من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

بدهی خدا

دنیای قبل از باخ یک زندگی در دنیای بعد از باخ از خدا طلبکاره.


من وارث نقش فرش زمینم

و همه انحناهای این حوضخانه

شکل آن کاسه مس همسفر بوده با من


یک حرف

جواب داد مشغول عوض کردنم بوده.

گفت تو همونی که میخواست پ چ د بخونه؟

-نه ولی هنوزم میخوام.

میگه تا حالا چقدر عوض شدی؟

-اینقدر که اون قبلیم رو یادم نمیاد.


من گفته بودم برای هر کدوم از سد کردن هات و راه بستن هات یه دلیل بیار و تو یه دلیل برای همش آوردی.

باشه قبول. فقط نمیخوام به پلاسیدگی برسم.

اینکه نارس چیده بشم شاید بهتر باشه تا برسم و بمونم و بپلاسم.

پس اگه رسیدم بهم وقت بده تا چیده بشم.

راس مدار صفر درجه

وجود دوباره را ارج مینهم

دوباره را تکرار میکنم

به آغوش دوباره کشیده شدم

کاچی بهتر از هیچیه


چت با حکیم

نصف سال رو نون پنیر گردو پیاز خوردم.

خفت کشیدم.

سرماها کشیدم.

کسی هم نگفت تو مقصری، آره خودم انتخاب کردم.

در حالی که میتونستم روی پروژه های شهرداری کار کنم.

در حالی که میتونستم مدیر بخش آی.تی مرکز داده های دیجیتال باشم.

مریضم کردی.

اگه هزار بار سلامتیم بهم برگرده به شرط اینکه راهمو عوض کنم، تو از من مطمئن تری که من اینکارو نخواهم کرد.

تو با ابراهیم اونطوری کردی با من چه ها خواهی کرد :))

ولی اینو راس میگی من انتظارشو نداشتم!

این اواخر هم که دیدی ریاست اون کارخونه رو هم قبول نکردم؟

حالا وضعیتم بهتره یا یک دهه قبل؟

مدیر آی.تی شرکتی که آهوانگی های لطیفم هم توش کار میکنه رو هم رد کردم.

نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا پریانی که...

زن ها چه تکبر خدایانه ای دارن :))

خامم؟ مگه نه؟

نور بهم نرسیده کال موندم.

به ما بتاب.

ما آدم ها چقدر زود باوریم.

با یه عصا با یه دست نورانی با چهار تا جمله عربی به تو ایمان آوردیم؛

ولی تو...

ما برای باور کردن و تو برای به بارور رسوندن باور ما؛

هر دو چه خون دل ها که نخوردیم.

.

بگذریم از اینا،

دمت گرم که ابراهیم رو بهم نشون دادی.

دمت گرم که بهم فهموندی در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

دمت گرم که به داد و فریادم جواب ندادی D:

.

کژ دار و مریز،

این بود سیاست تو.

something is coming down to me

It's never been unexpected though and also I have a feeling it's not accidental.

let say it's planned. yes it is.

some kind of aperture is opening;

I can feel that.

I must get prepared for the message.

بر وزن بلاهت

عجیبه که چند سالیه اصلا به سن و سالم هیچ اهمیتی نمیدادم به حدی که امروز یکی پرسید ازم چند سالته گفتم 35 سالمه. بعد به خودم گفتم بیشتره عااا! و بعد دوباره به خودم جواب دادم نه دیگه همین 35 اینا بودی دیگه!

ولی من 38 سالمه :))

این یعنی دست کم 3 ساله که وجودم رو از هستی بیرون کشیده م.

سه ساله که زندگی رو ایگنور کرده م.

خیلی عجیبه برام. آخه منم مثه بقیه آدمها حساس بودم نسبت به افزایش سن. چی شد چه بلایی سرم اومد که الان دست کم 3 ساله چنان بی خیال افزایش سن تاخته م که اصلا سن خودم یادم نبود!

حالا عصن نگرش من به فرداها و اینها به کنار که حتی نمیدونم بهش فکر میکنم یا نه! oh my god

من واقعا فکر میکردم 35 سالمه! مریض شدم روانی شدم فک کنم =| سگ تو ضرر، تو که همه تقصیرها رو گردن گرفتی اینم روش: از دوست هر چه رسد نیکوست *_^

خوابم؟ شایدم! کی چه میدونه! فقط مورفیوس - خدای رویاها - میدونه. تا حالا خوابی دیدی که به هیچ شکلی نتونی مطمئن بشی که خوابی یا بیدار؟

ببینم تو مسلک تو راه مهمه یا میوه؟

نه من نسوختم بلکه فرصت ها و فرصت هام رو سوزوندم؛ چرا که سوزش رو انتخاب کردم. پیمانه شکستم، پیمان نشکستم.

من شهیر یکی از این دو شهرم: بی عقلان و یا شجاعان. من بدون نردبون از بام سقوط تو بالا رفتم. حالا گرچه تو تنها کسی هستی که قضاوت میکنه هبوط کردم یا صعود اما این منم که تجربه کردم در مهر ورزیدن مجالی برای بیمه دانا نیست.

کلمه ای چند؟

مثلا «قدمت روی چشم» چند در میاد؟

اگه قرار باشه راستکی راستکی قدم کسی رو بروی چشم بذاریم که البته این استعاره س و در عمل یعنی قدمش رو به بهترین جا باز کنیم و بهترین مکان رو براش مهیا کنیم این چند در میاد؟

یه آدم چقدر باید هزینه کنه که بگن طرف آدم مهمون نوازیه؟

بهم بگن شجاع چقدر در میاد؟

و خب اگه بخوایم حساب کنیم این یکی برای یه آدم چقدر آب میخوره که در موردش بگن آدم راستگوییه؟

خیلی گرونن! البته گرون به این معنی که ارزشش رو ندارن نه، بلکه از این بابت که من اینقدر ندارم که بابتشون پرداخت کنم.

اما میدونم اگه برم وام بگیرم و یکم بیشتر کار کنم مسلما میتونم خونه و ماشین بخرم. آسون نیس اما چندان مشقتی هم نداره.

من چه ها باید بدم و چه ها باید بدست بیارم و بدم در ازای اینکه فقط دو تا کلمه خوش و اخلاق رو بهم بدن!

اونموقعی که هستی دقیق شده تا حساب هاتو رسیدگی کنه و ببینه آیا میشه بهت دو تا کلمه خوش و اخلاقرو  بده میدونی قشنگ همون لحظات پر از فشار و تنشی هست که اگه به اندازه کافی نپرداخته باشی جوش میاری عصبی میشی و بد اخلاقی میکنی و تمام. «حسابت به اندازه کافی موجودی نداشت» اینو هستی بهت میگه. موجودی حسابم باید از چی پر باشه؟ از صبر، بردباری، خویشتن داری، گشاده رویی، عدم تلافی گری و...

ببینم، حالا این صبر که گفتی چند در میاد؟...

بد و بدتر

عرب ها بدن

چینی ها بدترن

آسیای شرقی (ظاهرا بجز ژاپن) مایه ننگ بشریتن حتی در انظار حیوانات.

این نطر منه. البته جامعیت نداره. جهان شمول هم نیست.

چرا همه چیز میخورن و چرا حیوون زبون بسته رو  زنده زنده کباب میکنن زنده زنده آب پز میکنن؟

حیوونا رو خدا مسخر ادم کرده که ازشون بهره ببره و از طرف دیگه آقاییشون رو بکنه و این یعنی نگهداریشون بکنه مراقبتشون کنه. نه اینکه اذیتشون کنه زجرشون بده و ظلم کنه.

لعنت خدا و همه مخلوقات بر زنده خواران و همه چیز خواران. امیدوارم کروناویروس ریشه همه ظالمین رو بکنه.

مستندهای حیات وحش هم که نشون این کفتار هست که شکارش هنوز زنده س و شروع کرده میخورتش و چقدر تو ادبیات دنیا به آدمای رذل میگن کفتار چرا که این کار کفتار رو رذالت میدونیم. در حالی که کفتار غریزه ش اینه و عصن شعور و عقل و شان آدم رو نداره. این ملل آسیای شرقی روی کفتار رو کم کردن.

امروزه به کسی بگی چینی یعنی از کفتار بدتری!

خدایا کسایی که ظلم میکنن به حیوانات رو لعنت کن و ریششون رو بکن.

به کدوم ترس احترام بذاریم

شاید آدم وقتی بمیره یعنی بعد از مرگش دیگه از چیزی نترسه!

ولی وقتی بمیره که دیگه اختیار عمل نداره! ترس از یه حیوون درنده مهم نیست ترس از عاقبت یه فعل یه کار یه حرکت یه عمل مهمه.

اگه آدم میدونست کاری که میکنه چه صدایی ازش درمیاد اگه میدونست هندونه ای که پاره میکنه چی از توش در میاد دیگه نمیترسید از اینکه دست به انجام یه عمل بزنه.

حالا جالب اینجاس که از ترس و از عاقبت کار مهم تر اینه که تا وقتی بترسیم، دست به انجام نمی زنیم و «همیشه» در این ترس پیش از عمل زندگی خواهیم کرد!

انجام ندیم از ترس عاقبت کار یا انجام بدیم از ترس ماندن در ترس پیش از عمل؟

اونوخ بعضیا میگن زمین گرد نیس هاهاها

از گرد بودن زمین من فهمیدم که

دنبال نقطه ای برای شروع نگردم

نقطه پایانی هم وجود نداره

و اگه روی یه خط حرکت کنم بعد از طی محیط برمیگردم سر جای اولم!

این مثه تعصب و جانبداری میمونه. نمیذاره آدم به چیزایی که طرفدارشون نیست یا برخلاف نظرش هستن نگاه کنه و همیشه مسیر ساده خطی - همون مسیر متعصبانه - رو طی میکنه و در هر دوری که میزنه هی از دیدن جای پای خودش احساس درستی عملکرد بهش دست میده و این تعصبش رو ریشه دارتر میکنه.

من در گردی زمین «به هر سو رو کنید وجه الله است» رو دیدم.

وقتی درخت هم باشی فرقی نمیکنه از کدوم طرف پوسته زمین رشد میکنی. مهم رشد کردنه و در رشد کردن مهم شاخه زدن و در شاخه زدن مهم برگ دادنه. وگرنه یه ساقه هیچ وقت میوه نمیده!

آدم متعصب یا آدم طرفدار مثه یه ساقه میمونه مثه یه خط ممتد و مثه صدای بوق میمونه.

Your rights are reserved, too

I've not talked about you yet, I don't know why! But I'm sure it's not been because I've forgotten you, yeah.

I remember you were facing symmetries and how frequent it was ~_~

Yeah, you were right it was I who was thinking about you while I had to pretend and give you a false face.

Losing you was a great agony :(

I had to :( Oh God!

I endured.

I wasn't deceiving I was just doing my best to make you free, the reason that I've never contacted.

You are the one whom has been always being admired deeply by me, since the first meeting, because of your righteousness because of the alteration you made on course of my life ^_^

I deeply wish I could say to you how I'm gratitude for what you did for me. I proud of the friendship you'd made with me, forever.

Thank you Eli :)

We're stil on the way

Remember where we were,

and what kind of a man we were,

Remember what we aimed,

and what kind of a purpose it was,

Remember why we arose,

and what kind of a cause it was.

Look straight on here, what kind of a man do you see?

It's me :) Although I've changed and aged,

But, I'm new ^_^

Thanks to you.

However, we haven't achieved our goals yet, but we will,

I believe it.

Just don't leave my hand,

Hold it to end our journey.

I'm still free on parole

You surprise me when you ask me, why I persist!
It's better that I ask you, why I don't! Why do I not persist? Why?
Why are you puting these lots of obstacles in my way?
Do you remember when I dreamed Pierre was riding a bicycle and smoothly he flew up and down?
And, all of bystanders had been astonished And I was eagerly watching and confidently admiring him that someone unfamiliar told me some optimistic news. And, I accepted.
So much times later, someone told me, with a more understandable and clearer voice, that I will lose my chance of living if I continue on that way.
Then, I related it to you and got a reply that I should devote my life. And, I accepted.
No one except you knows what a deep meaning it carries when I'm saying I accept to devote, and how severely it deals with me.
Tell me, am I complaining? While, you're conveying by any possible means that I should love obstacles ~_~
I like to confess that sometimes I feel like I'm confused in a way that I cannot distinguish that I'm standing up against and to overcome obstacles or I'm just blindly attempting to prove myself and my way. Have I been biased?
I'm in need of your enlightenment, I've always been and always will be.