شدن راحت تره و خروج از ملولی سخت تره؟
پاسخش ساده س: چون تلاش ذهنی میخواد. تلاش دخانی میخواد. در حالت ملول اون چیزی که از بین رفته تمام اساسنامه ها و بنیادهای نظری هستن. بنابراین تلاش ذهنی در این حالت مثل شنا در اقیانوس آرامه که حتی نمیدونی به کدوم سمت داری شنا می کنی. پس تلاش دخانی در شرایط ملال بسیار سخت تر از چیزی هستش که ما فکرشو میکنیم. اما ما میتونیم قبل از اینکه درگیر ملال بشیم اینو در ضمیر خودمون حک کنیم که اگه دچار ملال شدیم با تلاش ذهنی باید برش فایق بیایم.

درمان ملال انگیزه و هدف گذاریه اما مسکن هم داره.
بسیاری از معتادین به الکل و مواد مخدر و غیره یک گام قبل از اعتیاد، ملول بوده اند بلاشک. مصرف الکل و مواد از ملولیت اونها میکاسته و این درد روح سا (که بعدا در پست های بعد میبینیم چقدر برای کمال بشر ضروریه) برای مدتی ساکت میشده. درد دخانی، درمان دخانی داره و همچنین مسکن دخانی. اعتیاد در اثر زیاده روی در مسکن دخانی پدید میاد. تقریبا همه معتادین پس از ترک دچار مشکلات پسا-ترک میشن که اگه این مشکلات رو بزنن کنار کم کم بر میگردن به سرخط داستان چرا معتاد شدم. که همون ملال و مسکن هستش. تازه میرسن به جایی که باید با مشکل بزرگ تر یعنی ملال مبارزه کنن.

ملال خوبه یا بد. مگه نگفتی برای کمال بشریت لازمه؟
ملال درده. درد به خودی خود خوب نیست اما موجب حرکات پیش برنده میشه. از این بابت گفتم برای کمال بشریت لازمه. هر ادمی در هر مرحله ای از زندگیش داره ارزوها و اهدافی رو دنبال میکنه. اگه به همه اونها در یه لحظه برسه دچار بی انگیزگی میشه و شدیدا مستعد مواجهه با ملال. همچنین اگه به هیچ کدوم از اهدافش نرسه و تلاش هاش بی ثمر بمونه هم شدیدا مستعد مواجهه با ملال میشه. در هر دو حالت مشکل شخص مشکل نظریه. نظریاتش یا به انتها رسیدن و یا اصلا جامه عمل نپوشیدن. خب چه اتفاقی میفته؟ یا در ملال می میره و یا طی تلاش های دخانی وارد فاز جدیدی از حرکت در مسیر کمال میشه. قانون بقا اینجا هم حرف برای گفتن داره.

توصیه من برای عبور از ملال و قدم گذاشتن به کانال بالاتر.
دست کشیدن مقطعی از ارمان ها و اهداف. هدف گذاری های کوچک و خرد. تبیین اهدافی در سه سطح که با تلاش روزانه و تلاش هفتگی و ماهانه براحتی به دست میان. و بعد حرکت در راستای محقق کردن این اهداف. این روش به طرز معجزه آسایی شما رو از ملال خارج میکنه که هیچ بلکه وارد فاز جدید میکنه و دستیابی به اهدافی حتی بزرگتر از اونچه قبلا در ذهن داشتید رو براتون متصور میکنه.

مراقب ملال باشید. انتظارش رو داشته باشید که در خوش امیدترین لحظات زندگی پای شما بلغزه و ناگهان خود رو در قعر دره ملال پیدا کنید. برای تقویت بنیه دخانی خود همیشه تلاش کنید. این به شما در مواجهه با ملال کمک میکنه.
هشیار باشید ملال مال دیگران نیست مال همه س. مال افسرده ها نیست مال خوشحال ها هم هست. مال کسایی که شکست خوردن نیست به سراغ موفق ترین ادما هم میره.

The companionship is an act of getting tegether i.e. a sign of singularity

ما اغلب اوقات از آروم کردن و تسلی دادن خودمون قاصریم و ناتوان اما وقتی پای آروم کردن دیگران وسط باشه خیلی بهتر این کار رو انجام میدیم و باعث تسلی میشیم. رمز این تضاد در گفتاری که استفاده میکنیم نیست. چرا که اگه تجربه کرده باشید همون چیزایی که به خودمون میگیم اما آروم نمیشیم رو به دیگران میگیم و تسلی پیدا میکنن. در ایمان نداشتن به حرفایی که به خودمون میزنیم هم نیست چه بسا دیگران هم در درون خودشون باوری به حرفای آرامبخش ما ندارن.

واقعا چه چیزی هست که تفاوت ایجاد میکنه تا من نتونم خودمو آروم کنم اما بتونم دیگری رو تسلی بدم؟ در آروم کردن خودم ناتوان و در آروم کردن دیگران توانا باشم؟