من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

التماس

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما

باشد که سرودی خیزد، در خورد نیوشیدن تو

روبروی سایه دوست

. . .

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم.


انار باشم

فک نمی کنم از انار متحد تر باشم !

دونه های انار رو انگار یه نیروی مغناطیسی، کنار هم نشونده، همه شون به اضافه چندتا پرده که وسعت اتحاد دونه های انار رو مضاعف می کنن، تشکیل یه میوه میدن، انار

اگه دونه دونه اجزای منم به نیروی عشق، مغناطیسی می شدن و همسو می شدن، هممممم . . .

توحید اناری رو به صورت جهان بپاش، جهان از یه انار بیشتر نیست، توحید، دنیا رو مثه یه انار، متحد می کنه . اون چیزی که اسمشو می ذاریم "دنیا" درونش یه عالمه دونه اس، با چندتا پرده .


سایه شاهد

از اولین مهمونی هایی که از بچگیم یادمه تا حالا، اینجوری بلدم که یکی دو روز شایدم بیشتر، بسته به مهمونیش، میزبان خودشو اماده می کنه

من هر چقدر که به مخم فشار میارم می بینم هر جا که رفتم مهمونی اول سلام کردم !


تقویم و تی وی و رادیون میگن پنشنبه روز اول رمضونه، فردا (فردا که نه، الان بامداد چارشنبه اس) چارشنبه اس .

یادمه تو پست "تا سقف سحر" گفتم تازه داشتم با رمضون رفیق می شدم، حالا رفیق تو راهه، فردا رو میرم پیشواز، میرم سلام کنم .


تا اونجا که من خوندم و بلدم "سایه" تو ادبیات ما، با "سایه" تو شعر سهراب، تفاوت اساسی داره، به نقاشی های سهراب دقت کنید "سایه"ها رو ببینید چقدر تو نقاشی هاش ادم رو به فکر می بره


به قول سهراب، سایه هر وجودی رو بدون درک کردن وجودش نمیشه درک کرد، به سایه یه سیب جذب بشید، چه چیزی در ذهن شما ایجاد میشه، وقتی سایه یه سیب رو می بینین، اینکه "حتما یه سیب هست" . اونوقت جستجوی شما به دنبال سیب میره، پریروز مغازه همسایه بغلی مون دیدم تقویم رمضونی چاپیده بودن، دو سه روز پیش از رادیو ربنا پخش می شد، این چند روز همه جا می شنوی رمضون رمضون رمضون . . .

مورچه خان

ماجرا مورچه و بالا بردن  گندم رو شنیدین که شصتاد بار می بره بالا و هیییی میفته تا اخرش دونه گندم رو میبره بالا، یعنی اینقده می تلاشه تا دست اخر تلاشش بی ثمر نمی مونه

ولی ماجرای  میثم خان فرق داره

مورچهه واسه بردن گندم از گندم اجازه نمی  گیره، لزومی هم نداره

چه گندم بخواد خوراک هیولا بشه چه نخواد


بروبچز کامنت دونیاشونو وا کنن، احیانا بزرگوارانی هستن که  نطوقی دارن !


جونم براتون بگه که اولا کیبرد ؟ کیبرد نه، کیبرد این لپ تاپه حرف ل و د رو خیلی بد می زنه

بعد هم امتحانا بد نشد، به غیر از معماری که افتادیم، خب معلومه دیگه استادش بد بود ;) الباقیشو هیییی یه نمره ای گرفتیم و پاس  کردیم رفت

از اونور کاردانی تا الان دیگه واسه نمره نمی خونم، من خیلی خوووبم واسه اینکه چیززز یاد  بگیرم می خونم


دیگه چی، پیکانه رو هم که گفتم

روحی رو هم گرفتن می خان زوری بکننش توی گلد کویچت


راسی ولادت امام حسین مبارک

آغاز فصل . . . فک کنم سوم

بعد از مدت ها


مطالب وبلاگ رو به سه قسمت کلی تقسیم کردم، ولی اینا که چهار تاس ! اصلا این همه وقت که نبیدم داشتم به همین می فکریدم، موضوع بندی خوووبی شد همممم، منم خوبم ;)

توی این موضوع بندی فقط دسته اولش یه کار جدید و جدیه، می خوام توی این قسمت روشنگری کنیم، عمق روی و حقیقت یابی وقایع و جریانات روزگار به طور وسیع. ایشالا

فعلا هم درگیر خرابی ماچینمم، راستی نگفتم، با این پیکانه رفتم سه راه سلفچگون دور بزنم :) از جاده رفتم بیرون تا بفهمم وقتی که هی مدام زمزمه می کنم :

بیا و ظلمت ادراک را چراغان کن که یک اشاره بس است

ممکنه جاده جلوی پام، یهو تبدیل به تپه خاکی بشه و با نوک پیکان بری تو دلش .

خلاصه پیکانه داغونید :(

در حال ریکاوریه :)) ایشالا توی همین هفته، درست میشه

فعلا .


بسم اله

امروز چندمه !

دو تا امتحان دیگه دارم، مهندسی اینترنت و یه چیز دیگه هم بود ممممممممممم هولم نکنین مممممممممم اهان اس کیو ال .

وای سهراب ی تر رو بگو که اصلا فراموش شده !

می دونم که خیلی منتظر میثم هستین

ایشالا بیایم به قولایی که دادیم عمل کنیم


دوستان لطف کنن کامنت دونیاشونو وا کنن

برم تا کسی نفهمیده ;)


الحق مع علی و علی مع الحق

میلاد امام علی (ع) مبارک